چشمـم براے دیدنت قابل نمـےشـہ
دیدار روے مـاه تو حاصل نمـےشـہ
با یڪ نگاه آقا دلم را زیر و رو ڪُن
ورنـہ دل درمانده ے من دل نمـےشـہ
هر دل ڪہ جاے عشق تو باشد بہ واللہ
دیگـر بـراے معصیت منـزل نمـےشـہ
بر شـوره زار قلب من گـر تـو نبــارے
باران نــور دیگــرے نازل نمـےشـہ
هرچـہ عبادت هم ڪنم هر روز و هر شب
راضے نباشے، دین من ڪامل نمـےشـہ
پرونده ے جرم و گناه من بـہ غیر از
پا در میــانــے شمــا باطل نمـےشـہ
تا دیدن ماه رُخَت فرزند زهـرا(س)
این شاعر دیوانـہ ات عاقل نمـےشـہ
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
هر که سقاخانهات آمد رضایی میشود
سینهاش پر مهر و رفتارش خدایی میشود
هر که آمد زیر آن گنبد طلای رحمتت
بینیاز از مال دنیا در گدایی میشود
صحن تو با مردم ایرانِ خوبم چون شود...
با کبوترهای تو هر دم صفایی میشود
پنجره فولاد را دیگر نگویم آن دواست
هر که دل بندد به آن حاجتروایی میشود
تا که از بهر مداوا پیش تو آیند باز
اسم تو مشکلگشای هر دعایی میشود
هر که یکباره زند سر به نیاز مشهدت
از همان اوّل برای تو فدایی میشود
همچو نیما کنج خانه،شعر میگویم شبانه
گرچه میدانم که شعرم،نیست مقبول زمانه
شاعری با شعر و شورش شد شریک لحظه هایم
در میان شعر هایم برگزیدم آشیانه
می تراود ماهِ روشن،می درخشد کرمِ شب تاب
زندگی جاریست شاید پشت امواج و کرانه
من به زندان غم او،او ولی فارغ ز یادم
من به امّید نسیمم،او کند کی زلف شانه
عشق پاکت در وجودم شد عجین با تار و پودم
کی توانم سرد سازم آتشی با این زبانه
گر بمانی ور نمانی با تو سازم زندگانی
دست از عشقت بر ندارم،این بُوَد خط این نشانه
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
همراهت میآيم تا آخر راه
و هيچ نمیپرسم
هرگز!
با تو اول کجاست،
با تو آخر کجاست...
اما "من و تو"
دور از هم مىپوسيم
غمم از وحشتِ پوسيدن نيست
غمم از زيستن بى تو در اين لحظهى پُردلهره است ..
دور از تو سوی میکده پایم گذر نداشت
ساقی ز ما و باده ز ساغر خبر نداشت
روزم جدا ز مهر رخت شام تیره بود
شب بیجمال ماه تو میل سحر نداشت
آلاله در خیال تو شد جام پر ز خون
پروانه در وفای تو پروای پر نداشت
آبی ز رحمتت نفشاندی بر آتشم
گویا دلت ز داغ دل من خبر نداشت
با آنکه سنگ بادیه را آه من بسوخت
در قلب سنگ دوست شرارش اثر نداشت
دردا که سوی من ز وفای گذار تو
حتی غبار کوی تو شوق سفر نداشت
زی شاد و خوش که بر سر گلزار دلکشی
شاخی گلی بسان تو در خود ثمر نداشت
بلبل اگرچه وصف تو در نغمهها سرود
اما نظیر طبع حزینم هنر نداشت
با این وجود عذر "درخشان" قبول دار
کافزونترش نهال سخن بار و بر نداشت
°•♡•━━━❥❤❥━━━•♡•°
♤❥☕️•[ @nabzeshgh ]•
✯
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
@nabzeshgh
╰─► ♥️ℒℴνℯ🦋
نبض عشق
آمدی گفتی مرا باخود به دریا می بری
روی ساحل، موج زیبا
تا به رویا می بری...
رفتی و بامن نماندی،
ردپایت روی ساحل مانده است ..
در نبودت خنده ، از لب های من دل کنده است
دریا خروشان ،
ساحل اما ساکت است ...
چشم من در انتظار قایق تو مانده است..
#چقدر این شعر زیباست👌
ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑه ﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ ” ﺁ ” ﺭﺍ
ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ” ﺑﺎ ” ﺭﺍ
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ را ؛ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ
ﺯﻧﮓ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻡ ﺩﺳﺖ
ﺗﺎ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﻼ ﺭﺍ
ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺩﻫﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﮐﺴﺮ ﮐﻨﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ "جهل"
ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻨﻬﺎ ﺭﺍ
ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﭘﻨﯿﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﻦ ﺯﺍﻍ ﺭﺑﻮﺩ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ "حقه ی" ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ
گفت ” ﺁ ” ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﮐﻼﻫﯽ ﺩﺍﺭﺩ
"عشق" ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻼﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﻣﺎ ﮐﻪ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ که ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺩ
ﭘﺲ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ ﭼﺮﺍ "خون دل" ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭﺱ ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﻭ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮد ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﮐﻨﺪ ﺩﺍﺭﺍ ﺭﺍ
ﺷﻮﻫﺮ ﺳﺎﺭﺍ "شیاد" ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺁﺏ
ﮐﺮﺩ ﭼﻮﻥ ﺷﺎﻡ ﺳﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺭﺍ ﺭﺍ
ﺑﻮﯼ "مرگ"ﺁﻣﺪ ﻭ ﮐﺒﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺩﺵ ﻧﺮﺳﯿﺪ
"سرطان" ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﻨﺪ ﮐﺒﺮﯼ ﺭﺍ
ﮐﺎﺵ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻋﻮﺽ ﺭﻭﺑﻪ ﻭ ﺯﺍﻍ
ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ "زیرکی" ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺍ
ﯾﺎ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺳﺮ ؛ ﺑﺎﺯﯼ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﻮﺷﮏ
ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ
ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻟﻔﺒﺎﯼ "محبت" ﺁﻣﻮﺧﺖ
ﻣﺎ ﻏﻠﻂ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ” ﺍﻟﻒ ” تا " یا" را