خدایا
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس می گیرم...
من نفهمیدم!
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان
دلم گرفت از آدمهایت ،نگاهم به تو باشد..!
#شهید_مصطفی_چمران
🌿🌿
@basirat_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرثیه سرایی شجاعانه و جگرسوز دختر فلسطینی برای ۱۶ نفر از اعضای شهید خانواده اش
او میگوید: «ما با وجود درد و رنج میگوییم ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم؛
خداوند را شاکریم ما مقاوم و ثابت قدیم
هستیم؛ خداوند را شاکر هستیم ما خانواده شهدا، پشت و حامی شما هستیم ...»
#فلسطین
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
لینک کانال «حرف حساب» در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
🔻 درباره آیت الله بهاء الدینی (قدس سرّه) نوشتهاند که ایشان در قنوت نمازهایشان، دعاهای مرسوم را میخواندند تا این که نوع دعا، کلمات و عبارات ایشان تغییر کرد و هرگاه دستهای خود را مقابل صورت میگرفتند، برای حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اینگونه دعا میکردند: «اللهم کن لولیّک... ». در فرصت مناسبی، علت تغییر دعا را از ایشان پرسیدند.
معظم له در یک جمله کوتاه فرمودند: «حضرت پیغام دادند در قنوت، به من دعا کنید».
👤 #حجت_الاسلام_قرائتی
#امام_زمانم
📚 از کتاب «شرح دعای سلامتی» ص ۲۰
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
💠 چـهار ویژگی فــروتنــان 👇
و فروتنان را بشارت ده همانان که:
🔹وقتی نامخدا یادشود، دلهاشان خشیتیابد
🔸و بر هر چه برسرشان آید صبر پیشه میکنند
🔹و برپا دارندگان نمازند
🔸و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میکنند
📖 سوره حج آیات ۳۴ و ۳۵
👈 استاد عبدالباسط
#تلاوت
💢زیباترین سیرکی که نرفتم
وقتی نوجوان بودم، شبی با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما خانواده ای پرجمعیت بود.به نظر می رسید وضع مالی خوبی ندارند. شش بچه مودب که لباسهایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. پشت پدر و مادرشان، دست هم را گرفته بودند و با هیجان در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟ پدر خانواده جواب داد: لطفاً ۸ بلیط.
متصدی باجه، قیمت بلیطها را اعلام كرد.
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟! متصدی باجه دوباره قیمت را تکرار کرد.
رنگ صورت مرد تغییر كرد و نگاهی به همسرش انداخت. بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت درباره برنامه سیرك بودند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه بكند و به بچه هایی كه با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید؟
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس ۲۰۰ هزارتومانی بیرون روی زمین انداخت.
سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد ...
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار كردم و آن زیباترین سیركی بود كه به عمرم نرفته بودم 🌺
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...
کودک من، جان مادر، چشم خود را باز کن
روی پا برخیز و روزت را زنو آغاز کن
ای سروش جاودانی ای تمام هستیم
ای نشاط زندگانی ای تمام هستیم
کودک من، خون روی گونه ات را پاک کن
باز هم پیکار با این فرقۀ ناپاک کن
کودکم ، محزون مشو دست خدا همراه ماست
کاخ استبداد ،ویران از شرار آه ماست
حانیه، لیلا، حمیده، زیدابواحمد ، رحیم
جمله مهمان خدا هستند و ما جا مانده ایم
خوب بشنو حرف مادر را، امید من تویی
یادگار،جدّ و، ابناءِ شهید من، تویی
بعد ما این خانه را روشن تر از مهتاب کن
عکس ماها را کنار عکس بابا قاب کن
خانه ات هرچند ویران، روزگارت روشن است
سست تر از لانهٔ موران دژ اهریمن است
غم مخور روزی،جهانت آفتابی می شود
آسمان قیرگون غزّه آبی می شود
ماه تابان می زداید سایۀ موهوم را
می برد تا قعر آتش این سراب شوم را
می رسد گلبانگ آزادی از این معبر به گوش
شمع شبهای ستمکاران شود روزی خموش
می رسد آخر به پایان عمر این دیو سیاه
سر زند بار دگر خورشید، از این قبله گاه
#علی_اصغر_شکفته
#فلسطین
#غزه
13.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک هایت را پاک کن قوی بمان پسرم!
صحبت های منقلب کننده پدر فلسطینی با پسرش هنگام وداع با خانواده خود که همگی به شهادت رسیدند...
کوه ها و صخره ها در مقابل صبر و استقامت این ملت، سر تعظیم فرود آورده اند ...
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
لینک کانال حرف حساب در ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/307953861Cd71679ef85
25.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔸 تلاوت آیات ۶۷ تا ۷۱ سوره زخرف
توسط استاد هادی اسفیدانی
💠 یکی از ناب ترین تلاوت ها
👈 بسیار دلنشین و آرامبخش 🌸
#تلاوت
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
نقل قول از آیتالله حائری شیرازی:
خط موضع گیری در آخرالزمان، فقط اسرائیل است که جهان را به دو صف تبدیل میکند!
منبع : جلسه شناخت حیله های دشمن
@ostad_shojae | montazer.ir
💢 داستان عبرت آموز
🗯کارگری که اهالی یکی از روستاهای قزوین بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دست رنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود برای امرار معاش از آن پول استفاده نماید.
پس از مدتی کار کردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود گردید.
یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع می شود و تصمیم می گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب نماید.
کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بد طینت در کمین اوست.
♥️بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زن و بچه اش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام می رود و از سوراخی که پشت بام گنبدی شکل خانه های آن ده معمولاً داشته و اطاق آنها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر می شود.
در این میان می بیند که وی پول را زیر گلیم می گذارد.
با خود می گوید وقتی که آنها خوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار می کنم و به گریه اش می اندازم.
از صدای گریه او، پدر و مادرش بیرون می آیند.
🗯در همان موقع با شتاب خود را به پول می رسانم و حتما به نتیجه می رسم.
پدر و مادر می خوابند.
♥️نیمه های شب، دزد آرام آرام وارد اطاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه می اندازد.
در همان جا بچه را می گذارد و خودش را پنهان می نماید.
از گریه بچه، پدر و مادرش بیدار می شوند و از این پیشامد عجیب، وحشت زده و ناراحت با شتاب به سوی بچه می دوند.
🗯در همین وقت، دزد خود را به پول می رساند.
همین که دستش به پول می رسد، زلزله مهیب و سرسام آوری قزوین را می لرزاند.
همان اطاق به روی سر آن دزد خراب می شود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را بدست گرفته می میرد.
♥️اهل خانه نجات پیدا می کنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود می گویند دست غیبی ما را نجات داد.
پس از چند روزی که خاک ها را به این طرف و آن طرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پول ها را به دست گرفته می افتد و از راز مطلب واقف می گردند.
✍نوشته احمد میر خلف زاده