ملیحه یا منیره؟
قسمت سوم
خدایا یعنی میشه یه روزی برسه من و موسی الرضا خودمون باهم دوتایی با ماشین خودمون بریم سفر؟
خدایا همین وانت اوستا جعفر خوبه!
نه وانت نه!
یه پراید
بیشترم نمیخوایم🥺
اوووه ... کو تا ما بتونیم یه ماشین بخریم😕🚗
هنوز تو تهیه جهیزیه و وسایل خونه موندیم.
تازه خونه هم نداریم.
بابای موسی الرضا بهمون قول داده یه تیکه از زمین خونه شون رو برامون یه خونه با دوتا اتاق درست کنه🤗
به موسی الرضا گفتم من حاضرم یه اتاق داشته باشم ولی زودتر بتونیم بریم سرخونه زندگی مون.🏡
پول مون رو جمع کنیم یه ماشین بخریم بریم سفر.
یه سفر دونفره😊
باهم🤗
☘🌸☘🌸☘
تو خیالبافی ها موسی الرضا بامن پایه بود.😄
می نشستیم و باهم هی همینجوری خیال می بافتیم و می خندیدیم😄
موسی الرضا شاگرد نقاشی بود. یک روز کار بود و چند روز نبود. می گفت دوست داره بره شهر برای کار، ولی نمیدونست از پس خرج و مخارج اون برمیاد یا نه؟
🌾🌾🌾🌾
موسی الرضا رو دوست داشتم.
نمونه یه مرد کامل بود. اهل کار و تلاش.
این خصلتش، به باباش رفته بود. اونم تا قبل اینکه زمینگیر بشه و نتونه کار کنه، مثل یک مرد کار کرده و زحمت کشیده.
برعکس بابای من که نه اهل کار بود و نه اخلاق خوبی داشت. این اواخر هم که مامانم از دست اعتیادش دق کرد و مرد😔.
🍂🍂🍂🍂🍂
من و برادر کوچیک ترم آواره خونه این پدر بزرگ و اون مادربزرگ بودیم که شنیدیم بابامون رفته زن گرفته😞
نامادریم به خاطر اینکه زندگیش رو بتونه حفظ کنه در عرض چهارسال سه تا بچه آورد😱
حالا دیگه اگر هم میخواست نمیتونست به من رسیدگی کنه. چون وقت نداشت😞
اون اوایل که نامادری رو خیلی با مهارت انجام می داد، بابای غافل ما در برابر کارهاش چیزی نمی گفت😞
نامادری ما گویی دوتا کمک کار برای بچه هاش بی مزد و مواجب استخدام کرده بود.
مادر موسی الرضا دوست قدیمی مادرم بود و دورادور در جریان کارهای نامادری من بود.
وقتی گفت میخوام برای پسرم بیام خواستگاری، اولین چیزی که بهش فکر کردم محبت مادرانه ای بود که نسبت به من و برادرم داشت❤
این داستان ادامه دارد ...
🌱مرکز مردمی نفس سبزوار
https://eitaa.com/nafas110530
#استاد_قرائتی
💥این پا باید افتخار کند....
📌 یکوقتی صحبت شد که چرا پیاده کربلا میرویم؟! من تعجب میکنم که یک عده عمری است میبینند جوانهای ما عقب توپ فوتبال میدوند و کسی نمیگوید: چقدر میدوند؟ حالا یک ساعت، دو ساعت، یک روز، پنج روز خواستیم پیاده روی کنیم همه روشنفکرها تیز میشوند!!
📌 مثل اینکه عمر خودشان همه به حق صرف شده است، میگوید: وقت تلف میشود! باقی عمرت را چه کردی؟ جای دیگر برای صحنههای دیگر خیلی بیش از اینها راه میروند.
✅ این پا باید افتخار کند که قدمی که برداشته در راه زیارت ولی خداست. امام حسن [علیه السلام] بیست بار پیاده به مکه رفت. هشتاد فرسخ راه رفت. شتر و آذوقه هم میبرد اما میخواست پیاده برود.
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
14.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه کم عربی از این فسقلی بامزه یاد بگیریم 😍🥰
#قند_نبات
https://eitaa.com/nafas110530
🌱
💥می دونی چرا تغییر سخته ؟
''چون آدمی رنج آشنا رو به خوشی نا آشنا ترجیح میده.''
🔹 از دایره امنت بیرون بیا
🔹 بزن بیرون از تنهایی.
🔹بیا بیرون از اون منطقه امن
🔹و تجربهها رو تجربه کن
واقعیت اینه که هرچی دایره ارتباطات اجتماعی ما گستردهتر باشه غنای روانشناختی ما بیشتره، و بیشتر
میتونیم با احساسات مختلف دست و پنجه نرم کنیم.
و این یعنی تجربه زندگی...
#زوج_درمانی
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
🌱
💥میدانی رنج تو از چیست؟
🔺تو به آنچه نباید بسیار میاندیشی
🔺همیشه انقدر غرق در افکارت میشی که یادت میره چطور از زندگیت لذت ببری...
یا توی روابطت انقدر به جزئیات دقت میکنی که مدام نگرانی نکنه رها بشی یا نادیده گرفته بشی.
افکار منفی گاهی تمام ذهنت رو پر میکنن طوری که دیگه جایی برای آرامش نمیمونه...🚶🏻♀️
شاید خیلیا درکت نکنن اما خودت خوب میدونی چقدر به خاطر این ذهنت رنج کشیدی،
ذهنی که دائم الگوها رو برات تکرار میکنه و توی یک فضایی معلق نگه داشته!🥴
جنگیدن با این افکار هیچ چیزی رو درست نمیکنه چون نمیتونی به راحتی از دستشون خلاص بشی🤦🏻♀️
اما کارهای دیگهای هست که میتونی انجام بدی🤗
اول از همه باید ریشه این افکار رو پیدا کنی
ببینی آیا از جنس نشخوار فکر هستند یا وسواس و یا حتی نگرانی؟
مثلا اگه توی رابطهات دائم در مورد رفتارهای پارتنرت فکر میکنی ممکنه به خاطر این باشه که ترس از رها شدگی داری و میترسی که سرد بشه و رابطه تموم بشه... 💔🤕
همینطور یادت باشه تمرینهای مدیتیشن خیلی زیاد میتونه کمکت کنه و صدای ذهنت رو گاهی خاموش کنه... 😌
بعد برای مدیریت هیجاناتت هم اگه روشهایی رو یاد بگیری میتونه روی ذهنت تاثیر بذاری☺️
گاهی وقتها همین هیجانات منفی هستند که چرخه بیش از حد فکر کردن رو برامون ادامه میدن 🤯
در نهایت هم یادت باشه تو با ذهنت یکی نیستی و میتونی توی اون غرق نشی دوست من☺️🌼🍃
#زوج_درمانی
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
🌱
🔴 روابط زوجین و همسرداری
💑 به همسرتان انرژی و نشاط هدیه کنـید😍
🔸مردها دوست دارند همسرشان به آنها انرژی دهد؛ حتی اگر خودشان فردی آرام باشند.
🔹شاد باشید و #شوخ_طبع ، البته ظرفیت و جنبه خود را هم بالا ببرید ومتعال باشید.
🔸زنان و مردان شوخ طبع زندگی #زناشویی و #ازدواج موفقتری نسبت به زنان و مردان باهوش، جدی و عبوس دارند.
🔹تفریحات مختلف را با هم #تجربه کنید. سعی کنید بیشتر در اجتماع و کنار هم حاضر باشید، قرار بگذارید وقتی با هم بیرون میروید برنامهای برای #شاد کردن همدیگر داشته باشــید.
#زوج_درمانی
☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘
https://eitaa.com/nafas110530
#همسرداری💕🌱
1⃣همیشه در انجام کارها از همسرتون نظر بخواین. این کار اقتدار مرد را بالا میبره.
2⃣ قناعت خوبه ولی طوری باشه که همسری متوجه بشه.😉
3⃣ احترام به خانواده همسر فراموش نکنید که باعث محبت بیشتر همسری میشه. 😌
4⃣ خانواده هاتون رو در جریان بحث و دعواتون قرار ندید که خودتون بیشتر آسیب میبینید. 😔
5⃣ با دوستان و آشنایانی که منفی بین و منفی گو هستند، کمتر ارتباط برقرار کنید. 🙄
6⃣ همیشه خداروشکر کنید بابت اینکه سایه همسر بالاسرتونه 🤗
برای خوشبختی هم دعا کنیم.
@reyhaneh4180
#زوج_درمانی
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530
ملیحه یا منیره
قسمت چهارم
هم نامادری و هم بابام با ازدواج کردن من توی این سن یعنی ۱۶ سالگی کاملا موافق بودند. نامادری که اصلا براش مهم نبود کی باشه و چطور آدمایی باشن؟
فقط زودتر من رو وردارن ببرن.
ولی بابام براش مهم بود. باید کسی می بود که سرش به تنش بیارزه و حداقل این وسط یه سودی ببره💰
مامان من و مامان موسی الرضا اون قدیم ندیما باهم دوست و همسایه بودند و بعدها هم دوستی شون ادامه داشت. روستامون نزدیک هم بود و زیاد به همدیگه سر میزدیم.
من از بچگی موسی الرضا رو میشناختم و یادمه وقتی خیلی کوچیک بودم موسی الرضا مواظب من و داداشم بود.
همیشه برام مثل قهرمانها بود. یه قهرمان مهربون😊
چون موسی الرضا خانواده ضعیفی داشت بابام دفعه اول جواب رد داد. چندباری اومدند و رفتند تا اینکه از طریق نامادری اقدام کردند و جواب داد.
من حس خوبی نسبت به نامادریم نداشتم و هیچوقت نتونستم اون رو جای مادرم ببینم. مسلما این احساس دو طرفه بود و اونم تمایل داشت زودتر یه مزاحم از زندگیش کم بشه.
گرچه یه کمک کار تو خونه کم میشد و با سه تا بچه قد و نیم قد و کار تو صحرا، وجود من به دردش میخورد، ولی بازم همه چی دست به دست هم داد که نامادری بابام رو راضی کنه که به موسی الرضا جواب مثبت بدیم.
البته من نسبت به نامادریم بدبینم.
شایدم بنده خدا علاقه منو و مهربونی و محبت موسی الرضا رو دیده بود🤔
الله اعلم
☘☘☘☘
بابام موسی الرضا رو دوست داشت ولی چون امیدی نداشت که بتونه به این زودی شرایط عروسی مون رو فراهم کنه روی خوشی بهش نشون نمی داد.
موسی الرضا از همون روزهای اول، نیتش بر این بود که بتونه شرایط مستقل شدن مون رو فراهم کنه.
🏡🏠🏡🏠
اولین اقدام هم پیگیری وام ازدواج بود.
بعد از ثبت نام، منتظر بودیم کی بهمون خبر میدن بریم وام مون رو بگیریم؟
🌱🌱🌱🌱
بیشتر از همیشه جای خالی مادرم رو احساس می کردم. خیلی دوست داشتم مادرم زنده بود و خوشبختی من رو میدید.
خوشحال بودم که به زودی از این خونه که همش مجبورم جای خالیش رو احساس کنم میرم.
موسی الرضا بیشتر دوست داشت من برم خونه اونا ولی بابام خیلی تمایل نداشت.
البته چون نامادریم خیلی چشم دیدن من و داداشم رو نداشت بدش نمی اومد که جلو چشم شون نباشیم😔
چندماهی گذشت. زمستون بود و موسی الرضا زیاد سرکار نمی رفت. میگفت کار ما بدیش همینه که فصلی کار داریم. فقط خوبی که داشت اوستا کارش آدم بنامی بود و نسبت به بقیه سفارش بیشتری می گرفت.
☃️❄☃️❄☃️❄
نزدیک عید کار موسی الرضا خیلی زیاد شد و گاهی می شد من و موسی الرضا یک هفته همدیگر رو نمی دیدیم😔.
چندباری پیگیر وام شدیم ولی از وام خبری نبود.
نه بابام و نه نامادریم هیچکدوم به فکر تهیه جهیزیه هم نبودند.
دختر همسایه مون که تقریبا تاریخ عقدش با من یکی بود. هرچندوقت یکبار با مامانش میرفت شهر و تو برگشت کلی وسیله همراهش بود😞،
ولی من هیچ خبری از جهیزیه و وسیله خونه نبود.
بابام می گفت من فعلا پولی ندارم برای جهیزیه ات و باید صبر کنی.
این داستان ادامه دارد ...
☃️مرکز مردمی نفس سبزوار
https://eitaa.com/nafas110530