eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
333 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
13 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با این موارد با مشاوران ما تماس بگیرید🙏 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @ja_nafas @drghazanfari شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر یادتون باشه در مبحث رزاقیت بر اساس سوره ذاریات گفتیم: 🌼رزق در آسمان هست و ما بندگان خدا به اشتباه روی زمین دنبال رزق هستیم🤔 🌠و اینکه آسمان دارای راه های متعدد هست و بر اساس مدارهای منظم ومتعدد بنا شده. آسمان به حبک (بیابان شیار شیار) تشبیه شده. و حالا چه کنیم که به این راه ها و مدارها دست پیدا کنیم؟
روی زمین انسانها گاهی به بن بست میرسند و عرصه برآنان تنگ می شود ولی آسمان هیچ گاه بن بست ندارد. ما اگر بتوانیم به راه های آسمان دست پیدا کنیم و در آن مدار قرار بگیریم آنوقت رزق برما جاری می شود و به نفع ما رزق تنظیم می گردد.
یه تصویر پاییزی زیبا وسط کلاس تدبر داشته باشین😊🍂🍁🍂🍁🍂🍁
بعد از آیه ذات الحبک خدا می گوید: انکم لفی قول مختلف شما در قول مختلف قرار دارید. یعنی چی؟ یعنی من وقتی قول مختلف داشته باشم از اون ذات حبک دور شدم. مختلف از ریشه خَلَف می آید یعنی جانشین شدن. وقتی قول خودش رو به جای قول" دیگری " قرار می دهد. و آن" دیگری" چه کسی است؟🧐 آن قول یا به عبارتی باور ، باور توحیدی است. ما وقتی قول و باور و نظر خودمون رو جانشین قول و نظر خدا می کنیم در اصل از اون ذات حبک و اون راه های آسمان دور شدیم😔
مرکز مردمی نفس سبزوار
بعد از آیه ذات الحبک خدا می گوید: انکم لفی قول مختلف شما در قول مختلف قرار دارید. یعنی چی؟ یعنی من
کی خبر آورده از اون دنیا؟🤔 حالا مگه چی شده؟ مامانم اینجوری میگه! اگه اینجوری بشه، نمیدونی همسایه ها چی میگن؟ بعید میدونم اینجوری باشه! اینا تماما باورهایی هست که جانشین باور توحیدی شده☹
ما به میزانی که کارمون! علم آموزی مون! فرزند آوری مون! ازدواج فرزندان مون یا خودمون! و .... کلا بنای کارهامون مبتنی بر باورهای توحیدی و حکم خدا باشه این نشون میده که قول خدا رو بر قول خودم ترجیح دادم. این وسط حرفی غیر از خدا رو ترجیح نمیدم. نه مامان نه بابا نه همسایه و نه حتی حرف و باور خودم رو.
یادتونه گفتیم هرچقدر ظرفیت ما بالاتر بره میزان رزق و روزی مون بیشتر میشه؟ حالا باید بگم که ماها هرچقدر زندگی مون مبتنی بر باورهای توحیدی و شناخت خداوند باشه به عبارتی برپایه حکم و قول خدا زندگی کنیم، ظرفیت وجودی مون رو بالا بردیم و بالطبع روزی مون افزایش پیدا کرده☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای امشب مبحث رزاقیت کافیه دوستانی که علاقه مند هستند مبحث رو زودتر پیگیری کنند با @ja_nafas در ارتباط باشن تا ویس ها رو در اختیارشون قرار بدیم.
📢📢 السلام علیک یا عقیله العرب🌸 این یکی دو هفته اتفاقات زیادی برامون رقم خورد که امیدواریم به نفع نفس باشه 😔 ✅ یه مورد فرزند سوم داشتیم که به خاطر مشکلات اقتصادی قصد سقط داشت. قرارشد توسط کارشناس موسسه خیریه مون وضعیتش بررسی و در صورت تایید بهشون کمک مالی بشه ⁉️ بارداری فرزند ششم😳، همسر معتاد و شرایط اقتصادی بد. آخه چرا با این شرااایط بچه دار میشین و بعد تصمیم به سقط میگیرین؟ ✅ خانم فرزند اول ولی همسر دوم آقا محسوب میشه. به خاطر اختلاف خانوادگی مجبور به سقط بود که با مداخله و مشاوره روانشناس منصرف شد ⁉️ مامان راضی بابا راضی ولی عمه و مادربزرگ و کلا خانواده پدری ناراضی! من نمیدونم مگه یه بچه برای بدنیا اومدن باید اجازه از عمه و عمو و ....هم بگیره؟ خلاصه که هنوز موفق به انصراف مادر نشدیم. پدر تا حدودی راضی شده ولی از خانوادش واهمه داره😔 ✅ فرشته یادتونه؟ اولین داستان کانال! که براش چرخ خیاطی خریدیم🤔 این هفته اولین قسط چرخ خیاطی رو بعد دوماه تاخیر پرداخت کرد. جدای از برگشت قسمتی از هزینه چرخ، خوشحالیم که اونقدر درآمد کسب کرده که بتونه قسط هاش رو بده😉 از اول هم قرار شد هروقت داشت بده. الهی شکر🤲 راستی ... داستانش رو بخونید قشنگه☺️ هفته آینده همایش کشوری نفس هست. امیدواریم خبرهای خوبی بشنویم. مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭──👶  ⃟⃟⃟ ⃟   ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘ 💞✨ حسرت داستان زندگی خانومی ۳۳ ساله است که بعد از کلی سختی و مشقت به یه زندگی و همسر ایده آل رسیده ولی ... 🥀 قسمت 4
حسرت قسمت چهارم آرش در آخرین دیدارمون گفت: علاقه من به تو نسبت به روز اول ذره ای کم نشده ولی شرایط ازدواج ما فعلا فراهم نیست. من تصورم این بود که بعد مدتی خانواده خودم رو همراه خودم کنم، ولی گویا اونا هنوز نتونستند با خودشون و با این تصمیم ما کنار بیان. ادامه این زندگی به ضرر هرسه ماست. شاید بیشتر برای کیان! من ناراحتم از اینکه به خاطر من از زندگی آروم و کار مناسبت دور شدی!😔 شاید اینجوری به نفع همه مون باشه😞 حق با آرش بود. ازدواج و ارتباط ما از همون اولش اشتباه بود. آرش اونروز از خونه ما رفت و ما رو با تنهایی و بیکاری و تنگدستی تنها گذاشت. یکی دو روز کیان شرایط روحی خوبی نداشت ولی بعد چند روز حداقل اونقدری تونست با خودش کنار بیاد. منم که فکر میکنم مشکلات حسابی آبدیده ام کرده بود امیدوارانه مشغول زندگی بودم. طول مدت ازدواج موقت رو خانواده منم اطلاع نداشتند. چون برای ازدواج دوم نیاز به اذن پدر نیست. منم ترجیح دادم اونا رو درجریان قرار ندم. از خانواده خودم فقط خواهر بزرگترم‌ در جریان بود. حدود یک ماه از قطع ارتباط ما با آرش گذشت که دوباره سرو کله آرش پیدا شد. با ارتباط گرفتن مجدد با پدر و مادرش تونسته بود ماشین مدل بالاتری بخره و کلا شده بود یه آرش دیگه😏 در اولین ارتباطش با من درخواست ازدواج موقت دوباره رو داد با این تفاوت که پدر و مادرش متوجه موضوع نشن و کلا مخفیانه و دور از چشم ا‌ونا زندگی کنیم. مسلما من باید با این درخواست مخالفت می کردم ولی در مدت یک ماهی که دور از آرش گذشته بود متوجه علاقه عمیق خودم به اون شده بودم😔 آرش با اصرار پدر و مادرش تصمیم داشت مجدد درس رو شروع کنه و این خودش دلیلی شد که هم کمتر به ما سر بزنه و هم پدر و مادرش متوجه ارتباط مخفیانه من و آرش نشن. بزرگترین امتیاز ما در این شرایط، نداشتن مشکلات مالی بود.چرا که آرش به دریای بی کرانی از درآمد پدر و مادرش وصل بود و تامین زندگی من و کیان اونقدرها براش سخت نبود. 🌸🌸🌸 شش ماه به همین منوال گذشت و کوچکترین تغییری در روند تصمیم گیری پدر و مادر آرش اتفاق نیفتاد. آرش به زندگی مخفیانه با من برای شش ماه سوم هم ادامه داد. و تنها اتفاق مثبت یا منفی این دوران اطلاع یافتن پدر و مادر خودم از ازدواج موقت با آرش بود😔 پدرم به شدت با این قضیه مخالف بود و از من خواست سریعا مشکلم رو حل کنم. آرش از طرف خانواده من تحت فشار بود که یا تن به ازدواج دائم بده و یا دست از سر و زندگی دختر من بردار. چند ماهی گذشت و بالاخره آرش با کلی مقدمه چینی، اعتراض، خواهش، و هر هنر دیگری که بلد بود تونست پدر و مادرش رو راضی کنه که با من تماسی داشته باشند و در حضور من جوانب ازدواج با من رو بررسی کنند🌱 پدر آرش که قبلا مدیرعامل شرکتی بود که من در اون کار می کردم من رو کاملا می شناخت و نظر منفی نسبت به من نداشت ولی می گفت دلیلی وجود نداره که یک منشی خوب حتما عروس خوبی هم باشه. آرش من رو به مطب مادرش برد. برای آشنایی با مادرش لازم بود با کیان باهم بریم. الان کیان دیگه یه نوجوان ۱۲ ساله و من خانومی در آستانه سی سالگی بودم. و آرش ترم‌ آخر دانشگاه و به زور۲۴ سالش بود. مادر آرش برخلاف من و کیان که ۱۸ سال اختلاف سنی داشتیم، تفاوت سنی زیادی با پسرش داشت. ازدواج در سن بالا فرصت زیادی برای بچه داری به اون نداده بود و آرش اولین و آخرین فرزند خانم دکتر بود☹ مادر آرش همونطور که می گفت، زن عاقل و فهمیده ای بود و مثل آقای دکتر، مهربون و سخاوتمند بود. بالاخره بعد از کلی دید و بازدید و صحبت و بحث و تبادل نظر، پدر و مادر آرش متقاعد شدند که من و آرش باهم ازدواج کنیم. این تازه اول راه بود و بزرگترین مشکل ما سختگیری های خارج از قاعده پدرم بود. پدرم‌ به آرش گفته بود پدر و مادر شما برای اجرای مراسم خواستگاری بایستی به شهرستان سکونت پدری من بیان و رسم و رسومات کامل بایستی برگزار بشه ... و این داستان ادامه دارد ... مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭──👶  ⃟⃟⃟ ⃟   ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530