eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
339 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
910 ویدیو
6 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari @salarimanesh شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ 💞✨ مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘ قسمت 3
سرگذشت مینا قسمت سوم صبح آفتاب زده و نزده بلندشدم. باید قبل بیدار شدن اهالی روستا و بابا و مادربزرگم میزدم بیرون. با اینکه دو سالی میشد اومده بودیم روستا ولی هنوزم مدل لباس و صحبت و رفتارم با اونا فرق داشت. من که خیلی اهالی رو نمیشناختم ولی اونا خوب منو میشناختتد. باید درمیومدم، یکجوری که هیچکس نمیفهمید. کرونا باعث شده بود مدارس تعطیل بشه. ادارات هم یا دورکار بودند و یا یکی درمیون باز بودند. مردم ولی به آمار مرگ و میر کرونا عادت کرده بودند و بیرون میومدند. باید تا سرجاده پیاده میرفتم تا ماشین گیرم بیاد. خداخدا می کردم این موتوری ها و ماشینهایی که از سمت روبرو میومدند و چپ چپ نگاهم می کردند و مطمئن بودم منو میشناسند، زودی خبر برای بابام نبرند. البته بابای من تا لنگ ظهر خواب بود، بعید میدونم به این زودی بیدار می شد. 🍀🍀🍀 یه مینی بوس بالاخره از روستای بالادست اومد که صندلی خالی داشت و منو سوار کرد. با اینکه بیشتر مسافرا توی چرت بودند ولی میشد علامت سوال بزرگ رو توی نگاهشون دید🤔 یه دختر نوجوان، تنها، این موقع صبح! باید عادت می کردم به این مدل نگاه! صدای یه خانم میانسال رو شنیدم که زیر لب می گفت: استغفرالله ربی و اتوب الیه پول زیادی همراهم نداشتم. اولین کاری که باید می کردم میرفتم دنبال کار! ولی کی به یه دختر دوازده سیزده ساله کار میداد؟ آفتاب از پشت شیشه مینی بوس افتاده بود روی پاهام و گرمم می کرد. یادم افتاد که لباس گرم مناسب هم ندارم. قبل از همه باید به فکر لباس مناسب و جای خواب بودم. یک لحظه با خودم فکر کردم برگردم خونه و مثل نوبتهای قبل به پای بابام و مادر بزرگم بیفتم و ازشون بخوام منو دوباره راه بدن تو خونه! ولی زود منصرف شدم. به نظرم مثل دختر کبریت فروش کنار خیابون بمیرم بهتره😞 دور اولین میدون شهر پیاده شدم و بی هدف یه راهی رو شروع کردم به رفتن🚶‍♀🚶‍♀ بعد نیم ساعتی بوی نون تازه به مشامم خورد. رفتم صف نونوایی! تاحالا توی صف نونوایی نرفته بودم. برعکس اونایی که میومدن توی صف دوست داشتند زودتر نوبت شون بشه و برن. من عجله نداشتم. یکی دوبار نوبتم رو دادم به نفر پشت سری که عجله داشت. نوبتم که شد آقای نونوا گفت چندتا نون میخوای؟ گفتم یه دونه! نونوا یه نگاهی عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: دخترجان صف یه دونه ایا اونطرفه! گفتم اشکالی نداره میرم اونطرف! خانوم پشت سر من مداخله کرد و گفت. طفلی بلد نبوده دیگه! حالا بیشترم که واستاده! خب بهش یه دونه رو بدین دیگه! 🥖🥖🥖 دوباره بی هدف راه افتادم،نون رو دستم گرفتم و خالی خالی شروع کردم به خوردن! وقتی به خودم اومدم چیزی از نون باقی نمانده بود. یکی دوتا آشنا داشتم باید میرفتم سروقت اونا. شاید اونا بتونن کاری برام انجام بدن. یکی دختر خاله مامانم بود که خیلی هم به مامانم علاقه داشت و اون یکی عمه دیگرم بود. تا مجبور نشدم خونه عمه نمیرفتم. بعد از حدود یک ساعت بی هدف راه رفتن، به یه پارک بزرگ رسیدم. یه گوشه نشستم و داشتم با خودم فکر می کردم شب رو چطور به صبح برسونم که گوشی موبایلم زنگ زد📱 بابام بود. جواب ندادم. دوباره و سه باره و ده باره زنگ زد. ولی من قصد نداشتم جواب بدم. گوشی رو خاموش کردم و راه افتادم. به نظرم تا الان به عمه اینجامم زنگ زده پس اونجا نمیتونم برم. خونه دختر خاله مامانم چی؟ بعید میدونم به مامانم چیزی بگه! ولی مجبورم خودم بهش زنگ بزنم. پس چطور دختر خاله شو پیدا کنم؟ میدونستم توی یه تولیدی کیک و کلوچه کار می کنه🤔 میتونم از این طریق پیداش کنم. تا عصر همینطور توی شهر بی هدف گشتم. ولی چشمم به تولیدی کیک و کلوچه هم نیافتاد. چاره ای نداشتم باید به مامانم زنگ میزدم. ولی نه بذار شب زنگ بزنم که چاره ای جز رفتن به خونه دختر خاله نداشته باشم. اینجوری شاید مجبورم کنه برگردم روستا😣 برگشتم به همون پارکی که بودم. نزدیک اون صندلی که صبح نشسته بودم چند تا دختر و پسر هم سن و سال خودم نشسته بودند. احساس کردم اونا میتونن کمکم کنند. نزدیکتر رفتم. دوتا دختر تقریبا هم قد و قواره خودم ولی مشخص بود یکی دوسال از من بزرگتر بودند و سه تا پسر که فقط یکی شون هم سن ما به نظر می رسید. دوتای دیگه شاید هم سن و سال علیرضا بودند. یکی شون وقتی دید دارم بهشون نزدیک میشم گفت: به به ببین کی داره میاد؟ عروسک خانوم! بفرما آبجی خوش اومدی! بیا که تو بیای دستمون جور میشه 😄 و همگی باهم شروع کردند خندیدن😂😂 حس خوبی نداشتم که برم سمت شون ولی برای پیدا کردن آدرس مجبور بودم ازشون کمک بگیرم😔 این داستان ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱سپس او را نطفه‌ای در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار دادیم 🌱سپس نطفه را بصورت علقه (خون بسته) 🌱و علقه را بصورت مضغه (چیزی شبیه گوشت جویده شده) 🌱و مضغه را بصورت استخوانهایی درآوردیم 🌱و بر استخوانها گوشت پوشاندیم 🌱سپس آن را آفرینش تازه‌ای دادیم 🌱پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است.» 🌹سوره مومنون آیات ۱۳_۱۴🌹 ___✧❁ 🌿🌻🌻🌿✧❁_____ 👨‍👩‍👧‍👧مرکز مردمی نفس سبزوار:عضو شوید👇 https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو دنیای فانی ..... تو برای باقیات کار کن.... اونهم از نوع صالحات.... فرزند خوب باقیات صالحات است....😊 گاهی یک لا اله الا الله فرزندی.....پدری را از عذاب جهنم رها می‌کند... حضرت عیسی علیه السلام از کنار قبری عبور می کرد، دید صاحب قبر عذاب می شود. سال بعد که عبور کرد، دید عذاب برداشته شده است. حضرت علت آن را از خدا سؤال کردند. آن گاه خداوند به او وحی فرمود که صاحب این قبر، فرزند شایسته ای داشت که در این سال به حد بلوغ رسیده و جاده ای را درست کرده و نیز یتیمی را پناه داده است و من به سبب عمل نیک این فرزند، پدرش را مورد رحمت قرار دادم.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی«🌷🦋🌷»نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 نگاهی جدید و کاربردی به ✅ استادحجت الاسلام راجی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی«🌷🦋🌷 »نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ✨ ♥️هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید، (در راه خدا) کنید؛ و آنچه انفاق می‌کنید، خداوند از آن آگاه است.♥️ سوره آل عمران،آیه9 🔆‌🔆🔆 پس بیاید یک منجی باشید؛نجات دهنده یک نوزاد بیگناه .... ✅✅تأکیدات اسلام و قرآن بر انفاق بر این است که خداوند می خواهد لذیذترین لذائذ را به ما بچشاند... مثلا لذت شنیدن صدای خنده کودکی که ما ناجی او خواهیم بود تا بتواند زنده باشد و زندگی کند...به او حق زندگی بدهیم... 🌸🌸🌸 خیلی از افرادی که به دنبال سقط فرزند بیگناه خود هستند؛وقتی مرکز نفس به آنها معرفی می‌شود و هزینه مسائل مالی را متقبل می‌شود از این کار منصرف میشوند.و بعد از تولد فرزند شکرگذار خدای بزرگ هستند 🍀🍀🍀 انتشار دهید شاید نجات یک جنین بیگناه به دستان شما باشد شماره حساب مرکز مردمی نفس با کلیک کپی میشود☺️حتی با مبلغ اندک در هر ماه..
6037997950482761
تلفن مشاوران مرکز: 09389803541 09045158764 09153714155 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی«🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر این متن دکتر الهی قمشه ای زیباست 👌🏻 روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهدشد🌈🌈 دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزانانگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت.👶👧 روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگراثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیداکنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهدماند.🍩🍰🧁 روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.🍕🍔🍔 میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهدشد.🥺 در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...😔😔 پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید ❤️🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی«🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی«🌼🦋🌼 »نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 👶 بازی با دم دست ترین وسایل 😌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘ 💞✨ مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘ قسمت 4
سرگذشت مینا قسمت چهارم ... از خندیدن شون خوشم نیومد. رو کردم به دختری که یک کم صورتش مهربونتر بود. دختره یه چشمکی به من زد و گفت: اینا بچه های بدی نیستند. بیا. اسم من سهیلاس. اینم سحره. _اسم منم میناس. +خوش اومدی! ما که میبینی پاتوق مون همیشه اینجاس. تو بچه کدوم محلی؟ _من بچه پاکدشتم! تهران، البته دوساله اومدیم روستای ... پسر دیگه که تا اون موقع ساکت بود گفت: به به دختر ترررونی! این قلمو خدایی نداشتیم! یادم باشه به برو بچ بگم یه دختر تررونی اومده تو گروه ما! و همه دوباره شروع کردند به خندیدن. سحر که خودش درحال کشیدن سیگار بود، یه نخ سیگار در آورد بهم تعارف کرد و گفت: باید سرگذشت جالبی داشته باشی! بیا بزن تا حال به دست و پات بیاد. چونه تم گرم میشه تعریف می کنی تهران کجا و روستای ...کجا؟!؟! گفتم: + اگر قول بدین کمکم کنید آدرسی که میخوام پیدا کنم کل داستان زندگی مو براتون تعریف می کنم! همزمان دستشم پس زدم و گفتم: اهل سیگارم نیستم ممنون اینو که گفتم همه شون زدند زیر خنده و شروع کردن مسخره کردن من😞. _دختر خوب شرط اینکه بخوای با ما باشی اینه که اول از همه از پاستوریزه بودن دربیای! اولشم یه نخ سیگاره یکی از اون پسرا که از بقیه، هم از نظر سن بزرگتر بود و هم هیکل درشت تری داشت گفت: نترس مینا خانم! با یه نخ سیگار، نه کسی مرده نه معتاد شده🚬 سهیلا، سیگاری که سحر تعارف من کرده بود رو گرفت و داد دست من. _بیا دخترجان! یکبارش بی ضرره! نخواستی دوباره نمیکشی دیگه. حداقل میگی یه بار امتحان کردم خوشم نیومده! سیگار رو گرفتم و یه پک بهش زدم. احساس کردم‌ یکی گلومو فشار میداد. چشمام سیاهی رفت و چندتا سرفه محکم زدم که نفسم بالا بیاد🤢 تجربه خیلی بدی بود. ولی خوبیش این بود که فهمیدم این کاره نیستم. البته بعدها برای فرار از فکر و خیال، یه مدتی سیگار کشیدم ولی در کل با وجود اینکه از بچگی سیگار کشیدن بابا و مامان و بساط منقل و ... همه چی رو دیده بودم، خیلی از دود و دم خوشم نمیومد. بگذریم ... سیگاری که به زور به حلق من دادند بهترین خاصیتش، ایجاد دوستی بین اون چند نفر بود که در ظاهر سمی به نظر رسیدند ولی همونا باعث شدند که من بتونم دختر خاله مامانم یعنی مهری خانوم رو پیدا کنم. اون پسر بزرگتره که اسمش مجید بود خیلی خوب، شهر و خیابونها و مغازه ها رو می شناخت. سه جا آدرس داد و من در دومین کارگاه کیک و کلوچه، مهری خانوم رو پیدا کردم. مهری خانوم از دیدن من خیلی خوشحال و متعجب شد. از اینکه با مجید اومدم اونجا مشخص بود خوشش نیومده بود😒. توضیحی ندادم که من با مجید توی پارک آشنا شدم. البته توضیح هم میدادم باور نمی کرد. حال مادرم رو پرسید و بعد هم شروع کرد به نصیحت کردن من😞 تقریبا مطمئن بودم منو تحویل بابام نمیده. بنابراین اجازه دادم هرچی دوست داشت نصیحتم کنه. مهری خانوم خیلی خانوم خوب و مهربونی بود ولی به قول خودش محدودیتهای خاص خودش رو داشت و کار زیادی نمیتونست برای من بکنه😔 مهری خانوم اون شب من رو با خودش برد خونه خودش ولی همون شب اول که مهمونش بودم گفت که محدودیت داره و نمیتونه از من مراقبت کنه🤔 بهش گفتم شما فقط چند روز به من مهلت بده من حتما یه کاری چیزی برای خودم پیدا می کنم و زحمت رو کم می کنم. از نظر مهری خانوم من خیلی زود تصمیم گرفتم از خانواده ام جدا بشم و الان زمان درس خوندن منه نه کار کردن! ولی گوش من بدهکار اینکار نبود. مامانم رفته دنبال زندگی خودش! بابامم همین کار رو کرده یا می کنه. چرا من باید برم زیر یوغ کسانی که یک ذره برای من ارزش قائل نشدند.😣 دیگه حالا مامانمم متوجه فرار من شده بود. بهم زنگ زد و کلی بد و بیراه گفت. پشت سر هم هی تکرار کرد که: تو آبروی منو بردی! چرا جلو دخترخاله ام حفظ آبرو نکردی و کلی سرزنش دیگه. هرچی هم بهش می گفتم من فقط یه آدرس پرسیدم و اون خودش با من ارتباط گرفته، گوشش بدهکار نبود😔 گذاشتم که " زمان" خودش همه چیز رو مشخص کنه. این داستان ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀سال ۲۰۴۰: کودک آلمانی از والدینش میپرسه: آیا فقط نشستید و نسل کشی غزه رو تماشا کردید؟ کودک ژاپنی میپرسه: چرا هیچ کاری نکردید؟ این سوال ممکنه هرزمانی در مورد هر اتفاقی از ما پرسیده بشه!🤔 اینکه چه کردیم؟ چه می توانستیم بکنیم؟ 🍂سالها بعد که کشور بره به سمت سالمندی! آیندگان از ما میپرسند چرا برای جوانی جمعیت کاری نکردین؟ چرا جلو کشتن روزانه ۱۵۰۰ جنین بی گناه رو نگرفتین😞 کمی آینده نگر باشیم👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌷🦋🌷 » نفس سبزوار ╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ مابپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀کلّ یومٍ عاشورا و کلّ أرضٍ کربلا و این چندمین بزرگمردی که در سن ۶۳ سالگی دعوت حق را لبیک گفت🌷 شهادتت مبارک بزرگمرد🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/nafas110530
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ ✍️ کانال‌های خبری این روزها و شبها، شاید شبیه یک بلندیِ مشرف به وقایع جهانند! که خیلی دقیق و جزئی، کشیدن گوشواره‌ از گوش رقیه‌ها، شهادت علی‌اصغرها روی دست حسین‌ها، تکه تکه شدن علی‌اکبرها، (علیهم‌السلام) ناله‌های جانسوز عزیز از دست داده‌ها را جزئی‌تر و شفاف‌تر از هر «تل زینبیه‌»ای به تصویر می‌کشند. ⏳ کلّ یومٍ عاشورا و کلّ أرضٍ کربلا. • حالا وقت این است ما تعیین کنیم در عاشورای زمان‌مان، از بی‌خیال‌ها و غافلان و نشستگانیم؟ یا وسطِ وسطِ میدان در حال شمشیر زدنیم! شاید بپرسید: من اینجا چه کاری از دستم برمی‌آید مگر؟ هزار گیر و گرفتاری، زندگی و اموراتِ خودم را احاطه کرده، من چگونه می‌توانم از کسانی باشم که بقدر نخودی در این آش سهم داشتند و جزو تضعیف کنندگان لشکر حق، و یا قوّت دهندگان لشکر باطل نبودند؟ عرض می کنم! کمترین وظیفه ما دعا کردن هست.🤲 و اندکی تفکر.🤔 تفکر در اینکه چگونه می توانم یاریگر لشگر امام زمان (ع ) در این پیچ مهم تاریخی باشم. تنها اثر دعا کردن این هست که بی تفاوت نیستم. بی تفاوتی بد دردیست. بی تفاوت نسبت به هرچیزی که ظهور امام زمان را به تعویق می اندازد. به نظر شما چه چیزی ظهور را به تعویق انداخته؟ • یادمان بماند: ساختن آینده، بدون شناخت نقش‌ خودمان و دیگران ممکن نیست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌷🦋🌷 » نفس سبزوار ╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
قابل توجه مامانایی که کم کم میخوان برن سر آشپزی! چی میخوای بپزی؟ شایدم امروز آشپزی با آقایونه!😉 یادتون نره هرچی میخواین بپزین و برای هرکی میخواین بپزین. طبق قرار هر روزمون امروز رو هدیه کنید به یه امام معصوم🥰 امروز متعلق به کیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا