هدایت شده از جوانان سارات
چالش رفیـــق شَـــــهیدم🌺🍃
🍃🌸نفر2⃣1⃣1⃣
بہ سہ نفر جوایِـــز نفیسے اهداء مے شود😍
ارسال عکس و شرکت در چالش
درکانال جــوانـــان ســـارات👇
⚜ @javanansarat ⚜
امروز به پایان مے رسد
از فردا برایم چیزے نگو
من نمے گویم :
فردا روز دیگریست
فقط مے گویم :
#تُ روز دیگرے هستی
#تُ فردایی
همان ڪه باید به خاطرش زنده بمانم...
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
هوای یڪدیگر را داشته باشید
دل نشڪنید
قضاوت نڪنید
هنجارهای زندگی ڪسی رامسخره نڪنید
به غم ڪسی نخندید
به راحتی از یکدیگر گذر نڪنید
آدمها دنیا دو روز است
💫هوای دلتان را داشته باشید💖
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
رهــــ🙈ـــــــا میشوم
در خوشبختی....
وقتی
ميگويم:کجايي؟!
تـــــــ😋ـــــــو
جوابم ميدهي...
کنارت تا همیشه!!!!!❤️😍
#وقتی_کنارمی_قلبم_یهو_میریزه☺️
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
✍قسمت اول مصاحبه با زوج انقلابی
⬅️اطلاعات شخصی زوجین؟
عروس👰
سرکار خانم راضیه توبه
متولد ساله1373 23
کارشناس پژوهشگر اجتماعی
مسئول امور شهدای سازمان جامعه پزشکی
داماد👱
جناب اقای محمدرضا عالیشاهی
25ساله متولد 1371
مهندس تکنولوژی جوش
⬅️ علاقه شما به شهید تورجی زاده از کجا نشات گرفت و چطور شد که برای ازدواج به ایشون توسل کردید؟
✍بااینکه مذهبی بودم و چادری 🌹ولی خیلی شهدا رو نمیشناختم
و خیلی ساده بگم ؛ ارادت نداشتم به شهدا.
مثل خیلی از مذهبی های دیگه...
روزهایی رسیده بود که خسته شده بودم😞
با خدا حرف میزدم
داد میزدم😡
یادمه یک روز رفتم🕌 حرم امام رضا علیه السلام و گفتم اومدم اتمام حجت کنم
اومدم خونه با خدا دعوا میکردم مث بچه ها😡
دستمو تکون میدادمو میگفتم تو خدایی!!!!؟؟؟؟
پس چرا منو نمیببنی؟!
فقط باید برای مسیحی ها و یهودی ها نشونه بفرستی تا مسلمون بشن!
منه مسلمون چی؟!
بلندبلند داد میزدم و گریه میکردم و نق نق😞
گفتم تا فردا باید یک نشونه بفرستی واسم
که بدونم نگاهت به منه😢
اگر تو منو نخری؛ شیطون منو میخره
دیگه بعدش نگی بنده ی من صدام نکردی😡
گذشت....
فرداشد و من منتظر نشونه🙄
توی تلگرام یک متن از شهید تورجی خوندنم
بی تفاوت رد شدم ازش
یکی دوساعت گذشت و من ناامید از نشونه شدم😕
گفتم خداجون مرسی بابت پیچوندنت😔😏
یک دفه بدون اراده متنی که از شهید تورجی خوندم جلوی چشمم اومد😳
دنبالش گششتم تا پیداش کردم
دوباره خوندم دوباره خوندم دوباره خوندم☺️
وای این شهید کیه؟!
چقدر حرفاش شبیه حرفای منه
علایقش😍 تفکراتش😍
سوال پرسیدم از کسی که فرستاد متنو
ببخشید چرا این شهید رو دوست دارین؟میشه ازش بگین؟! من نمیشناسمش😞
دیدم میشه باشهدا رفیق شد میشه حرفایی که محرمی در دنیا براش نیست رو به شهدا گفت و پشیمون نشد
اینه👌 همون چیزی که توی زندگیم کم بود و دنبالش بودم تا به خدا برسم❤️
حالا حدود سه سال از اون دعوامیگذره.دعوایی که خدا نازمو کشید و یک هدیه ی ناب بهم داد تا بفهمونه نگاهش به بنده اش هست
❤️شهدا منتظرن تا صداشون کنیم و حاجت بگیریم ؛ ما در گیر مسائلی هستیم که راه به بیراهه میبرن😞.
⬅️ شما برای ازدواجتون ختمی هم گرفتین یا اصل توسلتون به شهید تورجی زاده بود؟
✍اغلب شهید تورجی زاده رو به حاجت دادن در ازدواج میشناسن😍
از اول که باهاش خو گرفتم همینو شنیدم
ولی هیچوقت برای خودم ازدواج نخواستم
به نظرم👌 توهین به مقام شهید هست که بگی فقط فلان چیز رو بده😒
با اصل توسل کردن منافات داره
من تمام زندگیمو واگذار کردم به شهید تورجی زاده و گفتم خودت اصلح ☝️رو انتخاب کن
کسی که تاییدش میکنی و به عنوان داماد قبولش داری
البته اینحوری نبود که اصلا دعا نکنم.
مواقع استجابت دعا به ویژه موقع وضو گرفتن دعای ثابتم این بود👈"خدایا موانع ازدواج همه رو برطرف کن موانع ازدواج منو هم رفع کن"
به نظر من مسئله ی ازدواج فقط با دعا و توسل و دعای مادر🌹 به ثمر میشینه
از تمام مجردان دعوت میکنم که دوست شهید داشته باشن و مثل ما با واسطه گری شهدا ازدواج 💍خوبی داشته باشن.
ادامه دارد....
#مصاحبه
#زوج_انقلابی
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
❣
حسین جان...
همسرم باشد کنیزت، طفل هایم نوکرت...
این شروط ازدواج بچه های هیئتی ست..!
#ان_شاالله_خانوم_حضرت_زهرا_برا_مجردای_کانال_بره_خاستگاری😍😋
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #شصت_وشش شش ماه در آن خانه زندا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #شصت_وهفت
_هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونواده تون!
و نمیدید حالم چطور به هم ریخته..
که نگاهش در فضا چرخید و با سردی
جملاتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید
_ #ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی
به هم ریخت، اونم به #بهانه آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت میکنن!
از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب #دلتنگی😞 او بود و نشد پنهانش کنم که بی اراده اعتراف کردم
_من ایران جایی رو ندارم!😥😞
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید
_خونواده تون چی؟😟
#محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید..
و #خجالت میکشیدم بگویم #به_هوای همین همسر از همه خانواده ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم..😢😞
و او نگفته حرفم را شنید و مردانه #پناهم داد
_تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!
انگار از نگاهم
نغمه احساسم را شنیده بود،..
با چشمانش #روی_زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید
_فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم
که در خنکای خانه آرام شان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی🌸
گرمتر...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #شصت_وهفت _هر وقت حالتون بهتر ش
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #شصت_وهشت
در هم صحبتی با مادرش لهجه عربی ام هر روز بهتر میشد..☺️
و او به رخم نمیکشید..
به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی اش به هم ریخته.. 🙁😔
که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند..و هر کدام را به بهانه ای رد میکرد.. 😔
مبادا کسی از حضور این دختر #شیعه_ایرانی باخبر شود...
مصطفی🌸 روزها در مغازه پارچه فروشی و شب ها به همراه 🌷سیدحسن🌷 و دیگر جوانان 🤝شیعه و سُنی🤝 در #محافظت_ازحرم حضرت سکینه(س) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام نماز صبح بود...
لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای وضو بیرون میرفتم..
و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد..
و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشدکه هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید...
مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت..
و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده 😁دست مصطفی را رو میکرد
_دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!😊
رنگهای انتخابی اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشی اش را پوشیده ام #کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونه هایش خجالت میچکید...
پس از حدود سه ماه..
دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
💓نبض عشق💓
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #شصت_وهشت در هم صحبتی با مادرش
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #شصت_ونه
در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود..
و میدانستم باید زحمتم را کم
کنم..😔
که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم...
سحر زمستانی سردی بود..
و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد...
و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید
_چیزی شده خواهرم؟
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد
_چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟
صدای ✨تلاوت قرآن مادرش✨ از اتاق کناری به جانم #آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم
_من پول ندارم بلیط تهران بگیرم.😔😞
سرم پایین بود و
ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم
_البته برسم ایران، پس میدم!
که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم #سربه_زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد...
دلم بی تاب پاسخش پَرپَر میزد..
و او در #سکوت، سجاده اش را پیچید و بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت...
این همه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم...
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود.
انگار دنبال چشمانم میگشت که درهمان پاشنه در،...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌 #کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
برای تــــو
در اوجِ این عاشقانه
"خاص" نیستم...
ولی
همین منِ "معمولی"
عجیب دوســـــتت دارم .
بفرستین برای عشقتون💞
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
هدایت شده از 🌷سردارقلبم🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🌸
به این عکس ها خیره شو خیره شو❤️
به یاد تک تک🕑
لحظات زندگی مرد خدا🕊
#به_وقت_حاج_قاسم💚
#سردار_قلبم
🌹 @sardareghalbam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قلب
هیچ میدانی
که من در قلب خویش ،
نقشی از عشق تو
پنهان داشتم...!؟
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
🍃❤️
باش تا #صبــح
مـرا با تـو تماشــا بڪُند
باش تا #عشــــق
مـرا پیش تـو پیدا بڪُند...
#معصومہ_صابر
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️
میخــواهم طلـــوع ڪـنم
جــایی میـانِ شــرقیِ چشمــانت
#تـو_نگــاهم_ڪنی
#مـن_صبـح_میشــوم..
#سیما_امیرخانی
#سـلام_صبـح_زیباتـون_غـرق_در_شـادے وعشق🌤
═♥️ حرف دل ♥️═
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
💓 @Nabzeshgh