eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی #دستورزی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
مشاهده در ایتا
دانلود
کدام تصویر با بقیه متفاوت است؟
چکش مخفی در تصویر را پیدا کن.
این ۶ سوال رو حتما از فرزندت بپرس 🔻به نظرت کیا دوستت دارن ؟؟؟ وقتی اسماشون رو میگه توی دلش احساس دوست داشته شدن میکنه. 🔻 به نظرت چه کارایی رو خوب انجام میدی ؟؟ با این سوال توانایی هاشو میشناسه واحساس اعتماد به نفس میکنه. .🔻به نظرت یه بچه مودب چه کارایی انجام میده ؟؟؟ وقتی خودش اون کارها رو نام ببره سعی میکنه بیشتر اونارورعایت کنه. 🔻 به نظرت چه چیزایی تو زندگیمون داریم که باید برای داشتنشون  شکرگزار باشیم؟ اینطوری به چیزایی که داره توجه میکنه و قدرشو میدونه. 🔻چه چیزهایی هست که تورو خیلی خوشحال میکنه؟؟؟ این سوال باعث میشه روحیات فرزندتون بهتر بشناسید و بتونید بیشتر و بهترخوشحالش کنید. 🔻چه چیزایی خیلی عصبانیت میکنه؟ این سوال باعث میشه حساسیت های فرزندتون رو بیشتر درک کنید و حواستون باشه که کمترتوی موقعیت هایی که عصبی میشه، قرار بگیره. کدومشو انجام میدی؟
🚲 دوچرخه پیر پسرک وقتی مرا در کنار پدر بزرگش دید خیلی خوشحال شد و سوار من شد . من از اینکه از دیدن من خوشحال شده بود شاد بودم. من و پسرک با هم روزهای خوبی داشتیم . من او را به مدرسه می بردم و با هم بر می گشتیم . با هم به پارک می رفتیم . ولی زمانه خیلی زود گذشت ، پسرک بزرگ شد و من کهنه و فرسوده شدم. دیگر مثل قبل سرحال نبودم . چرخهایم فرسوده شده بود . دسته فرمان هم کنده شده بود و پسرک هم اینقدر بزرگ شده بود که دیگر نمی توانست سوار من شود . یک روز پدر پسرک با یک دوپرخه نو به خانه آمد ، آن شب مرا در کنار درب کنار بقیه زباله ها گذاشتند. از اینکه کنار زباله های بدبو بودم خیلی ناراحت بودم.  شب مأموران مرا همراه بقیه زباله ها بردند. در یک محل مرا و بقیه مواد پلاستیکی و فلزی و چوبی را از بقیه زباله ها جدا کردند. قسمتهای پلاستیکی و فلزی مرا از هم جدا کردند. ماها را به یک کارخانه بزرگ بردند و ما را شستند و بعد وارد یک جای خیلی داغ شدیم از گرما بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم قیافه ام تغییر کرده بود و در دست پسرکی بودم. داخلم را پر از آب کرده بود و گلها را آب می داد. بله من یک آبپاش زیبا شده بودم و تازه معنای را فهمیدم.😊
نعمت های خدا هر قطره باران هر دانه‌ای از برف اندازه‌ی دریا دارد برایم حرف این آفتاب گرم آن جنگل روشن یک هدیه زیباست از تو خدای من نام قشنگ تو در شعر زنبور است نامی که شیرین‌تر از اشک انگور است با غنچه‌ها گلها تو مهربان هستی دنیای زیبا را تو باغبان هستی یاد تو را چون گل هر صبح می‌بویم حرف دلم را جز با تو نمی‌گویم
🌹 گل زیبا یه گل دارم قشنگه خوشبو و رنگارنگه با بیلچه ای که داشتم اونو تو باغچه کاشتم هر روز بهش آب دادم گرمای آفتاب دادم بزرگ شد و قشنگ شد یه گل رنگارنگ شد گیاه بدون ریشه هرگز بزرگ نمیشه آب و غذای گیاه از خاک میره تو ریشه ریشه میده به ساقه ساقه به برگ و شاخه میگیره نور آفتاب تا باشه سبز و شاداب برگ های رو درختاش عاشق نور و گرماست منبع: رسانه تنها مسیر ۶ تا ۷ سال طراح: مهسا محمّدرضایی نویسنده: ریحانه
🇮🇷 سرباز دین بابای من زرنگه قوی مثه پلنگه سرباز دین خداست روی دوشش تفنگه چند وقته بابا رفته دلم براش چه تنگه مامان میگه عزیزم اون رفته که بجنگه با دشمن های خدا که دلشون از سنگه دنیا باید قشنگ شه رنگ خدا قشنگه روزی که آقا بیاد دنیا همه اش یه رنگه شاعر : الهام نجمی گرامی باد.
امام حسن عسگری علیه السلام 🥀 تو بوده ای محاصره میان جمع دشمنان همیشه بوده ای تو با ستاره های آسمان شدی شکنجه روز و شب برای اینکه رهبری برای اینکه از همه تو بهتری و سروری نشسته مهر عسکری به قلب شیعیان او همان که داده روز و شب به ما امیدو آبرو تویی امام عسکری تویی امام پاک ما تویی صفای زندگی تویی امید و رهنما شاعر:مهدی وحیدی صدر