دیروز گفت نادیاجان درست میگم ؟
بعد دستمو محکم فشار داد
همونجا باید میفهمیدم یه چیزی میدونه
حالا خوبه کانالای من همیشه کم جمعیت بودن وگرنه نصف فعالای مجازی شهرو توش پیدا میکردی
حدفاصل ساعت دو تا شیش عصرای پاییز برام حال قشنگی داره،تو این ساعتا عاشق میشم کتاب میخونم روزمره ها رو انجام میدم و اگه زمان داشته باشم چند دقیقه هم زل میزنم به پرده که به دست باد هی تو فاصله اتاق و کوچه میره و برمیگرده و تو این رفت و برگشت برگای درحال افتادن افرای پشت پنجره رو به بازی میگیره
امروزم حالم خوب بود، داشتم کتاب میخوندم رسیدم به جاییکه علم الهدی برای بار چندم از دوستاش پرسید اینجا طاهریه ست؟ شصتم خبردار شد محل شهادته و شهادت نزدیک،لحظه ای که با گلوله مستقیم تانک جسمش بالا رفت و به زمین کوبیده شد؛ انگار یه آن پرت شدم دیماه59 تو همون سرما شال گردنمو مرتب کردم و روزنامه رو همچنان که تو خیابون سعدی راه میرفتم باز کردم نوشته بود فرمانده سپاه هویزه به شهادت رسید و من انگار خشک شدم زیر چنارای خشک شده کنار خیابون ماشینی رد نشد شال گردنم افتاد حتی حس کردم روزنامه که زیر کیهانش نوشته بود 17 دی 59 هم از دستم افتاد ،خیسی اشک برم گردوند به همینجا پرده هنوزم داشت تکون میخورد،افرا بازم برگ داشت برای خشک شدن.
گفتم قسمت سخت داستان تموم شد اما خب انگار همون شعارِ از <<بد بدترم هست>> اینجا صدق میکرد،توان توضیح کامل روایتشو ندارم راوی از دوستای حسین بود و اینجا به بعد اتفاقی که برای خودش رخ داده بودو توضیح میداد
فقط اینطور بگم که الان نزدیک دو ساعته ناخواسته خودمو گذاشتم جای راوی داستان که بعنوان اسیر بسته شده جلوی تانک و بارها بجای جنازه حسین تک تک دوستامو تصور کردم، خودمو بسته شده به جلوی تانکی که داره میره سمت جنازه و تو تمام این مدت آرزو کردم صدای شنی های تانک بیشتر از صدای خرد شدن استخون باشه
میدونید بچه ها من خیلی متصور شدم اما خب منه دهه هشتادی که تو کل عمرم تانکو تو موزه های دفاع مقدس و راهیان نور دیدم نمیدونم صدای شنی تانک در چه حده تا خودمو آروم کنم
تو تمام دقایق تصورم مثله دختر بچه چهارساله که موهاشو با گیره جمع کرده و جوراب شلواری سفیدش بخاطر شکلاتی که خورده لکه شده وعروسکشو ازش گرفتن یا مثلا میبرنش سمت تزریقات داد زدمو خودمو کش دادم اما خب رهایی پیدا نکردم از این تصویر ساخته شده، با شما که رودروایسی ندارم تمام غمم از این بود سراسر ادعام،ادعای چیزاییو دارم که تو راهش اونطور که باید از خودم مایه نذاشتم.
چاییم سرد شد، آخه این بیسکوییت باغ وحشیا رو فقط با چایی میخورم مهمه چای داغ باشه ،بگذریم منه دهه هشتادیو چه به این حرفا میخوام چن تا رپ دانلود کنم .تو هفته گذشته فهمیدم فحشای زیادی هم نسلیام بلدن که حتی شیوه تلفظشم نمیدونم
منبع خوب مدنظرتون نیست؟
خدایا اینکه شما توانایی انجام هرکاریو دارید برما پوشیده نیست
وقتش نرسیده دکمه این قدرت نماییو تو زندگیم خاموش کنید؟
+اسمشو چی میذاری؟
_ایراندخت بعد صداش میزنم ایران،نه هروقت خواستم صداش کنم میگم ((ایران،مامانجان)) شک ندارم هروقت صداش کنم چشام اشکی میشه و بغض میکنم.