eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
346 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
932 ویدیو
7 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari @salarimanesh شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ پُرکار و عاقل.... اخلاق بچه‌ها را باید به کار صحیح زنده کرد. بچه باید زندگی‌اش از کار پر باشد و بزرگ هم همین‌طور است ... روح انسان آفریده نشده که بیکار باشد. این است که گاهی انسان در نتیجه‌ی بیکاری دیوانه می‌شود و عقل از بین می‌رود. و حتی اگر به دیوانه‌ای کار مناسب بدهند، بتدریج ممکن است عقلش به او برگردد و احیاء شود. ... پس شما باید برای بچه‌هایتان کار مناسب داشته باشید. بازی یک نوع کار برای بچه است و اسباب بازی وسایل کار است. فرمان که به بچه می‌دهید، به بچه کمک می‌کند. وقتی بچه در منزل جارو می‌کند، گاهی از روی ترس است، گاهی از روی نشاط قلب. باید کاری کرد که بچه در خود احساس نیاز بکند. بعضی از کارهای خانه را خود بچه از روی تشویق و علاقه به عهده بگیرد. 📚 مثل‌ها و پندها - جلد ۱ ☘مرکز مردمی نفس سبزوارhttps://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ 💫💞 قسمت 1
... قسمت اول ... روز پرکار و شلوغی داشتیم و چشمم به ساعت بود که کی آخر وقت میشه و میتونم برم خونه؟ ناهار نداشتم و باید زودتر میرفتم خونه و به قول مامانم، یه چیزی سمبل می کردم و میدادم بچه ها بخورن😊. زنده باشن. سه تا پسر پر انرژی و فعال و یه پدر خوش خوراک که جمعا اندازه یه مهمونی، وقت و انرژی می گرفتند😄 یکی شون قورمه سبزی دوست نداره. یکی شون گوشت چرخ کرده خوشش نمیاد! اون یکی خورشت شیرین نمی خوره و آخری که غذاهای آبکی بخوره ترش می کنه😄 انشالله که خدا هیچ خونه ای رو بی دختر نکنه🤲. گاهی با خودم میگم اگر یه دختر میداشتم کارم نصف شده بود😕. البته دختر داشتن هم فک کنم لیاقت و توفیق میخواد که من نداشتم. خلاصه تو فکر ناهاری بودم که نذاشتم و الان برم جلو این جماعت ایراد گیر چی بذارم؟ که یه خانوم حدود ۳۰ ساله وارد اتاق شد. رنگش مثل گچ دیوار بود و سراسیمه و دستاش میلرزید😬 _کمکم کنید. کمکم کنید. بچه مو کشتن. بچه مو کشتن!😨 چند نفری اومدیم کنارش. بقیه مراجعه کننده ها رو از اتاق خارج کردیم و روی صندلی نشوندیمش! خانم اصغری آبدارچی مون نمیدونم چجوری به اون سرعت! یه لیوان آب قند آورد و به زور بهش خوروندیم🥛 نفسش که بالا اومد گفت: من دیشب جواب آزمایشم رو گرفتم که باردارم. امروز دیدم همسرم چقدر مهربون شده. نگو داخل چاییم دارو ریخته. گفتم چرا اینقدر بدمزه بود! حالا که یک ساعت گذشته میگه داخلش دارو ریختم بچه ات س.ق.ط بشه😰😱😭😭 _تو رو خدا کمکم کنید. من بچه دوست دارم. شوهرم بچه نمیخواد. بدون اینکه به من بگه، این تصمیم رو گرفته😭 تو رو خدا کمک کنید بچه ام نمیره! با شنیدن این حرف، همه مون شوکه شدیم. نمیدونستیم چیکار کنیم؟ + خانم شما باید میرفتین بیمارستان چرا اومدین درمانگاه؟ _خونه ما همین روبروی درمانگاهه. گفتم شاید شما زودتر بتونین یه کاری برای من بکنین!😓 پزشک مرکز مون سریعا با اورژانس مسمومین هماهنگ کردند و با اتفاق یکی از مراجعه کننده های درمانگاه که همسایه دیوار به دیوار خانم و از اقوام شون میشد با اورژانس ۱۱۵ منتقل شد به بیمارستان. 🚑 دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. اون خانوم رو نمیشناختم. هنوز پیش ما پرونده ای تشکیل نداده بود. ولی از تصور اینکه خدای نکرده جنین داخل شکمش به خاطر این اتفاق از بین بره حالم بد میشد. چهار مرد گرسنه رو سعی کردم فراموش کنم و از مسئول مرکز اجازه گرفتم و دنبال آمبولانس راه افتادم. آمبولانس آژیرکشان راه رو برای خودش باز می کرد و منم سعی می کردم ازش دور نشم. تا جای پارک پیدا کردم و خودم رو به اون خانوم که هنوز هم اسم و فامیلش رو نمیدونستم رسوندم تریاژ* شده بود و کارهای بستریش در حال انجام بود. به نگهبان گفتم از همکاران هستم و میخوام برم پیش همون خانوم که با آمبولانس اومد! با عرض شرمندگی اسم و فامیلش رو نمیدونم ولی لباس سبز داشت و روسری سنتی🧕 خودمو رسوندم به بالاسرش و گفتم نگران نباش من پیشت هستم😊 گفت ببخشید شما😳 نمیدونستم بخندم یا ... گفتم من مامای مرکزی هستم که الان اومدین اتاق من. یادتون رفته؟ _آها ببخشین خانوم دکتر! من اصلا هوش و حواس ندارم. نمیدونم چیکار کنم؟ فکر می کنید بچه من سالم می مونه؟ + توکل به خدا داشته باش. انشالله که سالم می مونه! اگر عمرش به دنیا باشه و خدا بخواد، برات می مونه! _من بچه ندارم خانوم. این بچه اولمه. اگر این از بین بره دیگه فک نکنم بچه دار بشم! +سنی نداری که! نگران نباش انشالله چیزی نمیشه! رفتم ایستگاه پرستاری و خودم رو معرفی کردم و شرایط بیمار رو پرسیدم! اتفاقا یکی از همکاران اونجا هم اتاقی دوران دانشگاهیم دراومد😍 گفت تو هنوز آدم نشدی! خدایی با این مریض صنمی نداری و راه افتادی دنبالش😄 گفتم همسایه روبرویی مونه خب! _همسایه روبرویی تونه و اسم و فامیل شو نمیدونی؟ +بابا تو چیکار داری؟حال مریض چطوره؟ میتونین براش کاری کنین یا نه؟ _تا دکتر نیاد مشخص نمیشه! اگه از من میپرسی این بنده خدا بیشتر ترسیده! علائم حیاتیش خوبه🙂 +خب خدارو شکر! _حالا چندساعتی تحت نظر باشه! مشاوره زنان هم بشه بهت خبر میدیم. برو ! من به همکاران عصر هم سفارش میکنم بهت اطلاع بدند. برو خیالت راحت😊 سمانه دختر خوبیه. مدتهاست تو اورژانس کار میکنه! قبولش دارم. چندین بار برام تعریف کرده که چطور جون چند تا بیمار رو نجات داده😊 هیجان کارشو دوست دارم ولی فکر نمیکنم من تحمل کار کردن تو چنین محیطی رو داشته باشم! باید خیلی به اعصابت مسلط باشی. من استرسی میشم وقتی که مریض بدحال می بینم😖 اومدم بالاسر خانومی که تازه فهمیدم اسمش طیبه است و گفتم نگران نباش هرکاری داشتی به اون خانوم بگو و سمانه رو نشونش دادم. به همراهی طیبه هم گفتم اگر چیزی میخواین بگین براتون تهیه کنم! تشکر کرد و گفت به همسرش زنگ زدم میاد. الان هرجا باشه خودشو میرسونه😠. این داستان ادامه دارد... 🏵مرکز مردمی نفس سبزوار🏵 https://eitaa.com/nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ 💫💞 قسمت 2
قسمت دوم... دوست نداشتم با همسرش مواجه بشم😬. از نظر من، هر دلیلی هم که داشته باشه برای اینکار قابل توجیه نیست.😔 از طیبه خانم فعلا خیالم راحت شد و کاری تو بیمارستان از دستم برنمی اومد. باید میرفتم خونه و با چهار تا گرسنه روبرو می شدم😩 🍳🥪🍳🥪🍳🥪🍳🥪🍳🥪 نزدیک های غروب بود. زنگ زدم بیمارستان و حال طیبه خانم رو پرسیدم. گفتند سونوگرافی شده و شکر خدا بچه سالمه ولی حال عمومی خوبی نداره. احتمالا بعد از مشاوره مجدد زنان، منتقل بشه به بیمارستان مبینی! متاسفانه یادم رفته بود ازش شماره تماس بگیرم و دیگه نتونستم پیگیر بشم که نتیجه چی شد؟🤔 صبح روز بعد رفتم درمانگاه در حالی که خیلی به طیبه خانم فکر میکردم ولی خب، چاره ای هم جز صبر نداشتم. تو سیستم خودم هر چی طیبه . م رو سرچ کردم به نتیجه ای نرسیدم و مجبور بودم صبر کنم. دو سه روز بعد، با همکاران داشتیم صبحانه میخوردیم که خانم اصغری با خوشحالی اومد داخل و گفت: اون خانوم اومده! گفتم: کدوم خانوم؟ _ همون که شوهرش چیزخورش کرده بود. یادتونه؟ +آها طیبه خانوم! کجاس؟ از اتاق اومدم بیرون و طیبه خانوم رو دیدم که با چهره بشاش و یک جعبه شیرینی اومده بود درمانگاه🥰 گفت: شکر خدا خطر رفع شده و بچه ام سالمه😊 خیلی خوشحال شدم و گفتم: پس اومدی برای تشکیل پرونده🥰 توی ذهنم دلیل کار شوهرش آزارم میداد ولی چیزی نگفتم.با خودم گفتم اینکار فضولی حساب میشه و اگر لازم باشه خودش میگه 🙄 درحال پرکردن فرمها بودم که خانم اصغری با سینی چایی وارد شد. البته هنوز تایم چایی نبود و فکر کنم اونم نتونسته بود کنجکاویش رو مخفی کنه😄 _طیبه خانم!! آخرش شوهرتون برای چی اینکار رو کرده بود؟ طیبه خانم که انگار خودش هم بدش نمیومد در موردش صحبت کنه تو صندلی جابجا شد و روسریش رو یک کم صاف کرد و شروع کرد به صحبت😐 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 من زن دوم شوهرم هستم. شوهر من یک کمی بگی نگی بدبینه. اینقدر به زن اولش سخت گرفته که بیچاره دمش رو گذاشته رو کولش و در رفته! _خب که چی بدبینه؟ یعنی دلیلش چیه که شما رو مسموم کرده!؟ +میگه تو به خاطر مال و منال من اومدی زن من شدی و میخوای زود هم بچه بیاری که جای پا تو محکم کنی! من همینجوری که طیبه خانم صحبت می کرد گفتم: خانم اصغری این فرم ها رو ببر دکتر امضا کنه و یکجوری فرستادمش بیرون! و ادامه دادم: طیبه خانم! ما مشاور خانواده هم داریم. میخوای یه نوبت بگیرم برات؟ حتما میتونه کمکت کنه. +فکر خوبیه! اگر شوهرم موافقت کنه بیاد که خیلی خوب میشه. من بچه ندارم و از شوهرم یک پسر ۱۲ ساله دارم. بعضی وقتا با پسرش هم حرفم میشه. شاید مشکلم با اون هم حل بشه.🤔 طیبه خانم رو راهنمایی کردم بره پیش مشاور و خودم هم ماهانه کنترل و مراقبت بارداریش رو انجام می دادم. تقریبا ماه های آخر بارداریش بود که یک روز دوباره نشست به صحبت کردن😊. می گفت توی این مدت، اخلاق و رفتار شوهرم یک کمی بهتر شده. گاهی همونجوری بدبین میشه و یه چیزایی میگه ولی باز پشیمون میشه و حرفشو پس می گیره! در کل طیبه خانم از زندگیش راضی بود و می گفت دارم مدارا می کنم. دوست داشت بچه اش دختر باشه ولی سونوگرافی گفته بود پسره🙋‍♂️ بهش گفتم از این نظر با شما همدردم. منم سه تا پسر دارم و دلم یه دختر میخواد. ولی ... گفت: ولی چی؟ گفتم خب دیگه سن و سالم بالاست و نمیتونم ریسک کنم! _شماها که لالایی بلدین چرا خوابتون نمیبره! شماها که دارین همه اش مردم رو تشویق می کنید بچه بیارین! با خودم فکر می کردم راست میگه بنده خدا! جدیدا خیلی روی فرزند آوری داره کار میشه ولی خب کو گوش شنوا! این داستان ادامه دارد.... 🙋‍♂️مرکز مردمی نفس سبزوار 🙋‍♂️ https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻📸نامه یک مدیر مدرسه در آلمان به والدین در آستانه امتحانات که به نظرم نیازه هرسال والدین ایرانی مطالعش کنن👇🏻 والدین عزیز امتحانات فرزندان شما نزدیک است. می دانم که همه شما امیدوارید که بچه شما از عهده آنها به خوبی برآید. اما لطفا به این فکر کنید که ‏از بین دانش آموزان در امتحان هنرمندی وجود دارد که نباید لزوما چیزی از ریاضی بداند. یا یک کارآفرینی وجود دارد که تاریخ ادبیات انگلیسی برای او اهمیتی ندارد. یا یک موسیقی دان که نمره شیمی برای او اهمیتی ندارد. ‏اگر فرزند شما نمره خوبی کسب کند، که چه عالیست! اگر نه، لطفا اعتماد به نفس و کرامت را از او نگیرید. به فرزندتان بگوئید که مشکلی نیست. این تنها یک امتحان است. فرزند شما برای چیزهای بزرگتری ساخته شده است. به او بگوئید که به او عشق می ورزید و او را بخاطر نمراتش سرزنش نمی کنید. ‏ خواهید دید که فرزند شما دنیا را فتح می کند. تنها یک امتحان یا یک نمره بد استعداد او را از او نمی گیرد. لطفا اینطور تصور نکنید که تنها پزشکان و مهندسان خوشبخت ترین انسان های روی زمین هستند. 👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👧 https://eitaa.com/nafas110530
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاردستی روز معلم🌸 مهارت دست ورزی و اعتمادبنفس فرزندمون رو با بالا ببریم🥰 👧مرکز مردمی نفس سبزوار👶 https://eitaa.com/nafas110530
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وای به حال خانواده ای که برای بچه ، کاردستی ، درست می کنه 😟 ☘مرکز مردمی نفس سبزوارhttps://eitaa.com/nafas110530
عزیزانی که از ابتدای کانال داستانهای مارو دنبال می کنند. فرشته یادتونه؟ امروز رفتیم روستای فرشته برای بازدید🥰 اونایی که داستان رو نخوندین توصیه می کنم بخونید چون همین روزها داستان فرشته ۲ شروع میشه🤗
اینم فرشته کوچولوی ما که الان باید حدود سه ماهش باشه🥰