💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #هجده دستان سعد سُست شده بود،..
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نوزده
فقط تماشایم میکرد...
با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم..
و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم
_خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید🔥 کیه که ما رو به این
آدمکُش معرفی کرده؟
لبهایش از #ترس سفید شده و به سختی تکان میخورد
_ولید از ترکیه با من تماس میگرفت.گفت این خونه امنه...
و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم
_امن؟!...؟؟؟ 😠امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!
پیشانی اش را با هر دو دستش گرفت و
نمیدانست با اینهمه #درماندگی چه کند که صدایش درهم شکست
_ولید به من گفت نیروها تو درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از اردن و عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!
خیره به چشمانی که عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه #نقشه را از من #پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به
درد آمد و اشکم طعم شکایت گرفت
_این قرارمون نبود سعد!😒 ما میخواستیم تو مبارزه #کنار مردم سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکش ها کار کنی!!!
پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی عشقش بوده که #به_تندی توبیخم کرد
_تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟😠 اون بچه بازیهایی که تو بهش میگی مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای #حریف این دیکتاتورها بشی باید #بجنگی! #مامجبوریم از همین وحشی های وهابی استفاده کنیم تا بشار اسد سرنگون بشه!
و نمیدید در همین اولین قدم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #نوزده فقط تماشایم میکرد... با
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #بیست
نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش قربانی شود..
و به هر قیمتی تنها #سقوط_نظام_سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش #ترسیدم.😥
درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت..😣و دلم میخواست فقط به خانه برگردم..
که دوباره صورت روشن 🌸آن جوان🌸 از میان پرده پیدا شد.
مشخص بود تمام راه را دویده🏃♂ که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد...
با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان🧕 وارد شود..
و #خودش همچنان اطراف را #میپائید مبادا کسی سر برسد...
زن پیراهنی سرمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود،کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با مهربانی شروع کرد
_من سمیه هستم، زنداداش 🌸مصطفی🌸. اومدم شما رو ببرم خونه مون.
سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید
_یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!😊
من و سعد🔥هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را #انداخت تا من #راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با
_✨بسم الله.. ✨
شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند..و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت😖 و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم...
از درد و حالت تهوع لحظه ای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر ✨یاالله ✨پیراهن سرمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو #شبیه هم شویم.
از پرده که بیرون رفتیم، 🌸مصطفی🌸 جلو افتاد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #بیست نمیدید در همین اولین قدم
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #بیست_ویک
مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش #چشم_کسی به ما نیفتد..
و من در آغوش 🔥سعد🔥پاهایم را روی زمین میکشیدم...
و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است... 😥
یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی..😦
و گوشه ای دیگر جعبه های گلوله..
نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و 🌸مصطفی🌸 میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند..
که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد
_سریعتر بیاید!😠
تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید،..
هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی #بانگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد...
به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده.. 😣
و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی هوشی روی همان بستر سپید افتادم.😣😖
در خنکای شب فروردین ماه،...
از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده😣 و سمیه🌹 هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت..
و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد
_شما اینجا چیکار میکنید؟😠
شاید هم از 🔥سکوت مشکوک سعد🔥 فهمیده بود به #بوی_جنگ به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید
_چرا نرفتید بیمارستان؟😠
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادر شوهرش بهانه تراشید
_اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!😊
و سعد از #امکانات_رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد
_دکتر تو مسجد بود...😏😏
و مصطفی...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
یا حجه ابن الحسن
نکند نوکر خودرا تو برانی
نکند لایق وصلم تو ندانی
چه شود بعد ظهورت حضرت عشق
خطبه ی عقد مرا هم تو بخوانی
#مجردانه
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
یا حجه ابن الحسن نکند نوکر خودرا تو برانی نکند لایق وصلم تو ندانی چه شود بعد ظهورت حضرت عشق خطب
انشاءالله انشاءالله
آرزوی ماواسه همه مجردهادیگه ناراحت نباشین👻
💓نبض عشق💓
#مجردانه ═♥️ حرف دل ♥️═ ═══♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
عجب جمله ی عمیقی فرمودن حضرت آقا!!!!!! 🤔🤔
میاین به هم قول بدیم تا جایی که میتونیم این تصویر فوروارد کنیم؟؟؟
به این امید که همه این☘ گناه بزرگ☘ به قول رهبر عزیزمون , مدنظر بگیرن.
پس یا علی
بسم الله...
✍مینویسم از عشق بین زوج های مذهبی
از محبت هایی که اساسش عشق به خداست...
✍مینویسم تا بدانند ,عشق برای بچه مذهبی هاست نه آن عشق های پوچ و پوشالی خیابان!!!💔
❤️همسرم مینویسم برای تو...
که هنوز نیستی ومنتظرت هستم!!!
❤️دلم را پاک نگه داشته ام....
نگذاشتم ذره ای از دلم جایی برای غیر تو باشد
این هدیه سر سفره عقدمان به تو💍 تمام قلبم برای تو...❤️
غیر از توها را قبل از آمدنت نمی دیدم , پس خیالت راحت...
بعد از آمدنت که دیگر جایی برای دیدن نمی ماند چون تمام چشم👀 من خواهی شد!!
خانه ات🏡 قلبم است
خیالت راحت برایت پاک پاک نگه اش میدارم!
#مجردانه
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh