eitaa logo
🌹175نفر🌹
3.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
10هزار ویدیو
48 فایل
شهیدان شفاعت یاد شهدای غواص دست بسته ارتباط با مدیر کانال : https://eitaa.com/Hami175
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای مجیر - حجت‌الاسلام میرزامحمدی.mp3
20.72M
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
سخنرانی - حجت‌الاسلام حسینی.mp3
19.17M
🎙 | شب چهاردهم رمضان ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
مناجات‌خوانی - حاج‌منصور ارضی.mp3
6.94M
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
وصیت تکان دهنده شهید 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
جزء 14 - <unknown>.mp3
9.04M
(تحدیر) جزء چهاردهم قرآن کریم 🕕زمان: ۳۷ دقیقه 🎙قاری: احمد دباغ حامی: ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
روایتی از روزهای سخت ولی شیرین 🌹عملیات والفجر10۰🌹 به روایت حامی مشاهدات عینی ازفعالیت رزمندگان یگان دریایی لشگر ویژه ۲۵ کربلا بایک اقدام ویژه درقالب گردان دواب یا قاطر ریزه. کردستان دزلی.کوه های ملخور.هنی قل.قله سنگی. .شیارهای وشکنار.واحمد اباد وشهرخرمال . جاده خرمال .سیدصادق.ودوجیله هرشب 👇 کانال ۱۷۵نفر 🌹 روایت سی دوم🌹
🌷 175 نفر🌷: دیدم چهار اسیر عراقی داخل پتو هر کدام یک گوشه را گرفتن وفرهاد اکبری جلو دار انها دارن یک شهید را انتقال میدهند از زیر پتو‌خون می ریخت از دور با فرهاد سلام علیک کردم گفتم شهید کیه دارین میبرین فرهاد سرش را پائین گذاشت جواب نداد گفتم فرهاد از زیر پتو‌خون میریزه کمی خون رابه دستم زدم گفتم نگاه کن به چهاراسیرعراقی گفت شهید رابزار پایین رفتم جلو با فرهاد ربوسی کردم توبغلم گریه کرد گفتم شهید کیه داخل بتو عراقی ها اسیر هم سراشون پائین سکوت گفت حامی تو پتو ابراهیم است گفتم ابراهیم زمانی را میگی ناله اش بلند شد گفت نه ابراهیم اسدی سراسیمه رفتم پتو را باز کردم دیدم ابراهیم راحت خوابیده او را در اغوش گرفتم سرش را روی زانوم گذاشتم دستی به سر وصورتش کشیدم وداع کردم
🌷 175 نفر🌷: سرش که بالای زانوم بود زانوم خون آلودشد گفتم فرهاد نگاه خونی که از زیر پتو‌میریخت ازاینجاست می دیدیم این اسیر بعثی پیکرابراهیم را با پتو میداخت پایین سرش به این سخره ها خورده ازاین چهارنفر یکی با درجه بود هیکل بزرگ وتنی تنومند داشت فرهاد گفت این بعثی است تا گفت بعثی بلند شدم با اندام کوتاهم پریدم همچنان زیر گوش او را زدم سیلی.... سیلی انقدر محکم بود در جا نشست صورتش را گرفت سر ابراهیم را به او نشان دادم گفتم چرا داخل پتو‌موقع انتقال پیکرش را به زمین می زدی ابراهیم بین بچه ها خیلی عزیزبود وتو دل همه بچه ها خصوصا علی اثنی عشری همه می گفتند علی بعداز شهادت ابراهیم نمی ماند همین هم شد بعد از ده سال علی هم بخاطر شیمیایی بشهادت رسید
هرچندبرای سردار میرعلی فرمانده گردان علی ابن ابی طالب لشگر ۲۵هم شهادت ابراهیم مشکل بود ودوست ویار خود را ازدست داد