و اما آیه کلیدی این قسمت آیه ۷ است که قسم به آسمان و چین و چروک های آن دارد!
آسمان؟
چین و چروک؟
برای فهمیدن این آیه باید واژه حُبُک رو بررسی کنیم🤔
#رزاقیت_خدا
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
حبک زمانی اتفاق میفته که بادی روی بیابان پر از شن بوزد و شیارهای منظمی روی آن ایجاد کنه. و یا سطح آب رو دیدین وقتی آرومه با وزش باد مدارهای منظمی روی آن ایجاد میشه!
اینجا اشاره به راههای آسمان و مدارهای آن دارد.
یعنی خداوند تبارک و تعالی به واسطه این مدارهای آسمانی و به واسطه ملائک به ما روزی می رسونه.
و همه بر اساس قاعده و قانون هست روی مدارهای منظم و مرتب😊
#رزاقیت_خدا
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
حالا کسی که راه های آسمان رو میشناسه مسلما میتونه زودتر به این مدارها دست پیدا کنه و رزق رو برخودش جاری کنه.
راه های آسمان خیلی زیادند. خیییلی
هیچ وقت به بن بست نمیرسی!
بن بست برای زمینه!
و ما متاسفانه همیشه روی زمین دنبال روزی هستیم😔.
غافل از اینکه روزی توی آسمون هاست.
حضرت امیر میفرمایند.من راه های آسمان رو از زمین بهتر بلدم.
تا زمانی که هستم از راه های آسمان از من بپرسید!
سوره طارق اشاره مستقیم به مولا امیر المومنین دارد به عنوان کسی که راه های آسمان را رفته🌠🌌
#رزاقیت_خدا
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
برای امروز کافیه☺️
اگر با ماهمراه باشید. هفته آینده راه های دستیابی به این راه های آسمان رو بررسی می کنیم.
دوستانی که تمایل دارند زودتر به این راه ها برسند😉و ویس های تدبر در سوره ذاریات رو داشته باشند به آی دی زیر پیام بدن☘
@ja_nafas
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
#گزارش_هفته 📢📢
هفته شلوغ ولی پرباری داشتیم😊
انشالله به مرور و بعد از اجرای تصمیمات عرض می کنم چه اتفاقات خوبی قراره بیفته🌱
✅ این هفته جلسات متعدد آموزشی داشتیم☘
✅ داستان منیژه یادتونه؟
#عروسی_منیژه
اگر نخوندینش برین بخونین😊
مربوط به مرکز نفس شهر مجاور ما بود، ماهم کمک کوچیکی برای وسایلش کردیم.
باخبر شدیم سیسمونی هم براش تهیه شده و این هفته تاریخ زایمانشه.
به سلامتی زایمان کنه صلواااات🌺
✅ توی مرکز محیا (امامزاده یحیی). دو مورد مراجعه برای درمان افسردگی بعد از زایمان و اختلاف زوجین داشتیم که به روانشناس ارجاع شد.
✅ باخبر شدیم یه مورد مادر نفس که به خاطر اعتیاد قصد سقط داشته و منصرف شده، بعد از دنیا اومدن بچه، با نظارت بهزیستی اقدام به ترک کرده.
و الان دوماه میشه که به سمت مواد نرفته😊
❌ متاسفانه موفق نشدیم مادر فرزند دوم که به خاطر داشتن فرزند یک ساله قصد سقط داشت رو منصرف کنیم😞
بعضیا چرا فکر می کنند مرغ یک پا داره😢
⁉️قسط دوم جهیزیه عروس قبلی مون داره سر میرسه. فعلا نداریم ولی انشالله که جور میشه.ناامید نیستیم.
⁉️ یه عروس جدید داریم که تو عقد باردار شده که وسایل بزرگش رو خریده! وسایل کوچیکش مونده که امیدواریم به یاری شما جور بشه🙂
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
May 11
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#سرگذشت_مینا 💞✨
مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘
قسمت 10
سرگذشت مینا
قسمت دهم
مامانم با بیاد آوردن ازدواج اولم، من رو کاملا بهم ریخت😖
نمیدونم چه لزومی داشت که عنوانش کرد.
گاهی از دستش کلافه میشم.
سر ازدواج اولم من خیلی اذیت شدم و با خودم عهد بسته بودم دور و بر هیچ مردی نرم.
ولی حامد فرق داشت. از جنس خودم بود.
من رو درک می کرد. اونم مثل من درک می کرد بی پدری چه دردیه و اختلاف پدر و مادر چه رنگ و بویی داره؟
یه لحظه باخودتون فکر کنید!
تصور کنین تو خیابون دو نفر دارن باهم جر و بحث و مشاجره می کنند!
هیچ کدوم هم از اون یکی کم نمیاره!
دعوا بالا میگیره و داره به سمت زد و خورد میره!
شما با اون دو نفر هیچ نسبتی ندارین!
اصلا بار اوله میبینی شون!
چه حالی میشین از دیدن این دعوا؟
حالا فکر کنید اون دو نفر همسایه تون هستند!
یا دو تا دوست تون!
حالا چه حالی میشین وقتی می بینید که اون دو نفر، عزیزترین کس شما یعنی پدر و مادرتون هستند؟😒
از کودکی شاهد مشاجره و زد و خورد پدر و مادرم بودم😭😭
هیچکدوم هم تمایلی به نگهداشتن من نداشتند. پیش هر کدوم که بودم تحمیل شده بودم😞
بگذریم ...
۹ یا ۱۰ سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدند.
بعد مدتی که بین بابا و مامان شوت میشدم،
بابام به خاطر مشکلات اقتصادی مجبور شد بیاد روستا پیش مادر بزرگم😔
و چیزی فاصله نشد که سر و کله خواستگار پیدا شد😬.
اون موقع من هنوز بعضی وقتا عروسک بازی می کردم ولی خب، شد آنچه نباید میشد.😒
من، دختری که تا یکسال قبل، دختر تهرونی حساب می شدم با اومدنم به روستا نسبت به دخترهای اونجا یک سر و گردن بالاتر بودم.
دخترهای روستا تو سن من، هم سر زمین کار می کردند و هم کلی کار خونه انجام میدادند.
به همین خاطر اون جذابیت و شادابی رو نداشتند.
من، مامانم و حتی عمه ام هرچی به بابام گفتیم، فایده نداشت که نداشت😭.
و من بالاجبار رفتم سر سفره عقد با آدمی نشستم که دو برابر سن من عمر داشت😬.
اصلا کوچکترین مهری بین هر دومون وجود نداشت.
کمتر از ۶ ماه بعد، هر دو به این نتیجه رسیدیم که به درد هم نمیخوریم.
به همین راحتی اسم یه مرد اومد توی شناسنامه من😔
البته نمیشه گفت توافق دو طرفه!
چون نظر من اصلا مهم نبود!😞
یک روز اومدن گفتن عروس شو،
بعدش هم اومدن گفتن نه به درد هم نمیخورین!
البته رفتارهای منم بی تاثیر نبود.
تنها ارمغان این ازدواج برای من، آزادی برای ازدواج مجدد بود.
من قانون رو نمیدونستم تا اینکه اونروز مادرم عنوان کرد. اینکه برای ازدواج با حامد نیاز به اجازه نامه پدرم نیست😊
با وجود اینکه تمایلی برای ارتباط گرفتن با پدرم نداشتم ولی به خاطر حفظ آبروی خودم جلو خانواده حامد، مجبور بودم یه کارایی بکنم.
نقشه مامانم به نظرم خوب بود.
یا موافقت می کرد یا نمی کرد. دیگه از دوحالت خارج نبود و هر دو حالت هم راهکار داشت.
🌱🌱🌱
یه جعبه شیرینی گرفتیم و یه دسته گل💐
من و حامد و مامانم و مهری خانم و با کلی خواهش و تمنا، بابای حامد و مامانش اومدن و رفتیم خونه عمه روستا.
جوّ خونه عمه رو که تصور می کردم پشتم به لرزه میفتاد.
شوهر عمه پای منقل!
آشپزخونه و خونه بهم ریخته و ...
ولی چاره نبود.
باید میرفتیم اونم به شکل سرزده، و الا اگر فرصتی برای اطلاع رسانی می بود بابام همه چیز رو بهم میزد.
☘☘☘☘
_کیه؟
+باز کن منم مینا
علیرضا بود.
مثل همیشه اون اومده بود تا در و باز کنه!
بعد یکسال و اندی، هیچ تغییری نکرده بود!
همونجور تنبل و بی عار!
بعد از استقرار ما توی خونه، از عمه خواستیم که به ترفندی بابام رو بکشونه خونه شون.
بعد از اومدن بابا، خیلی تمیز و دقیقا مثل همون زمانها، مامان و بابام شروع کردند به دعوا😩
انگار تمام مدتی که جدا شدند اینهمه حرف برای دعوا رو ذخیره کردند.
بابای حامد که آدم جا افتاده و اهل سخنی بود زودتر سعی کرد همه چیز رو حل و فصل کنه.
به دستور ایشون، علیرضا رفت عاقد روستا رو آورد.
اصلا بین دو تا خانواده نه حرفی شد سر مهریه! و نه بابت تاریخ مراسم و نه هیچ موضوع دیگه.
فقط به خاطر اینکه یه صیغه محرمیت بین ما خونده بشه زودی میخواستند سر و تهش رو هم بیارن.
ولی تا عاقد بیاد، مامانم از گرفتن مراسم گفت.
مامان حامد از جهیزیه حرف زد.
بابام از شیربها و بابای حامد از اینکه چرا نمیذارین سر فرصت تصمیم بگیریم؟ چرا اینهمه عجله؟
همه شون یادشون رفت برای چی اینجاییم؟
و قرار بوده زودتر تکلیف ما روشن بشه😔
عاقد صیغه نامه رو آماده کرد و من و حامد خوشحال از اینکه الان دیگه همه چیز تموم میشه ...
تا عمر دارم من بابام رو نمی بخشم.
هم برای ازدواج تحمیلی اولم و هم برای اذیت هایی که سر ازدواجم با حامد کرد😞
دقیقا زمانی که قرار شد همه چیز تموم بشه بابام یه لگد زد به همه چیز و گفت من دخترمو عروس نمی کنم😊
این داستان ادامه دارد ...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀
این درد برامون عادی نشه😔
#کودکان_غزه
#نه_به_کودک_کشی
---------🖤
مرکز مردمی«🌷🦋🌷 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530