حوالی پاییز، در میان تیرگی شب های آبان ماه،طلبه ی جوانی که پاره ی تن و جگرگوشه ی پدر و مادرش بود، گرفتار گله ی گرگ ها شد؛ که به گمانم با انسانیت غریبه بودند؛ دریدند، ناسزا گفتند.
چیست این کتک خوردن در میان کوچه ها؟
چیست این قصه ی غربت؟
اما مگر او چه کرده بود؟ ایستادگی!
پایِ چه؟ عقایدش!
و چه سنگدلانه خواستند آرمان های آرمان را لکه دار کنند اما بیچارگان نمیدانستند که ابراهیمِ آرمان، سال هاست که بت هایِ شرک و نفاق را شکانده.
نمیدانستند که او ایرانیست و آرمانش شهادت!
نمیدانستند که او شیعه ی حیدر_ امیرالمومنین_است و ورد زبانش علی و سرباز سید علی است.
دل هایشان کور بود و میخواستند نور ایمانِ آرمان را نیز خاموش کنند
وجدانشان غرق در رذائل حیوانی بود و انسانیتشان رو به افول؛ اما شهادت آرمان، خورشیدی بود که به ظُلَمات و تاریکی آبانِ تلخ تابید؛ بیدارمان کرد و تحقیقا، هزاران درس را به "ملت امام حسین" تقدیم کرد؛ درس جانفدا بودن، درس مقاومت، درس شهـــــــــــــــادت.
آرمان رفت ولی نامش، یادش و عقایدش تا ابد در سینه ی این خاک که امانتدار مردانی از دیار مَردستان است، میماند.
و امروز به یقین میدانیم و میفهمیم که
« ما برای، آنکه ایران، گوهری تابان شود؛
خـــــــون دلــــــــــــــها خورده ایـــــــــم»
آرمان دریـــــــــــــــای شجاعت بود و ما شبنمی ناچیز که باید سالیان سال پیرو مکتبِ جوانمردی او باشیم.
این روزها، شهید شدن، دلِ شیر میخواهد و البته عشـــــــق!
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
به یاد طلبه ی بسیجیِ جوان؛ آرمـــــــــــــــان عزیـــــــــــــز
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📡 کانال نبرد اراده ها