eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر چه کرده بس نامردمی ، مردانِ اسراییل دهد طوفانِ اقصی مژده ی پایانِ اسراییل نباشد ذرّه ای ایمان به قلبِ این یهودی ها یقین دارم که دارد لکّه ها وجدانِ اسراییل شکوه عشق و ایمانِ بزرگِ مردمِ غزّه کند طوفان به هر اقصا و هر میدانِ اسراییل و موشکهای عِزّالدّین که چون سجیّل می باشد اصابت می کند هر لحظه ای بر جانِ اسراییل علیرغمِ حمایت های شیطانِ بزرگ ، امّا ز هم پاشیده می بینم همه بنیانِ اسراییل شکست و ذلّتِ صهیون شده روشن برای خلق که هرگز کم نمی گردد تبِ بحرانِ اسراییل از این ظلمی که دشمن می کند بر مردمِ غزّه به پایان می رسد آخر همه دورانِ اسراییل و از پیکارِ مردم در فلسطین شد نمایان که: ندارد هیچ سودی حمله و جولانِ اسراییل از آن رعدی که که افتاده به جانِ لشکرِ صهیون بسوزد گنبد و آتش زند دامانِ اسراییل چو( شایق) از خدا میخواهم اضمحلال صهیون را که داده پیش از اینها وعده ی پایانِ اسراییل
کنون یا رب که گم کردم شکوه آسمانم را چنان باید گشایم پیشِ تو قفل دهانم را ؟ ز حال و روز خود از بسکه غافل مانده ام اینک ز خاطر بُرده ام گویی همه نام و نشانم را ز بس جور و جفا دیدم من از یاران خود اینک که جای دوستان ترجیح دادم دشمنانم را گمانم بود از اول ، نمی پاید وفای تو شکستی عهد خود را پس یقین کردم گمانم را چو بلبل از چمن رفتم ز جور باد پاییزی به وقتی که به غارت رفته دیدم آشیانم را در این دریای طوفانی ندیدم رنگ آسایش نشد گوشِ کسی پیدا که دریابد فغانم را ملول و خسته ام در محبسِ تاریکِ این دنیا خوشا بگشایم آخر بند از روح و روانم را چو ققنوسی اگر ( شایق) در آتش شعله ور گشتم که می خواهم بسوزانم میان شعله جانم را ‌ ‌°‌‌‎‎‎‎•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•° ‌‌‎‎‎‎♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]• ✯ ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 @nabzeshgh ╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋 نبض عشق ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‎‌
دلم شمع است و می سازد ، شبِ ویرانه را روشن برای جمعِ مشتاقان ، فضای خانه را روشن مگو مجنون چرا سر می گذارد دامنِ صحرا که جوشِ ناله خواهد کرد، دلِ دیوانه را روشن و مستانِ شبانگاهی ز تاریکی نمی ترسند چراغِ باده می سازد رهِ میخانه را روشن قدح نوشی به میخانه که رندان را کند سرمست دلِ شب چون چراغی می کند کاشانه را روشن و آن عشقی که مجنون را کشاند جانبِ صحرا به وقتِ شعله ور سازد ، همه ویرانه را روشن چو آن باده که افتاده ز جوششهای پی در پی زلالِ جلوه اش هر شب کند پیمانه را روشن می و میخانه را گر چه دو بار آورده ام ، اما به یک ساغر چو( شایق) می کنم میخانه را روشن ╭❤️➤🦋 ╰┈➤‌༺‌﷽༺‌🦋 ╔═✾🦋🦋✾═╗ نبض عشق ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌  ‌‌‎‎‎https://eitaa.com/nabzeshgh ‌‌ ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌ ╚══•ೋ🍃 ══ ☂ » بفرست واسه دوستات ༻‌༻‌🦋༺༺
مادر سادات، پناهم بده بر حرمِ گُمشده راهم بده ای که توئی شافعِ روز جزا روز قیامت نظری کن به ما ناب ترین واژه ی سبز غزل عاشق و محتاج توام از ازل فاطمه ای جلوه ی ذات خدا دُختِ نبی همسر مولا ی ما بر همگان شافع محشر تویی جوششِ سرچشمه ی کوثر توئی ( ای حرمت قبله ی حاجات ما) گوش بفرما به مناجات ما چشم علی از غمِ پهلوی تو یکسره گریان شده از روی تو از غم تو داغِ علی تازه شد بندِ دلش پاره ز شیرازه شد رفتی و دنیای علی تیره شد یکسره شبهای علی تیره شد بی تو علی بی کس و تنها شده سینه اش از غصه چو دریا شده بانوی آیینه در آغاز عشق در تو نهاده خدا راز عشق باغ نبی ، گلشنِ حیدر توئی نور خدا در صفِ محشر تویی اُمِّ ابیهای پدر بوده ای مَحرمِ شبهای پدر بوده ای
به طوفان می کشد دلبر ، دلِ شیدائی ما را که غیر از او نمی فهمد کسی شیدایی ما را هزاران دسته گل پروردم و چیدم سرِ راهت بیا امشب تماشا کن چمن آرایی ما را به ظاهر شاد و خرسندم خلافِ باطنم امّا کسی باور نمی دارد غمِ تنهایی ما را فروغِ حُسنِ دلبر را تماشا کرده ام الحق منوّر کرده است امشب دلِ سینایی ما را میانِ قطره اشکم روی خود را دید با لبخند و گفت: آیینه ات داده نشان ، زیبایی ما را چو شمعی شّسته ام دست از خودم در راهِ جانبازی بیا امشب تماشا کن تو بی پروایی ما را ندیدم بهتر از وامق کسی در عاشقی صادق کجا داند به جُز ( شایق) غمِ عذرایی ما را
می رسد از هر طرف بر گوشم آهنگِ فنا همچو شعله می کنم جان را ز خاکستر جدا می گشایم بالِ خود را همچو عنقا روز و شب از کران تا بیکرانه سمت و سوی کبریا دل به کسبِ ثروتِ قارونی دنیا مبند در خرابه روی آن خوابیده مار و اژدها هر که باشی عاقبت قدّت کمانی می شود می شوی در پا شدن یکروز محتاجِ عصا آزمندان را خوراکی غیر ِ گند و جیفه نیست بی نیاز است آنکه باشد با قناعت آشنا برفِ پیری همچو ( شایق) بر سرم بنشسته است زین زمستان، کو توانی تا کنم خود را رها؟