در دورها مانعی را نشانم داد گفت: میبینی؟
تصویرمحوی را دیدم گفتم: آره یه چیزایی معلومه.
گفت: پنج بار اونو دور میزنیم
با تعجب گفتم: چی میگی حسین؟ یکبارش هم همه رو از نفس میندازه اینهمه راهو مگه میشه پنج بار رفت و برگشت؟
خودش جلوتر از همه راه افتاد و گفت:اگه بخواید میشه.
وما دیدیم که واقعا میشود.
(سه روایت از یک مرد)
شبای پاییز وقتی تنهایی، مثه کندن آدامس خرسی جویده شده چسبیده به گوشه چادرسیاه عذاب آوره
خوبی آذری جهرمی این بود یا کامل قطع میکرد یا کامل وصل دیگه این ببند و بازکنای برزخیو نداشت
یه جوری تو تلگرام برون ریزی کردم که تا اطلاع ثانوی هرکی هر چی بپرسه شماره میزنم، پایین صفحه مینویسم رجوع به همان