🔴اظهاراتی برای آشفته سازی بازار...
در حالی که امروز روحانی وعده داد خیال مردم از لحاظ اقتصادی راحت باشد ، وزیر بهداشت ، هنوز تحریم ها شروع نشده از عباراتی مانند "طوفان تحریم ها" و "روز مبادا" استفاده کرده است
بعد از این اظهارات جناب وزیر سکه ناقابل ۱۲۰هزار تومان بالا رفت....
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
🌙🔴🌍اسعد الله ایامکم🌹🌹
🌹🌹ولادت باسعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مبارک باد
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام ارشد CIAما توان حضور نظامی در نزد انان نداریم؛ما داعش را تا زمانی می خواستیم که شیعیان رامیکشتند
حالا بجای داعش تفرقه افکنی را بین شیعیان ایران و عراق به راه انداخته اند
https://eitaa.com/nabaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس از ۱۲سال، سردار سلیمانی پرده برداری کرد
🔹کسی که همزمان با پیغام تلفنی معروف سید حسن نصرالله( الان میبینید...)، ناوچهی اسرائیل را زد، عماد مغنیه بود.یادش گرامی باد
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
✍کیهان: روایت وزیر دولت اصلاحات از جشن 30 میلیارد دلاری دولت برای رانتخواران
روزنامه کیهان نوشت:
🔹 احمد خرم در گفتوگو با روزنامه آرمان و درباره رانت ایجاد شده در بازار ارز توسط دولت اظهار داشت: وقتی که شنیدم قرار است ارز ۴۲۰۰ تومانی در بازار عرضه شود اعلام کردم این نرخ باعث جشن و پایکوبی رانتخواران خواهد شد!
🔹دولت باید به تبعات این تصمیم غلط خود فکر میکرد. بیش از ۳۰ میلیارد دلار را دولت با این نرخ به بازار عرضه کرد.
🔹 دو میلیارد یا پنج میلیارد آن را در اختیار افراد مشخص و دارای شناسنامه یا شرکتهای تجاری سرشناس میگذارید، بقیه ۳۰ میلیارد را چگونه و با چه مکانیزمی میخواستید کنترل کنید؟
🔹این سود کلان که یک نوع رانت بوده ظرف چند روز به جیب افرادی خاص سرازیر شد، بعد هم دولت به این افراد میگوید هر کالایی را که وارد کردهاید باید با نرخ ۴۲۰۰ تومان بفروشید!
🔹این اتفاق در حالی روی داده است که متخلفان یکی دو نفر نیستند و طبیعی است که کار از دست دولت خارج شده و بازار به هرج و مرج کشیده شود.
🔹باید اعتراف کرد که دولت گوشت را خیلی راحت دست گربه داد! دیدیم در بحث خودرو و واردات و تعیین قیمت خودروهای لوکس خارجی چه اتفاقی افتاد. این شکاف ارزی باعث شد همه متقاضی خرید دلار دولتی شوند.
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
✅ جلوهای از ارادت پدر رئیس دولت اصلاحات به امام خامنه ای
🔴 توصیه مادر خاتمی به میرحسین موسوی چه بود؟
🔸درگذشت صبیه آیتالله خاتمی- نماینده امام(ره) و امام جمعه فقید شهر یزد- و صدور پیام تسلیت مقام معظم رهبری خطاب به والده ایشان، اگرچه برای برخی رخدادی متعارف بود؛ اما برای آگاهان از روابط صمیمانه مرحوم آیتالله خاتمی با حضرت آیتالله خامنهای، بار دیگر پیوند عمیق آن یاردیرین امام(ره) و نظام با شخص مقام معظم رهبری را تداعی کرد. پیام تشکر متقابل همسر آیتالله خاتمی خطاب به رهبر معظم انقلاب نیز بهانهای شد تا خاطرهای از ارادت امام جمعه فقید اردکان و همسر مکرمه ایشان نسبت به رهبر فرزانه انقلاب بازگو شود:
🔹همسر آیتالله خاتمی در حاشیه دیدار با میرحسین موسوی پیش از انتخابات سال 88 و در جمع چند تن از خبرنگاران گفت:
خانواده ما خود را در مسیر ولایت می بینند و می دانند، ان شاء الله شما هم اگر پیروز شدید در خدمت اسلام، انقلاب و رهبری باشید
✅ من همیشه «آقا» را دعا میکنم، خداوند ایشان را حفظ کند، ما همیشه سهم(انار) ایشان را از باغات خود کنار گذاشته و برایشان می فرستیم.
🔸شخص آیتالله سید روحالله خاتمی نیز ارادتی وافر به رهبر فرزانه انقلاب در دوران ریاست جمهوری داشتند و نزدیکان ایشان به خوبی از این عشق متقابل آگاه بودند؛
🔹« در زمان جنگ، آیت الله خامنه ای به تیپ الغدیر تشریف بردند . من نیز در خدمت ایشان بودم . معظم له در جمع رزمندگان استان یزد، سخنرانی کردند، سپس به سنگر فرماندهی رفتیم. ناهار را در آن سنگر صرف نمودیم . آیتالله سید روح الله خاتمی نیز حضور داشتند . ایشان با دستهای لرزان خود، کاسه بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع به درست کردن دوغ نمود . دوغ آماده شد . کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا دوغ را برای شما درست کرده ام .
🔸آیت الله خامنه ای فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده اید، خودتان میل بفرمایید .
🔹آیت الله سید روح الله خاتمی گفت: اول شما تناول بفرمایید؛ چرا که من آن را برای شما آماده کرده ام . شما بفرمایید و سپس از باقیمانده آن به عنوان «تبرّک» خواهم خورد .
🔸مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت الله خاتمی فرمود: نه! می خواهم با دست خودم به شما دوغ بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند . پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند، آیت الله سید روح الله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت، آن را چرخاند و بعد لبهای خود را بر همان جایی که آقا از آنجا دوغ میل کرده بودند گذاشت و دوغ را آشامید.»
(حجتالاسلام ذوالنوری/مجله مبلّغان،ش50 )
🔹با این همه، اما سید محمد خاتمی در حوادث تلخ 88 نشان داد که رهرو مناسبی برای پدر و مادر بزرگوارش نبوده و نتوانسته است به خط مشی آنان در ارادت و التزام به رهبر معظم انقلاب پای بند باشد.
🔸وی بر خلاف رویه والدین وارسته خویش، در فتنه 88 عملکردی ناگوار داشت و در زمانی که رهبری معظم انقلاب، یکتنه در برابر دشمنان خارجی و جفاکاران داخلی به دفاع از حقوق ملت و اصل نظام اسلامی سینه سپرکرده بودند، با فتنهگران همدل و همزبان شد و با رویکرد نامیمون خود، قلب عاشقان نظام و رهبری را به درد آورد.
🔹وی پس از آن نیز هرچند کوشید تا در گفتار و نوشتار، سابقه سوء خود را از اذهان بزداید، اما هیچگاه حاضر نشد آشکارا به رفتار دور از اصول خویش اذعان کند و از نظام و مردم پوزش طلبد. برای پی بردن به عمق رفتار خاتمی، کافی است در این نکته تاملبرانگیز غور کنیم که رهبر معظم انقلاب علیرغم شرح صدر مثالزدنی و سیاست جذب حداکثری خود، پس از فتنه 88 هیچگاه خاتمی را به حضور نپذیرفتند و حتی در دوران بستری شدن در بیمارستان که افراد و شخصیتهای گوناگون از جناحهای مختلف به عیادتشان میشتافتند، با حضور وی در بیمارستان برای عیادت هم موافقت نفرمودند. تامل در همین نکته کافی است تا دریابیم که جرم سید محمد خاتمی در سال 88،از منظر رهبر انقلاب تا چه حدّ، سنگین و تاسفآور بوده است.
🔸با این همه ارادت عمیق همسر آیتالله خاتمی به نظام و رهبری معظم انقلاب که در پیام تشکر از رهبری و نیز خاطره فوقالذکر جلوهگر شده، درسهای فراوانی از عمقنگری این بانوی گرانقدر را به نمایش گذاشته است.
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 روایت اخیر سرلشکر قاسم سلیمانی از دعایی که رهبرانقلاب توصیه کردند در هنگام جنگ۳۳روزه خوانده شود
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
🔴دخل ایرانیها از خرجشان بیشتر شد
بانک مرکزی با ارایه نتایج بررسی متوسط هزینه ــ درآمد خانوار سال ۹۶ اعلام کرد:
🔸میزان درآمدها در سال گذشته 12 درصد و مخارج نیز 7.2 درصد افزایش یافته است.
🔸درآمد یک خانوار شهری در سال گذشته ۴۳میلیون و ۹۲۷هزار تومان و هزینه نیز ۴۲میلیون و ۱۳۰هزار تومان بود.
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
یک گلوله برای پیشانی لاتِ تهرانی
صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کردهام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کردهام. همهی محلههای خلاف تهران، من را میشناسند.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق،
«کامران فهیم» به سال 1361 و در سن 19 سالگی داوطلبانه به جبهههای جنگ عازم شد و تا پایان جنگ، بخش عمدهی جهادش را در مناطق عملیاتی غرب کشور سپری کرد. آن چه خواهید خواند،
خاطره ای است خواندنی و تکان دهنده، به روایت «کامران فهیم». خواندن این خاطره را به کاربران عزیز توصیه میکنیم و اگر حالی دست داد، دعای خود را از ما دریغ نکنید:
توی کردستان معمولا بچهها را به اسم کوچک صدا میکردیم. حتی بعضی وقتها اسم کوچک مستعار. اما یکی بود که معروف شده بود به «تهرانی». بچهها یا صدایش میکردند «تهرانی»، یا «بچه تهرون». خیلی هیکل ورزیدهای داشت؛ قد بلند و ورزیده و لاتی. ابروهای پر و موهای فر وزوزی و دور چشمهای کاملا سیاه. وقتی با معرفی نامهی کارگزینی آمد گردان، لباس شخصی تنش بود و کفش قیصری. ریشهایش سیخسیخ در آمده بودند. معلوم بود که تا چند روز پیش مثلا روزی دو بار آنها را میتراشیده. از کارگزینی معرفینامه گرفته بود و آمده بود گردان. تا آمد توی محوطه، با لهجهی غلیظِ لاتی گفت «ساملیکم». همه نگاهش کردند. من فکر کردم حتما مراجعه کننده است و مثلا گذری آمده یکی از بچه ها را ببیند و برود. اما پرسید: «اینجا رئیس کیه؟» گفتم: «بفرمایید. چه کار دارید؟» غیظ کرد و گفت: «مگه نگفتم رئیس مئیس اینجا کیه؟ لابد خودشو کار داریم دیگه».
یکی از بچهها مرا نشانش داد و گفت: «ایشونه». پوزخند زد و گفت: «این جوجه رییسه؟ برو بابا.»
بلند شدم و گفتم: «پسر خوب ادب داشته باش. این چهطور حرف زدنه؟»
گفت: «ببین خوش ندارم با من اینجوری صحبت کنی. اگه راستراستی رئیس تویی، من معرفی شدم به گروهان شما. بسجی هم هستم. تا حالا هم جبهه نبودم. آموزش رفتم و امدم اینجا. اما همه تان را حریفم.»
معرفینامهاش را گرفتم و گفتم برو یک گشتی بزن و نیم ساعت دیگر بیا. زنگ زدم به کارگزینی و گفتم این دیگر کیه که فرستادهاید برای ما؟ آمده اینجا گروهان را ریخته به هم و برای همه شاخوشونه میکشد.» گفتند اینجا هم با همه دعوا کرده که من حتما باید بروم گردان رزمی. معمولا اعزام اولیها را میفرستادند توی گردان های پشتیبانی، اما او با دعوا از کارگزینی نامه گرفته بود برای گردان رزمی و خراب شده بود سر ما.
پیش خودم گفتم چه میشود کرد؟ حالا که آمده، بگذار بماند. اگر نقطه ضعفی ازش دیدیم، جوابش میکنیم، وگرنه جای ما را که تنگ نکرده.
پرسیدم: «چه کار بلدی؟» خیلی مصمم گفت: «ببین! هر کاری که بگید میکنم. ظرفشویی بلدم، تی میکشم، توالت تمیز میکنم، غذا میپزم، لباس همهتون رو میشورم. ولی کارم تک تیراندازیه. یعنی هر جوریه به اسلحه بهم بدید».
یک «ژ- سه» قنداقدار تحویلش دادیم و بند حمایل و فانوسقه و قمقمه و کولپشتی. دو تا هم جیبخشاب بهش دادیم که توی هر کدامش دو خشاب «ژ- سه» جا میگرفت. اما جلوی در تسلیحات دوباره درگیری راه انداخته بود که من شش تا جیب خشاب میخواهم و دوازده تا خشاب.
میخواست دور تا دور کمرش را پر از خشاب کند. بهش گفته بود نمیتوانی با اینهمه خشاب از ارتفاعها بروی بالا. سر و صدا میکرد که شما کاری به این کارها نداشته باشید. اگر میخواهم حتما میتوانم ببرم.اشاره کردم که بهش بدهند. تا اسلحه و خشاب را تحویل گرفت گل از گلش شکفت. انگار به یک هدف مهم زندگیاش رسیده باشد.
کشیدمش کنار و دوستانه بهش گفتم: «ببین آقا تهرانی عزیز گل و گلاب! مواظب باش اشتباهی نزنی یکی را بکشی؟ توی خط و موقع درگیری حتما به حرف من گوش کن». سرش را انداخت پایین و آرام زمین را نگاه کرد. احساس کردم که این جوری میخواهد اطاعتش را نشان بدهد.
بعد از مدتی که دیدم واقعا زبر و زرنگ است، گفتم بیا پیک من باش. یک بار که رفته بودیم درگیری، کارش را خیلی خوب انجام داد. تیراندازی هم نکرد. چون با من بود و فقط بهش میگفتم برو این ور و اون ور. یکی از بچه ها هم بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچهی نترسیهها. وقتی تو فرستادیش زیر آتش و تیراندازی، مرتب تیر میخورد اطرافش، ولی نمیترسید. حتی عکسالعمل نشان نمیداد. خیلی آرام و بی هیچ ترسی مرفت و می آمد.»
چند نفر دیگر هم که این صحنه را دیده بودند تائید کردند که این آدم خیلی کلهخراب است، اصلا ترس حالیش نمیشود.
بچهها باهاش رفاقت نمیکردند و نمیجوشیدند. خودش هم از بچهها دوری میکرد. میرفت یک گوشه ای و تنهایی مینشست. یک بار بهش گفتم: «چیه تهرانی؟ چرا پکری؟» گفت: «نه پکر نیستم، فقط اینه که بچهها خیال میکنند با یک آدم لات عوضی طرفند و با ما خوشمشربی نمیکنند و تحویلمان نمیگیرند». خندیدم و گفتم: «تهرانی! خداییش خلافکار تیر بودی و حالا آمدهای توی این کا
ر. نه؟» چشمان درشت و سیاهش را ریز کرد و صورتش را در هم کشید و گفت: «ببین! من همه کار کردهام. هر کاری که فکر بکنی و توی ذهنت بیاوری من کردهام. همهی محلههای خلاف تهران، من را میشناسند. ولی الان آمدهام اینجا با خدای خودم خلوت کنم. میخواهم تکلیفم را با خدا و خودم روشن کنم و ببینم من همان راه را بروم یا نه؟ میخواهم ببینم خدا با من چه کار می کند». گفتم: «تهرانی! شنیدهام نماز هم نمیخوانی». گفت: «آخه بلد نیستم.»
به «رحیمی» که میگفتند طلبه است، گفتم: «به تهرانی نماز یاد بده». گفت: «بابا من خجالت میکشم، این سن بابا بزرگ من را دارد». گفتم: «کار خاصی لازم نیست بکنی. فقط هر وقت که خواستی نماز بخوانی بلندتر و آرامتر بخوان». به تهرانی هم گفتم: «حواست به این رحیمی باشد. هر جا که رفت نماز بخواند، کنارش بایست و هر چه خواند و هر کاری کرد، تو هم همان را بکن». دو-سه روز که این کار را کرد، آمد و گفت: «من اینجوری نمیتونم. این رحیمی نمازهاش دو -سه ساعت طول میکشه». گفتم: «خب یک خورده تحمل کن تا یاد بگیری، بعد خودت هر جوری دوست داشتی بخوان».
یواش یواش بچهها باهاش خودمانی شدند و چیزهای دیگر هم یادش دادند. وقتی میدیدند که علاقه دارد و یادگیریش هم خوب است سر شوق میآمدند. دیگر مثل همهی بچهها شده بود. همه تحویلش میگرفتند و باهاش دوست شده بودند. دیگر از آن گذشتهی طولانی، فقط یک لهجهی رقیق لاتی برایش مانده بود.
قرار شد برویم درگیری، یک عملیات سنگین بود بین بانه و سردشت و سقز؛ نزدیک مرز. گفتند آماده باشید که امشب حرکت میکنیم. همه به جنبوجوش افتاده بودند. تهرانی هم خودش را آماده میکرد، اما خیلی آرام و بیحرف رفته بود توی فکر؛ یک فکر عمیق و بیانتها مثل عمیق ترین اقیانوس جهان. بهش گفتم:
«چیه تهرانی؟ چرا اینجوری رفته ای توی لک؟» چشمانش را ریز کرد و آرام، طوری که انگار میخواهد کسی نفهمد، گفت: «جون حاجی نمیدونم چیه که از دیشب توی خودم نیستم، مال خودم نیستم. هر چه میخوام شربازی دربیارم، یا لاتی حرف بزنم، یا مثلا حال بروبچهها را بگیرم شانههایم نمیگذارند. دهانم باز نمیشه. فکم تکون نمیخورد. انگار یه چیزی به من غلبه کرده، یک چیز دیگهای به غیر از خودم».
چشمانش همینها را گواهی میداد. همهی حرفهایش راست بود. راحت میشد تغییر را از توی چهرهاش خواند. اما حالا وقت عملیات بود. باید راهش میانداختم. گفتم: «تهرانی؟ باز ما را گذاشتهای سر کار؟ باز خالیبندی را شروع کردهای؟ بلند شو راه بیافت. نکنه کم آوردهای؟» باید دوشکا را میبردیم بالای یک ارتفاع بلند و صعبالعبور. از روی نقشه برایش توضیح دادم و گفتم: «شما این دوشکا را میبرید اینجا و سوارش میکنید. دو نفر را هم میفرستم کمکت». گفت: «این دوشکا که چیزی نیست، خودم تنهایی میبرمش». گفتم: «اذیتت میکند»، گفت: «نه خودم میبرمش».
تنهایی دوشکا و سه پایه را از دویست متر شیب تند برد بالا و آمادهی تیراندازی کرد.
آماده بودیم که درگیری را شروع کنیم. یک منطقهی وسیع را محاصره کرده بودیم. قرار بود دو تا گردان رزمی هم بیایند که راه فرار «کوموله»ها را از توی دشت هم ببندند. گردانهای رزمی که میرسیدند ما هم حمله را شروع میکردیم. دیگر صبح شده بود. بهش گفتم: «تهرانی! نمازت را خواندی؟»، گفت: «نه». پا شدیم و با آب قمقمه وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
بعد از نماز، همینجور که دو زانو کنارم نشسته بود گفت: «حاجی! یه چیزی میخوام بهت بگم، شاید باورت نشه.» حدس میزدم که میخواهد چه بگوید. اما خودم را زدم به آن راه و با لحن شوخی گفتم: «باز چیه؟» گفت: «من امروز شهید میشم». گفتم: «ولمون کن بابا. باکلاستر از تو و باحالتر از تو و بچهمسلمونتر از تو ماندهاند، حالا تو میخواهی شهید بشی؟» چند لحظه سکوت کرد. مانده بودم چه بکنم و چه بگویم و چه طور حرفم را جمع کنم که خودش مثل آدمی که بخواهد با آرامش دوستش را قانع کند
ادامه داد: «یک چیزی بهت بگم. درسته که من آدم خوبی نبودم، ولی روزی که حرکت کردم برای جبهه گفتم یاعلی(صلواتالله علیه) و توکل کردم به خود خدا. گفتم خدایا! تو خودت راهی رو به من نشون بده و کاری رو جلوی پایم بگذار که شرمندهی تو و حضرت زهرا (صلواتالله علیها) نباشم».
حالا دیگر هم میگفت و هم اشک میریخت و هقهق میکرد. بچهها متوجه صحبتها و گریهی تهرانی شده بودند. میآمدند نزدیک که ببینند چه خبر است، ولی من ردشان میکردم. خواستم آرامش کنم. گفتم: «بابا چرا اینجوری میکنی؟ حالا که هنوز اتفاقی نیفتاده؟ جنگی نشده؟ خبری نیست؟ گفت نه. من میدانم که تا قبل از ظهر امروز میروم». اشک میریخت و حرف میزد. اما انگار دیگر روی سخنش با من نبود. دیگر داشت با خداوند نجوا میکرد. هرکدام از بچهها که این حالت او را میدید منقلب میشد. سرش را گرفته بود طرف آسمان و دستانش را به حالت دعا بلند کرده بود
و اشک تمام ریشهای سیاه و بلند و زبرش را خیس کرده بود.
انگار خود «نصوح» نشسته بود جلوی خدا که توبه کند، یا «حر» جلوی امام حسین(صلوات الله علیه) میگفت و اشک میریخت: «خدایا! یعنی از کارایی که ما کردیم میگذری؟ یعنی ما رو میبخشی؟ یعنی اون دنیا آبروی ما رو جلوی آقا ابالفضل(علیه السلام) نمیبری؟ یعنی آبروی ما رو جلوی حضرت زهرا(صلواتالله علیها) و بچههاش میخری؟» توی گریه به من گفت: «علی! یعنی خدا از ما میگذره؟» آب دهانم را قورت دادم که بغضم نترکد و گفتم: «قطعا. بهت قول میدم که اگر خدا این عنایت را بهت بکند که شهید بشی، حتما تو را بخشیده است». مکث کردم و گفتم: «حالا تو واقعا این احساس رو داری؟» گفت: «آره». گفتم: «خب حرفی چیزی داری به من بگو. اصلا نمیخواهی وصیت کنی؟»
گفت: «نمیدانم چی بگویم. فقط من یک مادر پیری دارم که نان آورش من هستم، هیچکس دیگر را هم ندارد. اگر شهید شدم و رفتید پیش مادرم، بگید خیلی مخلصتیم مادر. آخرش هم شیر حلال تو بود که ما را آورد توی این راه. بهش بگید که ناراحت من نباش. من خودم انتخاب کردم که اینجوری شرمندگی اون چند سال را جبران کنم.»
نیم ساعت بعد که آفتاب زد، من یک آن از کنار دوشکا آمدم کنار. داشتم با چند تا از بچهها صحبت میکردم و توجیهشان میکردم که مثلا آر.پی.جیزنها کجا بایستند یا تکتیراندازها کجا را هدف بگیرند و اینها.
فقط یک تیر قناسه، از فاصله ی خیلی دور شلیک شد. نفهمیدم از کجا و از کدام طرف. فقط یک تیر شلیک شد و درست خورد توی پیشانی تهرانی. همهی ما سیصد نفر روی ارتفاع بودیم و توی پنجاه-شصت متر مربع، این ور و آن ور میرفتیم. اطراف دوشکا حداقل هفت_هشت نفر ایستاده بودند. اما این تیر فقط و فقط قسمت تهرانی شد. اصلا هم نفهمیدیم با هدفگیری آمده یا همین جوری.
اما تا خورد توی سرش، افتاد و تمام. تهرانی که افتاد، بچهها از خود بیخود شدند و ولولهای افتاد بینشان که نپرس. یا حسین یا حسینشان پیچید توی کوهها و درهها. میزدند توی سر و سینهشان و گریه میکردند. از این میسوختند که خدا توبهی تهرانی را با آن گذشتهی بدش پذیرفت ولی آنها هنوز ماندهاند. از این میسوختند که چرا گول ظاهر تهرانی را خوردهاند و به او کم محلی کردهاند.
از این میگریستند که چرا این بندهی خوب شدهی خدا را خوب نشناختهاند. میشنیدم که یکیشان میگفت: «دیدی خداوند چه قدر رحمان و رحیمه؟ دیدی هر کس واقعا توبه کند و خوب بشود، چه بخواهد و چه نخواهد خدا میبردش؟دیدی جنگ، یک لحظه به خود آمدن است؟ یعنی اگر یک لحظه به خودت میآمدی و با خودت کنار میآمدی که بروی، خدا هم میبردت؟» میگفتند و میگریستند.
عملیات که تمام شد، آوردیمش عقب. گفتیم خودمان ببریمش تهران. با بچهها رفتیم در خانهشان. زنگ خانه را زدم،
یکی از توی حیاط گفت: «کیه؟» گفتم: «حاجخانم! مهمان نمیخوای؟» یک خانم میانسال که رویش را سفت گرفته بود در را باز کرد. معلوم بود که روزگار بیشتر از سن و سالش پیرش کرده. در را باز کرد و گفت: «بفرمایید، کی بهتر از همرزمهای پسرم؟ کی بهتر از دوستهای پسرم؟ قدمتان روی چشم».
سعی میکرد بخندد و خودش را آرام نشان دهد. هنوز جرات نمیکردیم چیزی بگوییم. تا نشستیم، خودش شروع کرد: «وقتی این پسر را به دنیا آوردم، پدرش مرده بود. غریب و تنها توی این شهر شلوغ مانده بودم که چه کار کنم. از خدا کمک میخواستم و میگفتم خدایا! کمکم کن که به این بچه شیر حلال بدهم و با نان حلال بزرگش کنم. هرکاری که میکردم فقط نیت و هدفم همین بود. با همه جور مشکل و سختی کلنجار میرفتم. تا وقتی که جوان شد و رسید به جایی که دیگر خودش راهش را انتخاب کند. از من پنهان میکرد، اما میفهمیدم که رفته توی راه خلاف. با آدمهای بد میپلکید و کارهای بد میکرد. به من هم نمیگفت ولی من میفهمیدم. شب و روزم شده بود گریه و دعا و استغاثه که خدایا! چرا این بچه اینجوری شد؟ اما انگار همیشه بهم الهام میشد که غصه نخور، این پسر باز میآد طرف خودمان. زمانی که خواست برود جبهه، پیش خودم گفتم یعنی وقتش رسیده؟ وقتی توی کوچه میرفت، قشنگ احساس میکردم که شهید میشه. نه وسطهای کوچه که رفت صدایش کردم. پیشانیش را بوسیدم و گفتم من میدانم که مزد زحماتم را در آیندهای زود میگیرم. بعد رو کرد به ما و گفت: «حالا هم بگویید پسرم کجاست و از کجا باید تحویلش بگیرم؟»
گریهی بیصدا همهمان را لال کرده بود. بی هیچ حرفی بردیمش «معراج شهدا».
برگرفته از کتاب بچه های تهرون
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
🔴💭 #توئیت_گردی| رئيسجمهور کرواسی در بخش اکونومی پرواز به سمت مسکو
🔸گرابارکیتاروویچ در چند باری که برای تماشای بازی تیم ملی کرواسی به روسیه پرواز کرده، به پرواز شخصی اعتقادی نداشته و در پروازهای عمومی بین مسافران معمولی حضور داشته!
🔺رییس جمهور کرواسی بیشتر به حرف روحانی توجه کرده تا وزرای دولت!
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ببینید| درخواست شجاعانه مجری صدا و سیما از مسئولین و رئیس جمهور و ...
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
کاسه لیسی جدیدغربزده ها برای آمریکا
شهرداری اصلاحاتی مشهد در اقدامی عجیب و ،نماد پهپاد آمریکایی RQ170را از میان طرح مجسمه سیمرغ که نماد اسطورهای ایرانی میباشد،حذف کرد
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
🔸میکوپلد پسر معروف ترین ژنرال رژیم صهیونیستی و از مخالفان سرسخت رژیم اشغالگر و حامی مردم فلسطین است
📸فروپاشی اسرائیل روزبروز گسترده تر می شود
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
.🔸تکمیلی۱/
رهبر انقلاب اسلامی در ادامه به بیان چند توصیه و راهکار برای حل مشکلات اقتصادی پرداختند:
🔹ایشان تهیهی «نقشهی راه اقتصادِ باثبات» را لازم دانستند و افزودند: اگر نقشهی راه اقتصاد تهیه شود، مردم و فعالان اقتصادی تکلیف خود را خواهند دانست و با احساس ثبات و آرامش به کمک دولت خواهند شتافت.
🔹«تقویت بخش خصوصی» و «ضرورت برخورد قاطع با متخلفان» دو توصیهی دیگر حضرت آیتالله خامنهای بود.
🔹ایشان در همین زمینه به نمونههایی از تخلفات برخی دستگاهها و افراد در مسائل اخیر سکه و ارز اشاره و تأکید کردند: باید با متخلفان در هر سطحی که هستند برخورد شود.
🔹رهبر انقلاب اسلامی دستور روز گذشتهی رئیسجمهور برای برخورد با تخلفات در واردات خودرو را خوب خواندند و افزودند: البته این دستورها باید پیگیری شود تا به نتیجهی مطلوب برسد.
🔹ایشان «اشراف و اعمال قدرت دولت بر مبادلات مالی برای جلوگیری از عملیات مخرب نظیر قاچاق و پولشویی» را ضروری دانستند و با اشاره به برخی تخلفات انجامشده در استفاده از ارز دولتی گفتند: باید با سامانههای مربوط و یا مقررات قانونی جلوی چنین تخلفات آشکاری گرفته شود.
🔹«جدی گرفتن سیاستهای اقتصاد مقاومتی»، «اقدام بهنگام و علاج واقعه قبل از وقوع» و «مبارزهی واقعی با فساد» محورهای بعدی مورد تأکید رهبر انقلاب اسلامی در این نشست بود.
🔹ایشان با تأکید بر اینکه در مبارزه با مفاسد ابتدا باید با فساد و عنصر متخلف برخورد و سپس بهطور شفاف اطلاعرسانی شود، گفتند: البته مسئلهی برخورد با مفاسد در وهلهی اول به عهدهی مسئولان دستگاهها است و پس از آن باید موضوع به قوهی قضائیه واگذار شود.
🔹حضرت آیتالله خامنهای، «حرف زدنِ رودرروی مسئولان با مردم و بیان شرایط» را لازم دانستند و خاطرنشان کردند: مشکلات را با مردم در میان بگذارید و ضمن ارائهی اقدامات خود، نقشهی دشمن را برای آنها تبیین کنید.
🔹ایشان در پایان گفتند: جداً معتقدم دولت به شرط انجام اقداماتِ لازم، خواهد توانست بر مشکلات فائق آید و توطئههای آمریکا را ناکام بگذارد.
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
🚨راز جسد سوخته مریم فرجی در فردیس برملا شد/ ضدانقلاب باز هم رسوا شد
رئیس پلیس آگاهی استان البرز:
🔸پلیس شهرستان فردیس در پی اطلاع خانواده دختر جوانی به نام «مریم فرجی» مبنی بر اینکه دخترشان از منزل خارج شده و دیگر برنگشته است موضوع به صورت ویژه در دستور کار ماموران پلیس اگاهی این شهرستان قرار گرفت.
🔸در بررسیهای اولیه پلیس مشخص شد دختر مفقود شده همان روز با یک دستگاه خودرو از منزل خارج شده و دیگر برنگشته است.
🔸بلافاصله پرونده به پلیس اگاهی استان البرز ارجاع شده و تیم پلیس اداره جنایی اگاهی البرز اقدامات اطلاعاتی خود را در این زمینه انجام دادند.
🔸پس از تحقیقات صورت گرفته، جسد مذکور در اطراف شهرستان فردیس کشف و تحقیقات پلیس برای شناسایی قاتل آغاز شد.
🔸در ادامه تحقیقات، کارآگاهان به خواستگار مقتوله مظنون شده و وی را دستگیر میکنند که در بازجوییهای پلیسی به قتل دختر جوان اعتراف کرد.
🔸متهم در بازجوییهای پلیسی اقرار کرد که در پی اختلافات با مقتول، وی را به قتل رسانده و سپس جسدش را در اطراف فردیس سوزانده و سپس دفن کرده است.
🔸پس از اعترافات متهم با حضور بازپرس ویژه محل دفن، گود برداری و سپس جسد کشف شده برای شناسایی خانواده مقتول به پلیس اگاهی فردیس منتقل شد.
🔺مریم فرجی دانشجو و فعال سیاسی که در دی ماه و جریان اغتشاشات دستگیر شده بود و مدتی را در زندان اوین نیز به سر میبرده است طی ماه گذشته رسانه های ضد انقلاب به دروغ پردازی حول این پرونده می پرداختند اما اکنون که موضوع روشن شده است سکوت اختیار کرده اند.
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
💢امام صادق عليه السلام فرمودند:
♦️لا يَسْتَغْنى أَهْلُ كُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلاثَةٍ يُفْزَعُ اِلَيْهِمْ فى أَمْرِ دُنْياهُمْ وَ آخِرَتِهِمْفَاِنْ عَدِموا ذلِكَ كانوا هَمَجا: فَقيهٌ عالِمٌ وَرِعٌ وَ اَميرٌ خَيِّرٌ مُطاعٌ وَ طَبيبٌ بَصيرٌ ثِقَةٌ؛
♦️مردم هر شهرى به سه چيز نيازمندند كه در امور دنيا و آخرت خود به آنها رجوع كنند و اگر آن سه را نداشته باشند گرفتار سرگردانى مى شوند:
♦️دين شناسِ داناى پرهيزكار ،حاكم نيكوكارى كه مردم از او اطاعت كنند و پزشك داناى مورد اعتماد.
📚تحف العقول، ص ۳۲
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
#یادداشت_روز_زمانه
🔴 پاس کاری کافیست؛ گل بزنید‼️
🔻گفته میشود فرد مرتبط با معاون وزیر صنعت که مسئولیتی در سازمان توسعه تجارت داشته، متهم اول واردات غیرقانونی ۶ هزار خودرو است!!
این یکی از سلسله رانتهایی است که در همین یک سال گذشته واقع شد. طی چند ماه اخیر، در اثر سوء مدیریت و پولپاشی سردرگم، رانت ۳۰ میلیارد دلاری برای عدهای فرصتطلب فراهم شد تا ظرف چند ماه، هزاران میلیارد پول یا مفت را از سفره سفره و به قیمت ناراضی کردن آنها بدزدند. عجیب اینکه برخی مدیران قاصر یا مقصر، تازه میخواهند گارد شفافیت بگیرند! دزد حاضر و بز حاضر!
شما که علیالقاعده میدانید این رانتهای هنگفت در حوزه سکه و ارز و خودرو و موبایل و... را به چه کسانی دادهاید! برویدگریبانشان را بگیرید و اموال نامشروع را برگردانید. اینکه دیگر تمرین و تبلیغات و دور چرخیدن و رجزخوانی نیاز ندارد؛ شرط اول، قاطعیت و جدیت و درک ضرورت اقدام قاطع و بهنگام است.
رئیسجمهور درباره شناسایی و برخورد با رانت خواران واردات خودرو، نامه خوبی به چند مقام دولتی نوشتهاند. در عین حال، مهمتر از نامه، سرانجام آن است. جناب روحانی مردم منتظر برخورد قاطع هستند.
نباء
https://eitaa.com/nabaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نوبخت: امروز مسئولان امریکایی چنان منفورند که درسفر به کشورهای متحد خود نیز با اعتراض مواجه می شوند.
جناب نوبخت بعد از پنج سال چرا به این نتیجه رسیدین!؟یه کم دیر نیست😳
نباء
https://eitaa.com/nabaaa