طبیبانم چه میدانند؟ دردم دردِ تنهاییست
تو نبضم را بگیری، بیگمان آرام میگیرم...
#حسین_دهلوی
اگرچه یاد ندارم که دفعهی چندم
مرا شکستی و... آه از نگاه این مردم!
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سردرگم!
حکایت منِ دور از تو مانده ، اینگونهست:
خمار و خستهام و نیست قطرهای در خُم!
همیشه عطر تو بیتاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشهی گندم
به سر هوای تو دارم ، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم!
#حسین_دهلوی
هر نالهای که عاشق بیمار میکشد
آتش به سینههای گرفتار میکشد
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست
اما همیشه کار به طومار میکشد
سنگم مزن! که شیشهی شفاف قلب من
حتی نوازشی شود، آزار میکشد
باور نداشتیم که این قهرِ بیدلیل
بین من و تو یکشبه دیوار میکشد
یک عمر گریه راه به جایی نبرد و حال
چشمی که نیست، حسرت دیدار میکشد
#حسین_دهلوی
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
هر نالهای که عاشق بیمار میکشد
آتش به سینههای گرفتار میکشد
گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست
اما همیشه کار به طومار میکشد
سنگم مزن! که شیشهی شفاف قلب من
حتی نوازشی شود، آزار میکشد
باور نداشتیم که این قهرِ بیدلیل
بین من و تو یکشبه دیوار میکشد
یک عمر گریه راه به جایی نبرد و حال
چشمی که نیست، حسرت دیدار میکشد
#حسین_دهلوی
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
غنچهای لببستهام، برچیده دامان در بغل
دور از آسیبِ خزان دارم گلستان در بغل
از دورنگیهای مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل
هیچکس باور ندارد عشق را؛ تکلیف چیست؟
باید از این کفر بگریزیم، ایماندربغل
جز تو معنای سکوتم را نمیفهمد کسی
در گلویم بغض بیتابیست «توفاندربغل»
میروی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع
یکدگر را گرم میگیرند یاران در بغل...
#حسین_دهلوی
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم
گوهری بی قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم
عکست از اشک روان من مکدر شد؛ ببخش!
می روم سنگ صبور دیگری پیدا کنم
شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو
باز باید معنی نازکتری پیدا کنم
بین ما تقدیر دیواری بنا کرده ست و من
از مدارا خسته ام، باید دری پیدا کنم
کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است
سخت می ترسم؛ مبادا لنگری پیدا کنم!
#حسین_دهلوی
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
مثل سرداری اسیرم، “اعتباری سوخته”
تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته
شهر بعد از جنگم و آرامشم طوفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:
کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته
دردلم شوری به پا از حسرت دوران اوج
بیقراری زخمهام مثل سهتاری سوخته
باختم خود را به پایت ، از غرور سرکشم
پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته
#حسین_دهلوی
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این است
جان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!
بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!
جون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این است
میمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است
#حسین_دهلوی
با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزِبر شد
تا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تَر شد
#حسین_دهلوی
با نگاهش فتنه در پیر و جوان انداخته
آه از این تیری که آن ابروکمان انداخته
میگذارد سر به روی شانههای دیگری...
بار ما را روی دوش دیگران انداخته!
بوسهی پنهان من مُهر لباش را باز کرد
قصهام را بر زبان این و آن انداخته
غصهی دنیا و عُقبیٰ را ندارم؛ سالهاست
عشق ما را از زمین و آسمان انداخته
من دعا کردم بمیرم، این دعا را باز هم
دستِ غیب انگار در آب روان انداخته!
#حسین_دهلوی
در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم نیستم
فکرِ زخمی دیگرم، دنبالِ مرهم نیستم...
ظاهرم چونبید مجنوناستو باطن مثلِسرو
از تواضع سر به زیر انداختم؛ خم نیستم...
لطفِ خورشید است اگر از ماه نوری میرسد
آنچهفهمیدی غلطبود؛ آنچههستم، نیستم..!
شیشهای نازکدلم؛اما بدان ایسنگدل!
خُردشدهرکسکهمیپنداشت محکمنیستم...
جام زهرت را بیاور! من برایِ زندگی
بیشاز این چیزیکهمیبینی مصممنیستم..!
#حسین_دهلوی
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این است
جان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!
بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!
چون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این است
میمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است
#حسین_دهلوی
غنچهای لببستهام، برچیده دامن در بغل
دور از آسیب خزان دارم گلستان در بغل
از دورنگیهای مردم خستهام، حق با تو بود
باده پنهان در قبا دارند و قرآن در بغل
هیچکس باور ندارد عشق را، تکلیف چیست؟
باید از این کفر بگریزیم، ایمان در بغل
جز تو معنای سکوتم را نمیفهمد کسی
در گلویم بغضِ بیتابیست «توفان در بغل»
میروی؟ باشد، ولی رسم است هنگام وداع
یکدگر را گرم میگیرند یاران در بغل...
#حسین_دهلوی