نقدی بر اندیشه های مجتهد شبستری
نقد دیدگاه های مجتهد شبستری درباره وحی و احکام اسلامی
اشکال بزرگ آقای شبستری اینجاست که از این که زبان امری انسانی است، نتیجه می گیرند که هر کسی که کلامی بیافریند، لزوماً انسان است، و لذا نتیجه می گیرند که خداوند، سخن نمی گوید که نتیجه اش آن می شود که قرآن کلام خدا نبوده، بلکه کلام خود پیامبر است.
پایگاه بصیرت / گروه فرهنگی
به گزارش گروه فرهنگی بصیرت به نقل از خبرگزاری مهر، دکتر نصری در درس گفتگوی «بازخوانی جریان روشنفکری دینی» به نقد اندیشه های مجتهد شبستری پرداخت. آنچه در ادامه مطالعه می کنید گزارش این جلسه است.
عبدالله نصری در ابتدای جلسه گفت که در چند کتاب پیرامون نظرات آقای مجتهد شبستری، بحث کرده است از جمله انتظار بشر از دین، راز متن، گفتمان مدرنیته، انکار قرآن.
طبق نظر آقای شبستری: اولاً چیزی تحت عنوان وحیِ فی نفسه برای همه و همیشه وجود ندارد. سخنی وحی است، که با انسان کاری بکند که دیگر سخنان از آن عاجز باشند. (سخنی که بر انان تأثیرگذار باشد.) قرآن نیز از این جهت برای پیامبر سخن وحیانی بود که بر روی او تأثیر گذاشت و لذا اگر پیروان او، قرآن را بخوانند و بر روی آنها تأثیر نگذارد، دیگر وحی تلقی نمی شود. دوم آنکه معرفت عالمان دینی، معرفت بشری است و هر عالمی با معیارهای بشری دعوت پیامبران را می فهمد و معنای متن هم یک واقعیت پنهانی است که باید با تفسیر آشکار گردد. این بود نظر آقای شبستری.
این مطلب مورد قبول است که اصولاً، کلام، در ظرف اجتماع شکل می گیرد و یک امر اجتماعی است؛ اما اشکال بزرگ آقای شبستری اینجاست که از این که زبان امری انسانی است، نتیجه می گیرند که هر کسی که کلامی بیافریند، لزوماً انسان است، و لذا نتیجه می گیرند که خداوند، سخن نمی گوید که نتیجه اش آن می شود که قرآن کلام خدا نبوده، بلکه کلام خود پیامبر است. این نوع نتیجه گیری، نادرست است. یا بحث از این است که خداوند، قدرت سخن گفتن ندارد، که با تصویر مورد قبول ما از خداوند مطابق نیست. (مگر آنکه شخص خدا را به گونه ای دیگر تصور کرده باشد.) ما قائلیم که خدا قادر مطلق است، و مانند هر کسی که برای بیان قصد و منظور خود، از نوعی زبان بهره می گیرد، خدا نیز می تواند همچنین کاری انجام دهد. ممکن هم هست بحث سر این می تواند باشد، که سخن گفتن خداوند، امری محال باشد و لذا اصلاً متعلق قدرت واقع نشود، که این نیز با الهیات مورد قبول ما مورد قبول نیست چرا که امری نیست که محال ذاتی باشد. این بیان قرآن نیز اشاره به همین دارد: وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ.
اصل مطلب دوم نیز که اشاره به آن دارد که معرفت هر انسانی، بشری است هم درست است و شکی در آن نیست. (گرچه باید به تعریف معرفت در اینجا توجه نمود.) این مسأله نیز که پیش فهم ها، سؤالات، انتظارات و علایق هر کس، در فهم او از مطالعه یک متن دخالت دارد هم امری غیر قابل انکار است. اما، نباید مرتبه ی تکوین متن را با فهم متن خلط کرد. (مباحث نامبرده ناظر به فهم متن است و نمی تواند در مورد چگونگی تکوین متن چیزی بگوید.) اما به هر حال، می پذیریم که فهم متن، نیازمند روش است، و تا اینجا بحثی نداریم، بحث سر آن است که این روش چیست؟ (به طور خاص اینجا، می خواهیم بدانیم که روش و منطق فهم دین چیست؟)
سومین حرف آقای شبستری آن است که با توجه به نکته مطرح شده، معرفتی که عالمان دین عرضه می کنند به دور از خطا نیست و باید درباره ی صحت و صدق آن به تحقیق پرداخت. ضمناً ایشان قائل اند که هرگز نباید یک فهم خاص را، به عنوان تفسیر رسمی از دین عرضه نمود.
البته مورد قبول است که هر کسی که دین شناس باشد، می تواند در فضای اندیشه ای هم نظر بدهد و هم نقد کند، (و البته طبیعتاً چنین شخصی باید تخصص کافی را داشته باشد.) و نظر خود او نیز اگر دارای ایراد باشد، در طول تاریخ اندیشه به نقد گذاشته خواهد شد. خود تاریخ اندیشه، مستقل از روند قدرت، در مورد درستی و نادرستی نظرات داوری خواهد کرد. اما به هر صورت، در هر جامعه ای، قانون است که شایسته است مبنای عمل اجتماعی و اعطای قدرت و اعمال مجازات قرار گیرد، (گرچه از جهت علمی حرفی موجه نباشد، باز قانون در جامعه معیار قرار می گیرد.) این که به توجه به مناسبات قدرت، در گذشته جامعه، اتفاقات بدی افتاده باشد (مطابق اندیشه درست عمل نشده باشد)، نه مورد انکار ما است، و نه از آن دفاع می کنیم.
بخش دوم:
نقدی بر اندیشه های مجتهد شبستری
نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری در مورد قابل فهم و تفسیر نبودن قرآن
حجت الاسلام احمدحسین شریفی
مجتهدشبستری به پيروی از پارهای هرمنوتيستهای فلسفی شرط مفهوم شدن يک کلام را بشری بودن آن می داند و بر اين اساس مدعی است اگر قرآن کلام خدا باشد، قابل فهم و تفسير نخواهد بود!
به گزارش خبرگزاری مهر، مطلب زیر مقاله حجت الاسلام والمسلمین احمدحسين شريفي، ۱ عضو هيأت علمي و دانشيار گروه فلسفه مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) با عنوان «الهي بودن زبان قرآن و مسألة فهم؛ نقدي بر ديدگاه مجتهد شبستري» است که در شماره ۱۴ نشریه علمی پژوهشی معرفت کلامی منتشر شده است.
چکيده
آيا قرآن کلام خدا است يا کلام بشر؟ اين سؤالي است که از عصر نزول قرآن مطرح بوده است. منکران نبوت هر کدام به گونهاي خدايي بودن زبان قرآن را انکار کردهاند. در دوران معاصر نيز اين سؤال به طور جدي از سوي مستشرقان و عدهاي از مدعيان روشنفکري در جهان اسلام مورد بحث و بررسي قرار گرفت. جناب محمد مجتهدشبستري به پيروي از پارهاي هرمنوتيستهاي فلسفي شرط مفهوم شدن يک کلام را بشري بودن آن ميداند و بر اين اساس مدعي است اگر قرآن کلام خدا باشد، قابل فهم و تفسير نخواهد بود! در اين نوشتار اين مدعا و ادلة آن به روش تحليلي و فلسفي و با استفاده از شيوة نقد مبنايي و دروني مورد ارزيابي و سنجش قرار گرفت و معلوم شد که هيچ ملازمهاي ميان فهم قرآن و بشري دانستن آن نيست. و همة ادلة اقامه شده بر اين مدعا مبتلا به انواعي از مغالطات منطقياند.
مقدمه
آيا قرآن کلام الهي است يا کلام بشر؟ اين سؤالي است که از عصر نزول قرآن تاکنون مطرح بوده و بحثهاي مختلفي را برانگيخته است. در زمان حيات پيامبر اکرم(ص) در مکه و به هنگام قرائت آيات قرآن از سوي آن حضرت عدهاي از مخالفان، به طور کلي، الهي بودن قرآن را انکار کرده و آن را ساخته و پرداختة شخص پيامبر ميدانستند و در مقام معارضه با دعوت نبوي چنين اظهار ميکردند که: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَر× إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَر (مدثر، ۲۴-۲۵).[۲] اينان با انکار الهي بودن قرآن، به انکار نبوت پيامبر ميپرداختند. در ادامه کساني پيدا شدند، که عليرغم پذيرش نبوت، مدعي بودند فقط مضامين و معاني قرآن بر قلب پيامبر نازل شده است؛ اما زبان آن و ادبيات آن ساخته و پرداخته شخص پيامبر است. (ر. ک: آلوسي، ۱۴۱۵، ج۱۰، ص۱۱۹) در ادامه پيروان اين ديدگاه به دو دسته تقسيم شدند: دستة اول، عليرغم بشري دانستن الفاظ قرآن، آن را بيانگر همان واقعيتهاي وحياني ميدانستند؛ و دستة دوم، مدعي بودند وحي نازل شده بر قلب پيامبر حالتي اجمالي و بسيط داشته است؛ ولي پيامبر در اثر مواجهه با اوضاع و احوال مختلف و تحت تأثير شرايط گوناگون ايدههاي مأخوذ از وحي را در ذهن خود بسط ميداد و آنها را در قالب آيات و سورههايي بر مردم قرائت ميکرد.
تا اينکه برخي از نويسندگان معاصر، همچون جناب محمد مجتهد شبستري، ارتباط پيامبر با خدا و عالم غيب را صرفاً ادعايي مطرح شده از سوي خود او دانستند که قابل اثبات نيست. و در نتيجه مدعي شدهاند که «هم الفاظ و هم معانی از خود او بوده است گر چه او خدا را معلم خود تجربه میکرد که از آن به وحی تعبیر میکرد.» (شبستري، ۱۶ بهمن ۱۳۸۶) جناب شبستري نيز همچون مخالفان اوليه قرآن، مدعياند متن و زبان قرآن کاملاً بشري است و هرگز نميتواند سخن خدا باشد. وي اين مدعا را در مجموعهاي از مقالات تحت عنوان «قرائت نبوي از جهان» بيان کرده و به تفصيل پيرامون آن سخن گفته است. يکي از مهمترين مدعيات ايشان در اين رابطه اين است که اگر قرآن را کلام خدا بدانيم در آن صورت قابل فهم نخواهد بود. ما در اين نوشتار اين مدعا و ادلة آن را بررسي ميکنيم. شيوة نقد ما نيز به همان صورتي خواهد بود که خود جناب شبستري درخواست کردهاند.
توضيح آنکه، جناب شبستري، عليرغم آنکه خود دائماً بر پيامدها و نتايج کلامي، سياسي، حقوقي، اجتماعي و فرهنگي ديدگاه خويش تأکيد ميکند و آنها را متذکر ميشود، [۳] در عين حال، مدعي است اگر کسي ميخواهد نقدي جدي بر ديدگاه ايشان داشته باشد، بايد بتواند مباني آن را نقد کند و نه آنکه به نقد نتايج و پيامدهاي آن بپردازد! (شبستري، ۱ اسفند ۱۳۸۷) ايشان درخواست ميکند به جاي انحرافي ناميدن افکارش و به جاي تحريک جهّال، «حداقل چند صفحه مطلب استدلالی در نقد این قبیل نظریات بنویسند و باب بحث بگشایند.» (همان)
وي اظهار ميدارد اگر مخالفان اين ايده به نقد و بررسي حقيقتجويانة آن بپردازند، «صاحب این قلم حاضر است با شعف و شوق با آنها به بحث و گفتگو بنشیند.»(همان) ما هم بر اساس وظيفة علمي و حقيقتجويانة خود به نقد اين ديدگاه ميپردازيم و اميدواريم که جناب شبستري نيز به عهد خود وفا نمايند و همانطور که گفتهاند با رعايت همة آداب حقيقتجويي بعد از مطالعة دقيق اين نقدها، «با شعف و شوق به بحث و گفتگو بنشيند.» و برخلاف روية سابقشان، از برچسب زدنهاي ناورا خودداري نمايند و اينجانب را، همچون ساير منتقدانشان، به جزمانديشي متهم نکنند؛ کاري که متأسفانه تا به حال، به شيوة ساير مدعيان روشنفکري، در پاسخ منتقدان خود انجام دادهاند. (همان)
تقرير مدعا
جناب شبستري مدعياند شرط لازم و ضروري فهم و تفسير هر گونه متن و کلامي از جمله قرآن اين است که ساخته و پرداخته يک انسان باشد. يعني اگر کسي قرآن را کلام خداوند بداند، امکان ندارد به فهم يا تفسير آن دست يابد. وي تلاش کرده است تا اين مدعا را در سلسله مقالاتي تحت عنوان «قرائت نبوي از جهان»، که از فاصلة زماني بهمن سال ۱۳۸۶ تا ارديبهشت سال ۱۳۹۴ منتشر کردهاند، اثبات نمايند. ما در اين مختصر بر آنيم تا ادلة اقامه شده بر اين مدعا را مورد بررسي و نقد قرار دهيم. [۴]
پيش از هر چيز مناسب است مدعاي ايشان را از زبان خودشان نقل کنيم. ايشان مدعاي خود را به شکلهاي مختلف و با عبارتپردازيهاي گوناگوني در جاهاي متعددي بيان کرده است. در نخستين مقاله از مقالات «قرائت نبوي از جهان» مدعاي خود را چنين بيان ميکند:
تأمل در شیوههای سخنگویی انسان و تفاهم میان انسانها نشان میدهد که اگر پیامبر اسلام خود را مانند یک بلندگو یا یک کانال صوتی معرفی میکرد که کار آن تنها منتقل کردن یک سلسله اصوات منظوم به مخاطبان است که مثلاً در گوش خود میشنود، یا فرشتهای برای وی میخواند ... سخن او از سوی مخاطبان اصلاً فهمیده نمیشد و برای آنها معنا و مفهوم نداشت و چنین کلامی نمیتوانست مبنای دعوت وی و گفت و گوی تاریخساز حاصل از آن باشد و اصلاً ممکن نبود گفت و گو و مفاهمهای به وجود آید. (شبستري، ۱۶بهمن ۱۳۸۶)
در دومين مقاله از مقالات قرائت نبوي از جهان، مدعاي خود را اينگونه بيان ميکند: قرآن (مصحف شریف) را به مثابه یک متن زبانی عربی قابل فهم برای همگان (اعم از مؤمن و غیرمؤمن) تنها به انسان (پیامبر اسلام) میتوان منسوب کرد و آن را کلام یک انسان باید دانست. نسبت دادن (اسناد حقیقی) مستقیم و بلاواسطه این متن با مشخصه یک متن عربی به خدا نه تنها مفهوم همگان بودن آن را از میان میبرد؛ بلکه اصل «مفهوم» بودن آن را ناممکن میسازد. (شبستري، ۲۲ بهمن ۱۳۸۷)
جناب شبستري در نوشتاري ديگر که به تلخيص و تبيين مدعا و ادلة مقالات پانزدهگانة خود دربارة قرائت نبوي از جهان ميپردازد، آخرين تقرير مدعاي خود را چنين بيان ميکند: فهم و تفسیر همگانی (بین الاذهانی) متن و کلام قرآن، تنها در صورتی میسر است که آن متن و کلام را مانند همه متنها و کلامهای زبانی دیگر، موجودی پدید آمده در جهان بین الاذهانی انسانی و پرداخته شده به وسیله انسان و گفتار انسان به شمار آوریم. (شبستري، ۶ ارديبهشت ۱۳۹۴)
خلاصة مدعاي ايشان اين است که «متن قرآن، کلام خدا نيست و نميتواند باشد؛ بلکه کلام يک انسان و پرداختة شخص پيامبر است» بعد از آشنايي با مدعاي جناب شبستري بايد ديد که دليل ايشان براي چنين ادعايي چيست. در اينجا ميکوشيم با استناد به متن سخنان ايشان، و با نهايت همدلي، مهمترين ادلة وي را تقرير کنيم و سپس بهرة آنها از حقيقت و برهان را با ترازوي انديشه و انصاف بسنجيم.
دليل اول: از راه برداشت مخاطبان قرآن
يکي از ادلهاي که جناب شبستري براي اثبات مدعاي خود اقامه کردهاند اين است که عموم مخاطبان پيامبر اين برداشت را از قرآن داشتند که قرآن، ساخته و پرداختة شخص پيامبر است. آنان هرگز با پيامبر به عنوان ناقل سخنان خدا رو به رو نبودند! بلکه خود را صرفاً با فعاليتهاي گفتاري شخصي که مدعي نبوت بود روبرو ميديدند، حتي اگر او ادعا ميکرد که صرفاً ناقل سخنان خداوند است، تنها چيزي که براي مخاطبان قابل فهم بود، همين ادعا بود که از زبان پيامبر شنيده ميشد؛ و نه خود آن متني که واقعاً کلام و سخن خدا باشد.
وي اين ادعا را در جاهاي مختلفي بيان کرده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره ميکنيم:
آنچه مخاطبان از پیامبر میشنیدند کلام خود محمد(ص) بود که به عنوان یک انسان نبی آن را ایراد میکرد. (شبستري، ۲۷بهمن ۱۳۸۷) فهم این متن به صورت یک گفتار شفاهی و سپس متن مکتوب از آنجا ناشی میشد که یک انسان مدعی نبوت آیاتی را میخواند که در مقام تجربۀ مخاطبان مؤمن و نامؤمن وی، نخست و بلاواسطه «فعل گفتاری» خود او تجربه میشد و به این جهت مفهوم میگشت. (شبستري، ۲۷ارديبهشت ۱۳۸۹)
پس از برخورد مخاطبان با فعالیت گفتاری پیامبر از طریق قرآن، روند فهم و تفسیر متن قرآن در میان مسلمانان آغاز شده و ادامه پیدا کرده است. در این روند فهم و تفسیر اتفاقاتی افتاده و اعتقاداتی پیدا شده است. از جمله آن اعتقادات این است که متن قرآن عیناً با همه الفاظ و جملات از جانب خداوند به محمد (ص) القاء شده است. این اعتقاد از گونهای فهم و تفسیر متن قرآن در میان مسلمانان پیدا شد و متأخر از آن تجربه نخستین فعالیت گفتاری محمد(ص) به وسیله مخاطبان است و نه متقدم بر آن. (شبستري، ۱۸تير ۱۳۹۱)
وي در آخرين جمعبندي خود از اين مسأله چنين مينويسد: در متن قرآن شواهد بارزی وجود دارد که نشان میدهد پیامبر و مخاطبان او کلام قرآنی را کلام محمد(ص) میشمردهاند. (شبستري، ۶ارديبهشت ۱۳۹۴)
پدیدارشناسی فهم و تفسیر همگانی (بین الاذهانی) متن قرآن نشان میدهد که آنچه عموم انسانها در مقام این فهم و تفسیر بدون واسطه به صورت تجربی با آن روبرو میشوند، همانا فقط فعالیت گفتاری (کلام) یک انسان مدعی نبوت است که این متن را برای مخاطبان میخواند. بنابراین متعلَق فهم و تفسیر بین الاذهانی مخاطبان چیزی غیر از این فعالیت زبانی انسانی (سخن گفتن انسان مدعی نبوت) نیست. حتی اگر او بگوید این الفاظ و جملات را از جایی میشنود و بازگو میکند در مقام فهم و تفسیر بین الاذهانی آنچه قابل فهم و تفسیر است همین مدعای اوست که به اجزاء مختلف قابل تحلیل است و نه خود آن متن که او ادعای دریافت آن را دارد. (همان)
نقد و بررسي
نقد اول: مغالطه بهرهگيري از سخنان مبهم و چند وجهي
اين استدلال، به شدت از مغالطة ابهام رنج ميبرد. نويسنده نتوانسته است منظور خود را به درستي و به روشني بيان کند. به همين دليل احتمالات مختلفي دربارة آن ميتوان بيان کرد. نخست آنکه ممکن است منظور جناب شبستري اين باشد که مخاطبان، الفاظ قرآن را از زبان پيامبر ميشنيدند و نه مستقيماً از سوي خدا. احتمال ديگر اين است که منظور جناب شبستري بيان يک حکم معرفتشناسانه و فهمشناسانه باشد. به اين معنا که آنچه مخاطبان پيامبر امکان فهم و تفسير آن را دارند، کلامی است که از زبان پیامبر بیرون آمده و فعل گفتاری ایشان است و آن را تنها در صورتي ميتوانند بفهمند که واقعاً پرداختة شخص او باشد، نه آنکه واقعاً سخن خدا باشد و پيامبر صرفاً نقش ناقل را بر عهده داشته باشد. چه آنکه در اين صورت کلام او هرگز قابل فهم و تفسير نميبود. و بالاخره احتمال سوم اينکه ايشان يک داوري و حکم تاريخي دارند. يعني مدعياند که در عصر نزول قرآن هيچيک از مخاطبان پيامبر، چنين تصوري نداشته است که پيامبر ناقل کلام خداوند است. بلکه قرآن را کلام شخص پيامبر ميدانستهاند!
حاصل آنکه اين دليلي که ايشان براي مدعاي خود اقامه ميکنند يک دليل مبهم است و همانطور که خواهيم ديد، براي همة اين احتمالات ميتوان مؤيدات و شواهدي از کلام ايشان نشان داد. در ادامه تک تک اين احتمالات را به بحث گذاشته و مورد بررسي قرار ميدهيم.
نقد دوم: مغالطه دليل نامربوط
همانطور که در بخش «تقرير مدعا» نشان داديم، مدعاي اصلي جناب شبستري اين است که «متن قرآن، کلام خدا نيست و نميتواند باشد؛ بلکه کلام يک انسان و پرداختة شخص پيامبر است» اما بر اساس احتمال اول، دليلي که بر آن اقامه ميکنند اين است که مخاطبان پيامبر هيچ کدام مستقيماً با کلام خداوند در ارتباط نبودهاند؛ بلکه اين تجربه اختصاص به شخص پيامبر اکرم داشته است! جناب شبستري تصريح ميکنند:
اگر در جائی گفتهام مخاطبان پیامبر از آنچه در درون او میگذرد آگاه نمیشوند منظورم این بوده که آنان فعالیت گفتاری خدا با محمد را تجربه نمیکنند و نمیتوانند با آن تماس جسمی و پیوند روانی برقرار کنند. این تجربه مخصوص شخص پیامبر است و بنابراین مخاطبان تنها با فعالیت گفتاری پیامبر روبرو میشوند. (شبستري، ۱۸تير ۱۱۳۹۱؛ همچنين ر. ک: همو، ۲۷ارديبهشت۱۳۸۹ و ۱۵تير۱۳۸۹)
اگر منظور جناب شبستري از اين دليل همين سخناني باشد که از ايشان نقل کرديم، هيچ مخالفي ندارد. آيا تا به حال کسي پيدا شده است که مدعي شود مخاطبان قرآن مستقيماً و بلاواسطه کلام خدا و گفتگوي خدا با پيامبر را ميشنيدهاند؟ يا قرآن در صورتي کلام خدا است که همة مخاطبان آن را مستقيماً از خود خداوند دريافت کنند؟
افزون براين، چنين دليلي چه ربطي به مدعا دارد؟ مدعاي شما اين است که «متن قرآن، کلام خدا نيست و نميتواند باشد؛ بلکه کلام يک انسان و پرداختة شخص پيامبر است» در حالي که دليلي که اقامه ميکنيد، ميگويد مخاطبان پيامبر اکرم، تنها امکان رو به رو شدن با فعاليت گفتاري پيامبر را داشته و دارند و «فعالیت گفتاری خدا با محمد را تجربه نمیکنند و نمیتوانند با آن تماس جسمی و پیوند روانی برقرار کنند. این تجربه مخصوص شخص پیامبر است». با توجه به اين جملات بايد گفت که جناب شبستري با اصل اين ادعا که قرآن، کلام خدا است و پيامبر ناقل کلام خدا است نبايد مشکلي داشته باشد، ادعاي ايشان مثل همة انديشمندان مسلمان اين است که «اين تجربه مخصوص شخص پيامبر است»! اين در حالي است که اساس ادعاي جناب شبستري چيزي خلاف اين سخنان است! ايشان تصريح ميکنند که قرآن هرگز نميتواند سخن خدا باشد. بلکه معنا و لفظ آن ساخته و پرداختة شخص پيامبر است.
این فرض که پیامبر اسلام متن قرآن را با همۀ الفاظ و جملات و معانی آن یعنی به همان صورت و به همان معنای کلام در جهان انسان، مستقیماً یا با واسطه از خدا دریافت کرده و عین آن را برای مخاطبان خوانده و بنابراین او ناقل عین کلام خداست یک فرض معقول نیست. (شبستري، ۲۷بهمن ۱۳۸۸)
نقد سوم: مغالطة تکرار دليل
اگر منظور جناب شبستري احتمال دوم باشد، يعني بيان يک حکم معرفتشناسانه و فهمشناسانه دربارة فهم و تفسير قرآن، در آن صورت دليل مستقلي نخواهد بود و بلکه همان دليل دوم است که در ادامه بررسي خواهد شد. ذکر آن به عنوان يک دليل جداگانه و مستقل، صرفاً به منظور تأثيرگذاري رواني بر مخاطب است! به هر حال، اين فرض را در ادامه به تفصيل مورد نقد قرار خواهيم داد. در اينجا به اجمال ميگوييم، اگر منظور ايشان اين باشد که مخاطبان هرگز امکان فهم و تفسير سخن خدا را ندارند و به همين دليل اگر قرآن کلام خدا باشد، هيچ فهمي از آن حاصل نخواهد شد. در آن صورت با اين سؤال مواجهه ميشوند که چرا انسانها امکان مواجهة غير مستقيم با سخن و کلام خدا را ندارند؟ مگر انسان و انسانيت چه ويژگيهايي دارد که او را از درک کلام خداوند و فهم سخن او محروم کرده است؟ یا خداوند چه نقصی دارد که نمیتواند مطابق فهم مردم سخن بگوید!؟
نقد چهارم: نقد تاريخي
همانطور که گفتيم احتمال سومي که دربارة سخنان جناب شبستري ميتوان داد و شواهدي نيز براي اين احتمال وجود دارد اين است که ايشان يک حکم و داوري تاريخي دارند. يعني مدعياند که در عصر نزول قرآن هيچيک از مخاطبان پيامبر، چنين تصوري نداشته است که پيامبر ناقل کلام خداوند است. بلکه قرآن را کلام شخص پيامبر ميدانستهاند! و حتي مدعي است که «در متن قرآن شواهد بارزی وجود دارد که نشان میدهد پیامبر و مخاطبان او کلام قرآنی را کلام محمد(ص) میشمردهاند.»(شبستري، ۶ارديبهشت ۱۳۹۴) به هر حال، اگر منظور جناب شبستري گزارش از يک واقعيت تاريخي باشد که گزارشي کاملاً خلاف واقع است. اين ادعا که عموم مخاطبان قرآن، آن را کلام شخص پيامبر ميدانستند، نه تنها هيچ مؤيد تاريخي ندارد، بلکه همة ادله و شواهد تاريخي بر رد آن گواهي ميدهند. به عنوان مثال، چند نمونه مشهور را ذکر ميکنيم:
نمونة اول: داستان ممنوع کردن نوشتن احاديث پيامبر و سر دادن شعار «حسبنا کتاب الله» از سوي دستگاه خلافت، (ذهبي، ۱۴۱۹، ج۱، ص۱۰-۱۱؛ ابن سعد، ۱۴۱۸، ج۶، ص۸۷؛ طبري، ۱۳۵۷ق، ج۳، ص۲۷؛ شهرستاني، ۱۴۲۵) خود گوياي نادرستي اين دليل است. سؤال اين است که چنين مسائلي در چه بستري صورت گرفت؟ چرا عدهاي از مسلمانان به دستور خليفة وقت تصميم گرفتند احاديث پيامبر را بسوزانند و به آيات قرآن اکتفا کنند و اتفاقاً سعي وافري نيز در حفظ آن به عمل آورند؟ اگر قرآن را نيز کلام پيامبر ميدانستند چرا به از بين بردن آن اقدام نکردند؟
نمونه دوم: بعد از اعلام خلافت امام علي در غدير خم، يکي از صحابة پيامبر به نام نعمان بن حرث فِهري يا حارث بن عمرو فهري از آن حضرت پرسيد که آيا اين تصميم شخصي خودت است يا فرمان الهي است؟ (کوفي، ۱۴۱۰، ص۵۰۴؛ حسکاني، ۱۴۱۱، ج۲، ص۳۸۱ و بحراني، ۱۳۷۴، ج۴، ص۸۷۶) اگر به تعبير جناب شبستري مسلمانان در مواجهه با پيامبر تمام سخنان و دستورات او را فعل گفتاري شخص او ميدانستند و هرگز او را ناقل کلام خدا نميدانستند، چنين سؤالات و برخوردهايي چه معنايي داشت؟
وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ(شعراء، ۱۹۲-۱۹۵)[۵]
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ (نحل، ۱۰۲؛ همچنين ر. ک: بقره، ۹۷)
تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعالَمينَ (آل عمران، ۱۰۸)
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ(قيامه، ۱۶-۱۸)
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (يوسف، ۱-۲؛ همچنين ر. ک: زخرف، ۱-۴؛ رعد، ۱۳؛ نحل، ۱۰۳؛ طه، ۱۱۳؛ زمر، ۲۷-۲۸؛ فصلت، ۱-۴؛ فصلت، ۴۴؛ شوري، ۷)
وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ هذا سِحْرٌ مُبينٌ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفيضُونَ فيهِ كَفى بِهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْري ما يُفْعَلُ بي وَ لا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ مُبينٌ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَديمٌ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنينَ(احقاف، ۷-۱۲)
دليل دوم: از راه ساختار فهم زبان انساني
مهمترين دليلي که جناب شبستري براي اثبات مدعاي خود اقامه ميکنند و در سراسر مقالات خود با بيانهاي مختلف، که به دليل تکرار زياد، حالت خستهکننده و ملالآوري نيز پيدا کرده است، آن را توضيح ميدهد، اين است که:
متن قرآن از جنس زبان انسانی است و زبان انسانی بنا به تجربه ما تنها در زیست جهان مشترک تاریخی اجتماعی و بین الاذهانی انسانها پدیدار میشود و معنا و مفهوم پیدا میکند (کلام میشود) و قابل فهم و تفسیر بین الاذهانی میگردد. اگر فرض کنیم معجزهای واقع شود و متنی مرکب از الفاظ و جملات عربی یا هر زبان دیگر پدید آید، آن متن به صورت بین الاذهانی قابل فهم و تفسیر نخواهد بود. (شبستري ۶ارديبهشت۱۳۹۴)
براي آنکه تصوير روشنتري از اين استدلال، به عنوان مهمترين استدلال جناب شبستري، داشته باشيم، آن را در قالب يک قياس منطقي صورتبندي ميکنيم.
[۱]. عضو هيأت علمي و دانشيار گروه فلسفه مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)
[۲]. اين جملات ناظر به سخنان وليد بن مغيره از بزرگان قريش است که با توجه به پيشرفتهاي چشمگير دعوت نبوي، عليرغم همه کارشکنيها و مخالفتها و تهديدهاي قريشيان، تصميم گرفت افکار مخالفان پيامبر را متحد کند و همه را در مخالفت با دعوت پيامبر يکصدا سازد. وي به اين نتيجه رسيد که نسبت «شاعر» يا «کاهن» يا «مجنون» به پيامبر نسبتهايي غيرکارآمد است. اثر معکوس دارد. به همين دليل بعد از تأملات زياد پيشنهاد داد که قرآن را سحر و کلامي بشري و پيامبر را ساحر معرفي کنند. وي معتقد بود اثر قرآن همچون سحر است که بين دو دوست جدايي مياندازد و يا بين دو دشمن، دوستي ايجاد ميکند. (ر. ک: الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبائي، ج۲، ص۹۲-۹۳.) سورة مدثر، از نظر ترتيب نزول، بعد از سورههاي علق، قلم و مزمل، چهارمين سورهاي است که بر پيامبر اکرم(ص) نازل شده است. لذا، اين جريان مربوط به سالهاي نخست بعثت است.
[۳]. ايشان در جاهاي مختلفي از همين مجموعه مقالات به تفصيل نتايج و پيامدهاي کلامي و فقهي و اجتماعي و سياسي ديدگاه خود را بيان ميکند. به عنوان نمونه ر. ک:قرائت نبوی از جهان(۱)، (۵)، (۸)، (۱۰)، (۱۴) و «چگونه مبانی کلامی و فقهی فرو ریخته اند»، محمد مجتهد شبستري، ۶/ ۲/ ۹۴.
[۴]. البته هم مدعاي ايشان و هم ادلهاي که در آن سلسله مقالات به آن پرداختهاند اعم از اين بحث فعلي ما است. انشاءالله در مقالاتي ديگر به ابعاد ديگري از نظرات ايشان خواهيم پرداخت. فعلاً در اين مجال، همين مسأله را محور بحث قرار داده و مدعا و ادلة جناب شبستري را در ترازوي نقد ميگذاريم.
[۵]. علامه طباطبائي در تفسير اين آيه ميفرمايد: ضمير در «نَزَلَ بِهِ» به قرآن بر ميگردد؛ به اين جهت که قرآن کلام مرکب از الفاظي است که آن الفاظ هم داراي معاني حقيقياند. به تعبير ديگر، هم الفاظ و هم معاني قرآن، از سوي خداوند نازل شدهاند. بنابراين ديدگاه کساني که مدعياند جبرئيل تنها معاني قرآن را بر قلب پيامبر نازل کرده است و الفاظ ساخته و پرداخته شخص پيامبر است، حتي اگر آن الفاظ را دقيقاً حاکي از همان معاني بدانند، سخن باطلي است. بطلان اين نظريه را با استناد به آيات ديگري از قرآن که تعبير قرائت و تلاوت را به کار بردهاند ميتوان اثبات کرد. از آن جمله آيه ۱۰۸ سوره آلعمران «تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ» و آيات ۱۷ و ۱۸ سوره قيامت إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. خيلي روشن است که آنچه که تلاوت کردني و خواندني است الفاظاند و نه معاني. و در ادامه ميفرمايد بيپايهتر از اين نظريه، نظريهاي است که هم الفاظ و هم معاني قرآن را ساخته و پرداخته نفس پيامبر ميداند. (الميزان في تفسير القرآن، ج۱۵، ص۳۱۷)
نمونة سوم: يکي از ياران پيامبر که سخنان او و آيات قرآن را نگارش ميکرد، از آن حضرت پرسيد که «يا رسول اللَّه أكتب كلّ ما أسمع منك؟؛ اي پيامبر خدا هر چيزي را که از شما ميشنوم، يادداشت کنم؟» پيامبر در پاسخ فرمود: «بله». آن شخص عرض کرد: «در همة حالات؟ خشم و شادي؟» پيامبر فرمود: «بله؛ زيرا من در همة حالات جز حق نميگويم.»(سبحاني، ۱۴۲۱، ج۲، ص۴۴۹) عبدالله بن عمر ميگويد عدهاي از قريشيان به من اعتراض کردند که چرا افزون بر قرآن، ساير سخنان پيامبر را يادداشت ميکني در حالي که او نيز بشر است و گاهي غضب ميکند و در حالت غضب معلوم نيست که سخنان او حق باشد. ابن عمر ميگويد اين اعتراض را به پيامبر عرض کردم او به لبان خود اشاره کرد و فرمود: «قسم به کسي که جانم در دست اوست، از اين دو لب جز حق خارج نميشود، بنويس» (حاکم نيشابوري، ۱۴۱۱، ج۱، ص۱۸۶) این جریان به خوبی نشان میدهد که مخاطبان پیامبر اکرم(ص) میان آنچه ایشان به عنوان وحی بیان میفرمودند و سایر بیانات آن بزرگوار فرق میگذاشتند.
صرف نظر از همة اينها و بر فرض محال حتي اگر همة شواهد تاريخي در تأييد ادعاي جناب شبستري باشد، يعني حتي اگر مقدمات اين استدلال را بپذيريم، آيا چنان نتيجهاي به دست ميآيد؟ چه ارتباطي ميان آن مقدمات و اين نتيجه (فهم و تفسير همگاني متن قرآن تنها زماني ممکن است که آن را پرداختة يک انسان بدانيم) وجود دارد؟ خلاصة سخن ايشان اين است که چون برداشت مخاطبان آيات قرآن اين بوده است که قرآن کلام شخص پيامبر است، پس في الواقع نيز قرآن ساخته و پرداختة شخص پيامبر است! و نميتواند کلام و سخن خدا باشد! بر فرض که عموم مخاطبان پيامبر چنين برداشتي داشتهاند، آيا از برداشت آنها ميتوان به اين نتيجه رسيد که واقعاً هم قرآن کلام خدا نيست؟ افراد ممکن است به علل و عوامل مختلف از شناخت حقيقت محروم باشند. پذيرش يا انکار يک انديشه از سوي اکثريت، هرگز دليل حقانيت يا بطلان آن نيست.
نقد پنجم: کلام خدا بودن، متعلق فهم مخاطبان
ايشان ميگويد «حتی اگر اين انسان مدعي نبوت بگوید این الفاظ و جملات را از جایی میشنود و بازگو میکند در مقام فهم و تفسیر بین الاذهانی آنچه قابل فهم و تفسیر است همین مدعای اوست که به اجزاء مختلف قابل تحلیل است» مگر بنا است که مخاطبان چيزي غير از سخناني که پيامبر اسلام بر زبان ميآورد، بفهمند؟ وقتي قرآن ميگويد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى× إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» (نجم، ۳-۴) و پيامبر اين آيات را براي مخاطبان و عموم مردم قرائت ميکند، انتظار اين است که مردم اين جملات را چگونه بفهمند؟ آيا تنها در صورتي اين جملات را ميفهمند که به تعبير جناب شبستري آنها را ساخته و پرداخته خود اين شخص بدانند؟ و در هر صورت مگر محتواي اين فهم يا امر فهميده شده يا مفهوم اين جملات چيست؟ آيا غير از اين است که اين سخنان، از من نيست و من فقط ناقل کلام خدايم؟ و يا زماني که به تعبير جناب شبستري اين شخص مدعي نبوت اين آيات را بر مردم ميخواند که:
إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ سَأُصْليهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ لا تُبْقي وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (مدثر، ۱۸-۲۹)
مردم از اين سخنان چه ميفهميدند؟ آيا اين را ميفهميدند که اينها همگي ساخته و پرداختة ذهن خود اين شخص مدعي نبوت است؟ و آيا باز هم مدعي بودند که او از جانب خودش سخن ميگويد و صرفاً تجربيات شخصياش را از مواجهه با يک امر معنوي و قدسي و امثال آن بيان ميکند؟ همفکران وليد بن مغيرة مخزومي چه ادعاهايي را از پيامبر اسلام شنيده بودند که از او درخواست کردند پاسخي به ادعاي پيامبر بدهد؟ اگر آنگونه که جناب شبستري مدعي است عموم مخاطبان پيامبر، آيات قرآن را سخنان شخصي و قرائت شخصي او از جهان و ساختة و پرداختة ذهن خود او ميدانستند، در آن صورت چرا چنين مواجههاي با پيامبر داشتند؟ و اساساً اين چه تفکر و تأملي بود که وليد بن مغيره کرد و گفت «إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ»؟ مگر نه اينکه به تعبير جناب شبستري عموم مخاطبان همين تلقي را داشتند و غير از اين ممکن نبود!؟ و چرا قرآن دو بار بر چنين انديشهاي، که ميگويد «اين قرآن جز سخن بشر نيست» مرگ ميفرستد؟ «مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده كرد! باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب (و نقشه شيطانى خود را) آماده نمود!»؟
به هر حال، جناب شبستري اين را ميپذيرند که مخاطبان پيامبر، کلام او را ميفهميدند. خوب است جناب شبستري توضيح دهد که فهم مخاطبان پيامبر از اين آيات قرآن که به عنوان نمونه ذکر ميکنيم چه چيزي بوده است؟ و آن فهم چگونه با بشري دانستن کلام قرآن سازگار است؟
اما تمام سخن در مقدمة دوم است. به چه دليل تنها کلام انسان قابل فهم و تفسير همگاني است؟ اين ادعايي است که جناب شبستري هر چند دهها بار آن را تکرار کردهاند، اما دريغ از اينکه حتي يک دليل درست براي اثبات آن اقامه کنند! اين ادعا در صورتي از جناب شبستري پذيرفته است که بتواند آن را اثبات نمايد و بتواند نشان دهد که اگر موجودات ذيشعور ديگري مثل جنيان يا فرشتگان با انسان سخن بگويند، حتي اگر از ادبيات و زبان متعارف آدميان استفاده کنند، کلام و سخن آنان، هرگز قابل فهم براي آدميان نيست! افزون بر اين، بايد بتواند اثبات کند که انسان بودن داراي يک ويژگيهايي است که فهم و درک کلام از سوي او را منحصر به مواردي ميکند که آن سخنان صرفاً ساخته و پرداخته همنوعانشان (انسانهاي ديگر) باشد.
ايشان بايد اثبات کنند که اگر خداي انسان، با او سخن بگويد، قابل فهم نخواهد بود. به راستي مگر سخن خدا، که جناب شبستري تصريح ميکنند خدا ميتواند سخن بگويد (شبستري، ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۹) چه ويژگي يا ويژگيهايي دارد که قابليت فهم براي انسان را ندارد؟ و يا چرا خداوند نتواند پيام خود را به گونهاي بيان کند که قابل فهم براي آدميان باشد؟ چرا خدايي که انسان و دستگاه ادراکي و دستگاه مفاهمه و مکالمة او را آفريده است، نتواند به گونهاي سخن بگويد که قابليت درک و فهم و تفسير از سوي انسان را داشته باشد؟ اينها سؤالاتي است که در برابر چنين ادعايي مطرح ميشود و پاسخ ميطلبد. جناب شبستري در صورتي ميتواند از اين صورتبندي ما دلخوش و خرسند شود که پاسخي براي اين سؤالات داشته باشد؟
نقد دوم: مغالطة دليل نامربوط
افزون بر اين، اين سخن که «زبان انساني تنها در زيست جهان مشترک تاريخي اجتماعي و بينالاذهاني انسانها پديدار ميشود و معنا و مفهوم مييابد و قابل فهم و تفسير بين الاذهاني ميگردد» چگونه و با چه ساز و کاري صدور الفاظ قرآني از ناحية خداوند را نفي ميکند!؟ آيا چون زبان انسان در چنين جهاني پديد آمده است و قابل فهم شده است، ديگر هيچ موجود ذي شعور ديگري، حتي خداي جهان و انسان و زبان، نميتواند از آن استفاده کند؟ و اگر خداوند از همين ادبيات و قالب و ساختار زباني انسان براي انتقال پيام خود استفاده کند، ديگر سخن او قابل فهم براي بشر نيست!؟
به عنوان مثال، آيا چون زبان فارسي در زيست جهان مشترک تاريخي اجتماعي و بين الاذهاني فارسيزبانان پديد آمده است، ديگر يک انسان انگليسيزبان نميتواند از آن استفاده کند و حتي اگر معجزه شود و جملاتي فارسي از زبان يک فرد انگليسيزبان، که در اين زيست جهان مشترک مشارکت نداشته است، صادر شود، نميتوان از آن همان معاني را که فارسي زبانان اراده ميکنند فهميد؟ حقيقت آن است که در پدید آمدن زبان و فهم آن مطابق قواعد زبانی، آنچه لازم است صرفاً علم گوينده از قواعد زبان مورد استفاده و قصد او برای انتقال معانی از طریق زبان است و نه چیزی دیگر و زیست جهان مشترک تاریخی اجتماعی و بینالاذهانی و امثال آن لازم نیست. همانطور که خود جناب شبستري در زيست جهان مشترک تاريخي اجتماعي و بينالاذهاني فارسيزبانان مشارکتي نداشته است؛ اما اکنون از اين زبان استفاده ميکنند و تلاش ميکنند مراد و مقصود خود را به اين زبان و با رعايت قواعد حاکم بر آن بيان کنند.
شايد بتوان با جستجو در کلمات و نوشتههاي جناب شبستري ادلهاي را براي اثبات مقدمة دوم استدلال ايشان دست و پا کرد. مقدمة دوم اين بود که «هر متن قابل فهم و تفسير همگاني، فقط و فقط متني است که ساخته و پرداختة يک انسان باشد». ايشان در يکي از مقالات خود(شبستري، ۱۵ تير ۱۳۸۹) با تحليل مقولة «فهميدن» تلاش ميکند هفت نوع فهميدن را بازشناسي کند. [۱] تا بدين وسيله نشان دهد تحقق فهميدن، متوقف بر آن است که متن يا سخني که متعلَّق فهم قرار ميگيرد، بايد ساخته و پرداخته يک انسان باشد و نه هيچ موجود ديگري. ايشان بعد از آنکه هفت معنا را براي فهميدن ذکر ميکند، مدعي ميشود: «مفهوم شدن متن قرآن (مصحف شریف) در هر کدام از معناهای فهمیدن ... منظور شود، به مفروض بودن یک گوینده یا نویسنده انسانی برای متن متوقف است.»(شبستري، ۱۵ تير ۱۳۸۹)
در اينجا لازم است تک تک معاني «فهميدن» را از نظر جناب شبستري بررسي کنيم و ببينيم که آيا پذيرش آنها مستلزم مفروضيت يک گويندة انساني است و اگر از سوي موجود ذي شعور ديگري بيان شوند، ديگر قابل فهم نيستند.
مقاله/بخش دوم؛
نقدی بر دیدگاه مجتهد شبستری در مورد قابل فهم و تفسیر نبودن قرآن
حجت الاسلام احمدحسین شریفی
به چه دليل تنها کلام انسان قابل فهم و تفسير همگانی است، چرا اگر موجودات ذی شعور ديگری با انسان سخن بگويند، حتی اگر آگاهانه از ادبيات و زبان متعارف آدميان استفاده کنند، کلام و سخن آنها قابل فهم نیست؟!
به گزارش خبرگزاری مهر، مطلب زیر مقاله حجت الاسلام والمسلمین احمدحسين شريفي، عضو هيأت علمي و دانشيار گروه فلسفه مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) با عنوان «الهي بودن زبان قرآن و مسأله فهم؛ نقدي بر ديدگاه مجتهد شبستري» است که در شماره ۱۴ نشریه علمی پژوهشی معرفت کلامی منتشر شده است.
وی در بخش قبلی مقاله گفت: مجتهدشبستری به پيروی از پارهای هرمنوتيستهای فلسفی شرط مفهوم شدن يک کلام را بشری بودن آن می داند و بر اين اساس مدعی است اگر قرآن کلام خدا باشد، قابل فهم و تفسير نخواهد بود!
اکنون بخش دوم و پایانی این مقاله را با هم می خوانیم:
صورتبندي اول
مقدمه اول: «متن قرآن، از جنس زبان انساني است.»
مقدمه دوم: «زبان انساني، تنها در زيست جهان مشترک تاريخي اجتماعي و بينالاذهاني انسانها پديدار ميشود و معنا و مفهوم مييابد و قابل فهم و تفسير بين الاذهاني ميگردد.»
نتيجه: متن قرآن تنها در صورتي قابل فهم و تفسير بين الاذهاني ميگردد، که کلام انسان باشد و نه کلام خداوند. «اگر فرض کنیم معجزهای واقع شود و متنی مرکب از الفاظ و جملات عربی یا هر زبان دیگر پدید آید، آن متن به صورت بین الاذهانی قابل فهم و تفسیر نخواهد بود.»
نقد: مغالطه دليل نامربوط
هيچ ارتباطي ميان مقدمات اين استدلال و نتيجه آن وجود ندارد. توضيح آنکه در مقدمات اين استدلال گفته ميشود که زبان و ادبيات قرآني، از جنس زبان و ادبيات متداول ميان انسانها است و چنين ادبياتي محصول جهان مشترک تاريخي و اجتماعي انسانها است و در ميان انسانها مفهوم و معنادار است. همة اين سخنان، اموري درستاند. بعيد ميدانم کسي منکر چنين سخناني باشد. افزون بر اين، هيچ کسي منکر آن نيست که قرآن به زبان عربي نازل شده است و همة قواعد و قوانين حاکم بر اين زبان را در بهترين وجه و به زيباترين شکل ممکن مراعات کرده است. اما نتيجهاي که از اين سخنان درست، گرفته شده است، نتيجهاي کاملاً بيربط و نادرست است. نتيجهاي که جناب شبستري از آن مقدمات ميگيريد اين است که پس قرآن ساخته و پرداخته محمد(ص) است! آيا چون زبان و سخن در جهان انساني پديد آمده است، هيچ موجود ذيشعور ديگري، غير از انسان، نميتواند آگاهانه و عامدانه و با ارادة جدي از آن بهره گيرد؟ حتي کسي که انسان را آفريده و قدرت توليد کلام و زبان را به او داده است؟
صورتبندي دوم
ميتوان به کمک جناب شبستري آمد و سخن ايشان را در قالبي ريخت که چنين خلط و خطاي آشکاري نداشته باشد:
مقدمه اول: متن قرآن، قابل فهم و تفسير همگاني و بينالاذهاني است؛
مقدمه دوم: هر متن قابل فهم و تفسير همگاني، فقط و فقط متني است که ساخته و پرداختة يک انسان باشد؛
نتيجه: پس متن قرآن، ساخته و پرداختة يک انسان است و نه خدا.
نقد اول: مغالطة تکرار ادعا (اخذ مدعا به عنوان دليل)
متأسفانه اين صورتبندي ما نيز به کار جناب شبستري نميآيد. زيرا تنها خدمت ما به اين استدلال اين بوده است که توانستهايم صورتي منطقي به آن دهيم و آن را در قالب شکل اول بريزيم؛ اما ماده و محتواي آن صرفاً بيان مدعياتي است که نه تنها دليلي در تأييد آنها نيست که ادلة آشکاري در رد آنها نيز ميتوان اقامه کرد. توضيح آنکه مقدمة اول اين استدلال مورد تأييد است و بحثي دربارة آن نيست. هر انساني که اندک اطلاعي از قرآن و متن قرآن داشته باشد، ميداند که متن قرآن قابل فهم و تفسير همگاني و بين الاذهاني است. حتي مخالفان و دشمنان قرآن و اسلام نيز بر اين مسأله صحه ميگذارند. زيرا مخالفت با يک امر مفهوم دارند. اگر هيچ فهمي از آن نداشتند، مخالفت آنها نيز معنا نداشت.
اساساً مخالفت و موافقت با يک متن، فرع بر معناداري، معناگيري و مفهوميت آن متن است. بنابراين، حتي ملحدان و منکران خداوند نيز متن قرآن و کلام قرآن را ميفهمند، هر چند محتوا و مدلول آن را و همچنين انتساب آن به خدا را انکار ميکنند. زيرا منکران خدا، اساساً خدايي را قبول ندارند تا هدايتگري او، وحي او و کلام او را قبول داشته باشند. بنابراين، اين درجه از فهمِ مدلول قرآن هيچ وابستگي به پذيرش گويندة آن ندارد. همانطور که در ساير موارد نيز سطوحي از فهم يک متن حتي بدون اطلاع از بود و نبود گويندة آن و حتي با انکار گويندة آن ممکن است.
هفتمين نوع فهميدن را «فهميدن همدلانه» مينامند. ايشان اين نوع فهميدن را چنين معنا ميکند «متحد شدن دو انسان با يکديگر در يک افق مشترک». اگر معناي اين نوع فهميدن اين باشد، دربارة فهم کلام الهي معنا ندارد! زيرا گوينده که انسان نيست؛ خدا است و اين نوع فهميدن مقيد شده است به اينکه گويندة آن حتماً انسان باشد. و البته چنین مدعایی بیدلیل است. آنچه برای فهم همدلانه لازم است این است که افق مشترکی از همدلی ميان گوينده و شنونده وجود داشته باشد. نه اینکه دو طرف در یک سطح باشند یا هر دو انسان باشند. همانطور که پدر میتواند با رعایت فهم فرزندش و با همدلی با او سخن بگوید و یک کارشناس میتواند با غیر کارشناس سخن بگوید، غیر انسان نیز میتواند با مراعات فهم انسان با او سخن بگوید و تنزیل قرآن نیز به معنای پایین آوردن سطح آن تا حد فهم انسان است و البته برای فهم آن باید کوشید مراد گوینده را به دست آورد نه اینکه خواستههای خود را بر آن تحمیل کرد و بدون درک مراد واقعي خداوند کلمات او را بر اساس خواست و ميل خود تفسير نمود. شايد بتوان گفت يکي از علل نهي از تفسير به رأي همين باشد. (ر. ک: مجلسي، ۱۴۰۳، ج ۸۹، ص ۱۰۷-۱۱۲ و جواديآملي، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۱۷۵-۲۳۲) يعني از ما خواستهاند خود را به مراد اصلي گوينده قرآن نزديک کنيم و بکوشيم مراد واقعي خداوند را به دست آوريم. بنابراين، چنين فهمي هيچ منافاتي با خدايي دانستن زبان و کلام قرآن ندارد.
تا اينجا معلوم شد که اين نوع استدلال نيز از سنخ مغالطة «دليل نامربوط» است. خلاصة تمام اين سخنان آن است که هر نوع فهمي از يک متن يا گفته متوقف بر آن است که آن متن يا گفته از سوي گوينده يا نويسندهاي صادر شده باشد. اما بر فرض پذيرش اين سخن، هرگز نميتوان با استناد به آن اثبات کرد که آن گوينده بايد انسان باشد. و اگر غير انسان باشد، هيچ فهمي از گفته يا نوشتة او حاصل نميشود! اين دليل اعم از مدعا است. مدعاي شما اين است که اگر «گويندة کلامي خدا باشد»، آن کلام قابليت فهم از سوي انسان را ندارد؛ اما دليلي که بر آن اقامه کردهايد ميگويد يک کلام براي آن که بتواند مفهوم واقع شود، «گوينده» ميخواهد! اين کجا و آن کجا!
ايشان نکته ديگري را ضميمه اين سخنان ميکنند و آن اينکه چون اين انواع هفتگانة فهميدن، همگي امور و اتفاقاتي تجربياند، پس حتماً بايد پيامدهندة آنها و بازيگر زباني مفروض در آنها نيز موجودي تجربي و داراي ذهن باشد. (شبستري، ۱۵ تير ۱۳۸۹) نادرستي چنين استدلالي واضحتر از آن است که نياز به بيان داشته باشد! مثل آن است که گفته شود چون محصولات نجار همگی چوبیاند کشف میکنیم که نجار هم باید همواره از جنس چوب باشد. يا چون همة اشياء جهان مادي، اموري تجربي و ملموس و محسوساند، پس خالق آنها يعني خداوند نيز بايد امري تجربي و ملموس و محسوس باشد!
دليل سوم: از راه قراردادي بودن زبان
دليل ديگري که جناب شبستري براي بشري دانستن زبان قرآن اقامه ميکند اين است که زبان امري قراردادي است و صرفاً در عالم انساني شکل ميگيرد. لذا تنها در صورتي که از سوي يک انسان به کار گرفته شود، مفهوم خواهد بود. توضيح آنکه ايشان ميگويند الفاظ و کلمات، نشانههايي قراردادياند که انسانها براي انتقال معاني و برقراري ارتباط با يکديگر وضع کردهاند. به همين دليل ميبينيم که در زبانهاي مختلف، اين نشانهها متفاوتاند. اين تفاوتها خود گوياي قراردادي بودن آنها است. بنابراين «دلالت آنها بر مدلول، از قصد و قرارداد و بکارگیری انسانها در بطن و متن زندگی اجتماعی و تاریخی ناشی میشود.» بدون شناخت آن قرارداد و وضع هرگز نميتوان به صرف استعمال، آنها را نشانة يک معنا دانست. ايشان بعد از بيان اين مسأله ميگويد «توجه به این نکته بسیار مهم است که نشانههای زبان انسانی تنها در صورتی که به وسیله انسان به صورت قراردادی بکار روند هویت نشانهای مییابند. اگر همانها از دهان یک حیوان شنیده شوند دلالت نخواهند داشت و نشانه نخواهند بود. مثلاً اگر یک طوطی بگوید «سلام علیکم» هیچ کس این صدای مسموع را کلام نمییابد و آن را واقعاً «سلام کردن» تلقی نمیکند چون هیچکدام از انواع فعل گفتاری در این مورد قابل تصور نیست و هیچگونه اثری از سوی انسانها که به کلام مترتّب میشود به این صدای مسموع مترتب نمیشود.»(شبستري، ۲۵ بهمن ۱۳۸۷)
نقد: زبان قراردادي يا قرارداد زباني؟
درباره اينکه آيا دلالت الفاظ بر معاني، امري قراردادي است يا نه ديدگاههاي مختلفي مطرح شده است که بحث از آن را به جاي خود موکول ميکنيم. در اينجا صرفاً اين استدلال جناب شبستري را به ارزيابي مينشينيم. بر فرض که دلالت الفاظ بر معاني را امري قراردادي بدانيم، آيا اين دلالت متوقف بر آن است که استفاده کنندة از آن زبان در آن قرارداد مشارکت داشته باشد يا اگر قواعد آن قرارداد را مراعات کند کافي است؟ يعني اگر کسي در روند شکلگيري يک زبان هيچ مشارکتي نداشته باشد، اما با علم و آگاهي به همة نشانههاي زباني و لوازم و مقتضيات آن، براي انتقال مراد خود از آن نشانهها و قواعد و قراردادها استفاده کند، باز هم براي مفهوم شدن کلام او کافي نيست؟ به عنوان مثال، کسي که در روند شکلگيري زبان عربي هيچ مشارکتي نداشته است، اما زبان عربي را ياد گرفته باشد و با عرب زبانان سخن بگويد، آيا سخن او براي آنان قابل فهم نيست؟ روشن است که مشارکت در قرارداد شرط قابل فهم بودن مراد اين گوينده نيست. آنچه که لازم و کافي است علم وي به قرارداد و قصد او در به کارگيري آن است.
به تعبير ديگر، آيا اگر يک موجود ذي شعور و داراي اراده و قصدي مثل جن يا فرشته نيز به انساني سلام کند و بگويد «سلام عليکم» باز هم همين حکم را دارد؟ يعني «هيچ کس صداي مسموع را کلام نمييابد و آن را واقعاً «سلام کردن» تلقي نميکند»؟ به عنوان مثال، زماني که فرستادگان خداوند بر ابراهيم وارد شدند و به او سلام کردند، و حضرت ابراهيم پاسخ آنان را داد، آيا کاري لغو و بيهوده از سوي او انجام گرفت؟ يعني اگر ميدانست که آنها واقعاً بشر نيستند، اساساً صدايي که از آنها شنيد را «سلام» تلقي نميکرد؟ و اساساً آيا بشارتي که آنها به ابراهيم دادند، قابل فهم براي ابراهيم نبود؟ «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذ (هود/۶۹)»
ممکن است جناب شبستري بگويد اين بدان دليل بود که ابراهيم گمان ميکرد آنها انسان هستند. به اين نشانه که بلافاصله رفت و يک گوسالة بريان براي آنان آورد که تناول کنند! اما اگر از ابتدا ميدانست که اينان در ظاهر انساناند و در واقع موجوداتي غير انسانياند، هرگز سلام آنها را سلام واقعي تصور نميکرد! به همين دليل، وقتي متوجه شد که اينان دست به سوي غذا نميبرند، در درون خود احساس ترس کرد: «فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً» (هود، ۷۰) اما ادامة اين ماجرا نشان ميدهد که چنين برداشتي نادرست است.
قرآن ميفرمايد بعد از اين ماجرا، آنان به ابراهيم گفتند «لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ» (هود، ۷۰) در اين مرحلة گفتگو که ابراهيم ميدانست اينان انسان نيستند و صداهايي که از آنها ميشنود، هر چند همان الفاظ متداول در ميان انسانهاست، اما هيچ ترديدي در اين نداشت که کلام انسان نيست. بر اساس معيار جناب شبستري که مدعياند، نشانههاي زباني انساني تنها در صورتي هويت نشانهاي دارند که از سوي يک انسان و از دهان يک انسان خارج شوند نه حيوان يا ربات يا هر موجود ديگري، نبايد هيچ اثري در ابراهيم بر جاي بگذارند و «هیچگونه اثری از سوی انسانها که به کلام مترتّب میشود به این صدای مسموع مترتب نمیشود.» اين در حالي است که چنين نبود. ابراهيم وارد گفتگو با آنها شد و ميخواست وساطت قوم لوط را کند و براي آنها مهلتي بگيرد. به تعبير قرآن: «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوطٍ» (هود، ۷۴)
افزون بر ابراهيم، همسر او نيز که ناظر اين ماجرا بود و از اين داستان خندهاش گرفته بود، از سوي فرشتگان به آوردن فرزندي به نام اسحاق بشارت داده شد. (هود، ۷۱) و حتي از اين بشارت تعجب کرد و با فرشتگان به گفتگو پرداخت که چنين چيزي چگونه ممکن است در حالي که خودم و همسرم به سن کهنسالي رسيدهايم!؟ اما در مقابل، فرشتگان به او گفتند: «أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ» (هود، ۷۳) بر اساس معيار جناب شبستري رفتار ابراهيم و همسرش رفتاري عقلاني نبوده است! و اساساً نبايد به سخناني که ميشنيدند هيچ گونه ترتيب اثري ميدادند! زيرا ميدانستند که اين سخنان هر چند داراي الفاظ و ادبيات انساني است؛ اما گويندة آنها انسان نيست و به همين دليل نميتوانند نشانة يک مقصود و معناي واقعي باشند!
به هر حال، حتي اگر بپذيريم که اين سخنان ساخته و پرداختة شخص پيامبر بوده است، آيا اصل سخن گفتن ملائکه، يعني موجودات غير انساني، با انسان ناممکن است؟ مگر سخن گفتن چه لوازمي دارد که ملائکه نميتوانند با انسان سخن بگويند؟ يا مگر انسان چه محدوديتهايي دارد که سخن گفتن ملائکه يا موجودات ماورايي را نميتواند فهم کند؟ افزون بر اين، اگر چنين بود، چرا هيچ کدام از مخاطبان پيامبر به او اعتراض نکرد که اين تخيلات و محالبافيها چيست؟ مگر ملائکه حرف ميزنند و يا حتي اگر آنها حرف بزنند، مگر انسان ميتواند حرف آنها را بفهمد!؟
دليل چهارم: از راه ارکان شکلگيري کلام
جناب شبستري با استناد به سخنان آلبرت کلر، فيلسوف آلماني، مدعي است، زبان سيستمي از شکلهاي اظهارات است که به وسيله انسان پديد آمده و تکامل يافته است که قوام اين سيستم به پنج چيز است: «گوينده»، که زبان از او نشأت ميگيرد؛ «شنونده» که زبان به او متوجه ميشود؛ «زمينة متن» يا متنِ متن که جايگاه زبان است؛ «جماعت و اهل آن زبان» که زبان در ميان آنها یک وسیله تفاهم مشترک است و «محتوا» که زبان آن را بیان میکند. (شبستري، ۱۶ بهمن ۱۳۸۶) و از اين نظريه، نتيجه ميگيرد که اگر کسي الفاظ و معاني معيني را به کار بگيرد و بگويد من صرفاً ناقل آنها هستم و گويندة اصلي آنها موجودي فراانساني است، سخن او هيچ دلالت تصديقيهاي نخواهد داشت! و براي هيچيک از مخاطبان اساساً مفهوم نميشود. يک سخن تنها در صورتي مفهوم است که گويندة آن انسان باشد. يعني اساساً ساخته و پرداختة يک شخص ذهندار به نام انسان باشد. و الا اگر گوينده آن غير انسان باشد «چنین جملههایی را (که نمیتوان آنها را جمله نامید) نمیتوان بررسی و تفسیر یا تحلیل کرد. هیچگونه قرائتی از آنها ممکن نیست. چنین جملههایی نه تنها گوینده ندارد بلکه هیچکدام از پنج محور تحقق زبان که قبلاً توضیح دادم در آنها موجود نیست و آنها را نمیتوان نمونههایی، از یک زبان، مثلاً زبان عربی به شمار آورد.»(همان)
براي فهم بهتر اين استدلال آن را در قالب منطقي زير صورتبندي ميکنيم:
مقدمه اول: ارکان شکلگيري کلام عبارتند از «گوينده»، «شنونده»، «زمينة متن»، «اهل آن زبان» و «محتوا»؛
مقدمة دوم: شکلگيري اين ارکان منوط به آن است که کلام از يک گويندة انساني صادر شده باشد؛ و چيزي که از گويندهاي غير انساني نقل شود، هيچ يک از ارکان پنجگانة بالا را ندارد، لذا نميتوان به آن «کلام» گفت.
نتيجه: اگر گوينده قرآن را خدا بدانيم، در آن صورت نميتوان به آن کلام گفت.
نقد و بررسي
نقد اول: مغالطة مصادره به مطلوب
اين استدلال از نوع مصادره به مطلوب است. اگر کلام و سخن را فقط همان چيزي بدانيم که ساخته و پرداختة يک شخص ذهندار به نام انسان باشد، طبيعتاً مدعاي شما پذيرفته ميشود. اما اين قراردادي بيوجه و بيدليل است. به چه دليل منظور از گوينده صرفاً يک شخص ذهندار است؟ البته هر کسي مجاز است هر نوع قرارداد و هر نوع تعريفي از «زبان» داشته باشد، اما سخن در معقوليت قرارداد است. قرارداد نبايد مصادره به مطلوب باشد و يا به جاي دليل بنشيند.
نقد دوم: مغالطة دليل نامربوط
کجاي ديدگاه آلبرت کلر بر اين دلالت دارد که گويندة يک کلام فقط بايد يک شخص ذهندار باشد و کلام در صورتي کلام است که ساخته و پرداختة يک انسان باشد؟ حتي اگر هم دلالت بر اين داشته باشد، اساساً به چه دليل اگر گوينده غير انسان باشد، ديگر نميتوان به آن کلام گفت و هيچ فهمي از آن به دست نميآيد؟ چرا قوام کلام به برخورداري از گويندهاي انساني است؟ به چه دليل اگر گويندة يک متن، موجودي غير انساني اما آگاه به قواعد زبان و داراي اراده و اختيار باشد، آن متن را يک متن بيگوينده ميدانيد؟
نقد سوم: قوام کلام به گوينده است نه گويندة بشري
دربارة اينکه قوام کلام به چيست، ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. برخي قوام کلام را فقط به «مبرز» اعم از لفظ يا هرگونه نشانه، و دلالت آن بر معنا ميدانند. اين گروه حتي آگاهي گوينده از وضع را نيز براي تحقق کلام لازم نميدانند. يعني حتي اگر از سنگ يا از جريان آب رودخانهاي يا از برخورد شاخههاي درختي صوت و صدايي (مبرز) حاصل آيد که بر معنايي دلالت کند، به اعتقاد آنان کلامي تحقق پيدا کرده است. برخي ديگر، آگاهي گوينده از وضع را نيز شرط تحقق کلام ميدانند. دستهايي ديگر قصد و ارادة ابراز کننده را نيز بر آن ميافزايند و بدين سان، کلام را به فاعل مريد (اعم از حيوان، انسان، جن يا ساير موجودات مريد) اختصاص ميدهند. برخي ديگر قوام کلام را به برخورداري از گويندة انساني ميدانند. به هر حال، يک نظرية جامع و مورد قبول همگان در اين باره وجود ندارد. اما در مجموع ميتوان گفت که ضعيفترين و پراشکالترين نظريات، نظرية آخر است که جناب شبستري آن را به آلبرت کلر نسبت داده و مدعاي خود را بر آن بنا نهاده است!
نخستين معناي فهميدن، «فهميدن معناي يک جمله» است. به عنوان مثال، آيا فهميدن معناي اين جمله «إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ» (شوري، ۴۸) متوقف بر اين است که ساختة و پرداختة يک انسان باشد؟ اگر فرض کنيم که چنين جملهاي از سوي خداوند يا يک موجود ذي شعور ديگري بيان شده باشد، ديگر نميتوان آن را فهميد؟ واقعيت اين است که «فهميدن معناي يک جمله» صرفاً متوقف بر شناخت نشانههاي زباني و الفاظ و نسبتهاي به کار رفته در آن است. حتي اگر هيچ توجهي به گويندة آن نداشته باشيم، باز هم ميتوان معناي جمله را فهميد. به عنوان مثال، کسي که در بياباني نوشتهاي را ميبيند، بدون آنکه بداند نويسندة آن کيست و هدف او چه بوده است و چه معنايي در ذهن داشته است و شرايط و مقتضيات مکاني و ذهني و زماني او چه بوده است، فقط به شرط آنکه با زبان آن نوشته آشنا باشد، معناي جملات آن را ميفهمد.
دومين معناي فهميدن، «فهمیدن ارتباطات و ساختار درونی یک جمله» است. براي آنکه بتوان چنين فهمي از جمله داشت، لازم است از دستور زبان و صناعات ادبي حاکم بر آن زبان آگاهي داشت؛ اما آيا چنين فهمي از يک زبان موقوف بر آن است که حتماً ساخته و پرداخته يک انسان باشد؟ البته گويندة آن متن بايد از دستور زبان مورد نظر و صناعات ادبي آن آگاهي داشته باشد و بتواند به درستي آنها را به کار گيرد، اما به چه دليل چنين گويندهاي فقط و فقط ميتواند و ميبايد يک انسان باشد؟
سومين معناي فهميدن عبارت است از «فهمیدن جملهای که در یک «وضعیت فعلی» خاصّ بیان شده است». منظور از اين فهميدن اين است که خواننده يا شنونده بفهمد که چه کسي و چه مضموني در آن وضعيت فعلي خاص مورد نظر بوده است و افزون بر آن، لازم است از آن وضعيت فعلي که گوينده سخن خود را معطوف به آن ميکند، آگاهي داشته باشد. اما آيا چنين فهميدني موقوف بر آن است که آن متن يا سخن حتماً ساخته و پرداختة ذهن يک انسان باشد؟ آيا اگر گوينده يک جمله خداي متعال باشد، ديگر نميتوان چنين فهمي از آن جمله داشت؟
«فهميدن یک «اظهار زبانی» به عنوان فعل گویندهای» چهارمين معنايي است که براي فهميدن در نظر گرفته ميشود. متعلق فهميدن در اين نوع، فعل يک فاعل است که همراه با بيان نشانههاي زباني شکل ميگيرد. شرط چنين فهميدني اين است که افزون بر شناخت وضعيت آن فعلي که جمله معطوف به آن است، بايد خصوصيات گوينده و شنونده نيز شناخته شود. اما آيا چنين فهميدني متوقف بر آن است که آن فعل گفتاري از سوي يک فاعل انساني بيان شده باشد؟ آيا اين نوع فهميدن در جملاتي که از سوي گويندهاي غير انسان بيان شده باشند، بيمعنا است؟ آيا اگر فرض کنيم که اين فعل گفتاري از سوي خداوند صادر شده باشد، ديگر نميتوان کلام او را به اين شکل فهميد؟ چيزي که در اين نوع فهميدن لازم است شناخت خصوصيات فاعل اين نوع فعل گفتاري است. اما به چه دليل اين فاعل حتماً بايد فاعلي انساني باشد؟
پنجمين نوع از انواع فهميدن عبارت است از اينکه يک «اظهار زباني» را به عنوان بيان يک وضعيت رواني فهم کنيم. ايشان مدعي است که «در فهمیدن یک جمله به مثابه یک وضعیت روانی آشکار است که یک صاحب روان (همان گوینده یا نویسنده) مسلم و مفروض است.» ما هم اين مسأله را ميپذيريم اما در سخنان خداي متعال جهات نقص و ضعف را سلب ميکنيم و معناي خالص آن را به او نسبت ميدهيم. اوامر الهي همگي جملاتياند که از وضعيت خوشايند خداوند حکايت ميکنند. يعني خداوند تحقق متعلق اوامر خود را دوست دارد و از انجام آنها خشنود ميشود همانطور که نواهي او از وضعيت ناخوشايند الهي حکايت ميکنند يعني خداوند از انجام آنها ناخشنود ميشود و غضب ميکند.
به همين دليل است که خداوند «نيکوکاران»، «پارسايان»، «صابران»، «راستگويان»، «متوکلان» و «عادلان» را دوست دارد و «تجاوزکاران»، «فاسدان»، «کافران»، «اسرافکاران» و امثال آنها را دوست ندارد. البته هرگز نميتوان خشنودي و خشم خداوند را همچون خشنودي و خشم يک انسان تلقي کرد. ما ممکن الوجوديم و پر از نقص و ضعف؛ اما خداي متعال کامل مطلق است و هيچ جهت نقص و ضعفي در او راه ندارد. به هر حال اين معناي از فهميدن نيز با بشري دانستن يک جمله هيچ ملازمهاي ندارد.
ششمين معناي فهميدن «فهميدن معناي عميق يک جمله» است؛ که با تعمق و تأمل جدي بر روي آن جمله به دست ميآيد. اما به راستي آيا حصول چنين فهمي متوقف بر آن است که گويندهايي انساني داشته باشد؟ آيا اگر گويندة يک جملهايي را خداوند بدانيم ديگر نميتوان از آن فهمي عميق به دست آورد؟ يا بر عکس، زماني يک مفسر دغدغة فهمهاي عميق و عميقتر از متن قرآن را پيدا ميکند که بداند از سوي خدايي حکيم، دانا، قادر به همة امور صادر شده است؟
در نقد اين ديدگاه ميگوييم، آيا اگر فردي بيايد و کلامي را از قول فرد ديگري براي ما نقل کند و مدعي شود که صرفاً همان چيزي را که آن شخص به او گفته است براي ما نقل ميکند، ما کلام او را نميفهميم؟ روشن است که کلام اين فرد ناقل را ميفهميم هر چند در اين کلام، هيچ اصالتي براي خود او قائل نيستيم. ممکن است شک کنيم که آيا واقعاً او کلام آن فرد را به درستي براي ما نقل ميکند يا آنکه در آن دخل و تصرفي انجام داده است. اما به صرف اينکه اين فرد فقط ناقل است و هيچ نقشي در ساختن و پرداختن آن کلام ندارد جز اينکه با امانت کامل و به صورت معصومانه صرفاً آنچه که به او گفته شده است را نقل ميکند، نميتوان مدعي شد که کلام او اساساً براي ما مفهوم نيست. چنين کلامي با کلامي که صرفاً ساخته و پرداختة شخص گوينده باشد، ماهيتاً هيچ تفاوتي نميکند. اگر کلامِ انساني، معنادار و مفهوم است؛ کلام منقول از يک انسان نيز چنين است.
حال اگر فرض کنيم که اين گوينده کلام خود را از يک موجود ماورايي نقل ميکند؛ موجودي که مورد پذيرش و اعتقاد شنونده نيز هست، و مدعي است که او صرفاً مأمور ابلاغ است و حق هيچ گونه دخل و تصرفي در آن ندارد و اساساً توانايي چنين دخل و تصرفي را هم ندارد، آيا شنونده ميتواند بگويد که چون آن موجودي که اين کلام را از او نقل ميکني، موجودي فراانساني است، اساساً نميفهميم که چه ميگويي! اساساً جملاتي بيمعنا و فاقد مفهوم براي ما قرائت ميکني؟
حال اگر اين گوينده مدعي شود که اين سخنان، عيناً همان چيزي است که خداي جهان و انسان و خالق هستي به من وحي کرده است و من را مأمور ابلاغ آن کرده است، و تنها وظيفة من در اين رابطه اين است که آن پيام را به صورت آشکار و روشن به شما ابلاغ نمايم «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ» (نور، ۵۴؛ همچنين ر. ک: آلعمران، ۲۰؛ مائده، ۹۲، رعد، ۴۰؛ نحل ۳۵ و ۸۲؛ عنکبوت، ۱۸) و من هر چه ميگويم و هر سخني بر زبان ميآورم عيناً همان چيزي است که به من وحي شده است بدون آنکه يک کلمه يا حتي حرفي بر آن افزوده يا از آن کاسته باشم؛ يا حتي توان اين افزايش يا کاهش را داشته باشم، آيا مخاطبان ميتوانند بگويد اگر چنين است اساساً ما نفهميديم چه گفتي؟ اساساً هيچ کلام معناداري از شما نشنيديم؟ قرآن کريم دربارة عصمت پيامبر اکرم(ص) در نقل آيات الهي ميفرمايد:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل× لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين× ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين× فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزين (حاقه، ۴۴-۴۷) اگر او سخنى دروغ بر ما مىبست× ما او را با قدرت مىگرفتيم× سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم× و هيچ كس از شما نمىتوانست از (مجازات) او مانع شود! وَ النَّجْمِ إِذا هَوى× ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى× وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى× إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى× عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى (نجم، ۱-۵) سوگند به ستاره هنگامى كه افول مىكند× كه هرگز دوست شما [محمّد «ص»] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است× و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد! × آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست! × آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده است.
نتيجهگيري
مدعاي جناب شبستري اين بود که «متن قرآن، کلام خدا نيست و نميتواند باشد؛ بلکه کلام يک انسان و پرداختة شخص پيامبر است.» وي اين مدعا را به گونههاي مختلف و خستهکنندهاي تکرار کرده اما هيچ دليل قانعکنندهاي بر اين ادعا ندارند و تمام ادلهاي که براي اثبات اين مدعا اقامه کردهاند مبتلا به انواعي از مغالطات منطقياند.
همه شواهد تاريخي در رد چنين ادعايي است که عموم مخاطبان پيامبر(جز کافران و منکران نبوت)، قرآن را ساخته و پرداختة شخص او ميدانستهاند. حتي بر فرض پذيرش اين نسبت نارواي تاريخي، هرگز نميتوان با استناد به برداشت مخاطبان، مدعي شد که في الواقع نيز چنين بوده است.
از راه ساختار فهم نيز نميتوان چنان مدعايي را اثبات کرد. به چه دليل تنها کلام انسان قابل فهم و تفسير همگاني است؟ چرا اگر موجودات ذيشعور ديگري مثل خداوند يا فرشتگان با انسان سخن بگويند، حتي اگر آگاهانه از ادبيات و زبان متعارف آدميان استفاده کنند، کلام و سخن آنان براي انسانها قابل فهم نيست؟ مگر سخن گفتن آنان چه ويژگي يا ويژگيهايي دارد که قابليت فهم براي انسان را ندارد؟ چرا خدايي که انسان و دستگاه ادراکي و دستگاه مفاهمه و مکالمة او را آفريده است، نتواند به گونهاي سخن بگويد که قابليت درک و فهم و تفسير از سوي انسان را داشته باشد؟
اين سخن که «زبان انساني تنها در زيست جهان مشترک تاريخي اجتماعي و بينالاذهاني انسانها پديدار ميشود و معنا و مفهوم مييابد و قابل فهم و تفسير بين الاذهاني ميگردد»، هرگز صدور الفاظ قرآني از ناحية خداوند را نفي نميکند. آيا چون زبان انسان در چنين جهاني پديد آمده است و قابل فهم شده است، ديگر هيچ موجود ذي شعور ديگري، حتي خداوند، نميتواند از آن استفاده کند؟
با اثبات ضرورت گوينده براي شکلگيري کلام هرگز نميتوان نتيجه گرفت که پس گويندة قرآن بايد انسان باشد. اين دليل اعم از مدعا است. مدعا اين است که اگر «گويندة کلامي خدا باشد»، آن کلام قابليت فهم از سوي انسان را ندارد؛ اما دليلي که بر آن اقامه شده است ميگويد يک کلام براي آنکه بتواند مفهوم واقع شود، «گوينده» ميخواهد! به چه دليل گوينده فقط بايد انسان باشد؟ به چه دليل اگر گوينده غير انسان باشد، ديگر نميتوان به آن کلام گفت و هيچ فهمي از آن به دست نميآيد؟
اين سخن که زبان امري قراردادي است و صرفاً در عالم انساني شکل ميگيرد، لذا تنها در صورتي که از سوي يک انسان به کار گرفته شود، مفهوم خواهد بود، نيز سخني نادرست است. زيرا بر فرض که دلالت الفاظ بر معاني را امري قراردادي بدانيم، اما اين دلالت هرگز متوقف بر آن نيست که استفاده کنندة از آن زبان بايد در شکلگيري آن قرارداد مشارکت داشته باشد. صرف آگاهي گوينده از نشانههاي زباني و لوازم و مقتضيات آن و قراردادهاي رايج ميان استفاده کنندگان از آن زبان، و استعمال صحيح و ضابطهمند آن نشانهها براي مفهوم شدن کلام او کافي است.
همان طور که کلامي که از فرد ديگري براي ما نقل ميشود، قابليت فهم را دارد، کلامي که از موجودات غير انساني مثل جنيان و فرشتگان نيز نقل شود، حتي اگر در درستي نقل ترديد داشته باشيم، براي ما قابل فهم است. به همين شکل اگر گوينده، کلامي را از خداوند نقل کند و مدعي شود که او صرفاً مأمور ابلاغ است، آن کلام قابليت فهم و تفسير را دارد. مخاطبان نميتوانند به ناقل بگويند چون گويندة آن کلامِ ادعايي خداوند است، اساساً ما نفهميديم چه گفتي و اساساً هيچ کلام معناداري از شما نشنيديم!
فهرست منابع
قرآن کريم
ابنسعد، محمد، الطبقات الکبري، بيروت، دار الکتب العلمية، ۱۴۱۸.
آلوسي، سيدمحمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الکتب العلميه، ۱۴۱۵ ق.
بحراني، سيدهاشم بن سليمان، البرهان في تفسير القرآن، قم، مؤسسه بعثه، ۱۳۷۴.
جواديآملي، عبدالله، تسنيم تفسير قرآن کريم، قم: اسراء، ۱۳۷۸.
الحاکم النيسابوري، ابوعبدالله، المستدرک علي الصحيحين، تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الکتب العلمية، ۱۴۱۱ ق.
حسکاني، عبيداللهبن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، تصحيح محمدباقر محمودي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۴۱۱ ق.
ذهبي، شمسالدين، تذکرة الحفاظ، بيروت، دار الکتب العلمية، ۱۴۱۹.
سبحاني، جعفر، مفاهيم القرآن، قم، مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۲۱ ق.
الشهرستاني، علي، منع التدوين الحديث، قم، دار الغدير، ۱۴۲۵.
طبري، تاريخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامة، ۱۳۵۷ ق.
کوفي، فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الكوفي، تصحيح محمد کاظم، تهران، وزارت ارشاد اسلامي، ۱۴۱۰ ق.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۱۲)، يكشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۱.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۱۴)، دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۲.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۱۵)، دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۲)، سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۳)، جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۴)، يكشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۵)، دوشبنه ۲۸ بهمن ۱۳۸۷.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۶)، پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۸)، دوشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۹.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۹)، سهشنبه ۱۵ تير ۱۳۸۹.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوي از جهان(۷)، ۲۷ بهمن ۱۳۸۸.
مجتهدشبستري، محمد، چگونه مبانی کلامی و فقهی فرو ریختهاند، ۶/ ۲/ ۱۳۹۴.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۱)، سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۶.
مجتهدشبستري، محمد، قرائت نبوی از جهان(۱۰)، چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۰.
مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، دار احياء التراث العربي، الثالثة، ۱۴۰۳.
الميزان في تفسير القرآن، محمدحسين طباطبائي، قم، انتشارات جامعه مدرسين، بيتا.
پی نوشت:
[۱] . البته ايشان پيشتر و در مقالة شماره ۳ همين مجموعه با عنوان «پيشفرضهاي تفسير آزاد قرآن(۲) - مقتضيات فهم و مقتيضايت ايمان»، جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷، نُه سطح يا مرتبة فهميدن را از هم تفکيک کردهاند. در اينجا به عنوان مقالهاي جديد و با عنواني ديگر، مجدداً همانها را در هفت نوع فهميدن، تکرار ميکند. و اين مسأله متأسفانه يکي از امور ملالآور در اين مجموعه مقالات است. مجموعهاي که در اغلب موارد به تکرار يک مدعا با بيانهاي مختلف پرداخته است و کمتر شاهد مطلبي جديد هستيم. گويا جناب شبستري پيشفرضشان اين است که تکرار يک مدعا، موجب اثبات درستي آن ميشود!
قطعه ای از مهمدمجتحدشبستری:
کتابهای مقدس در پی دانا کردن ما نیستند ، می خواهند به ما فهمی - روحیه ای - زاویه ای دیگر ببخشند ،
برای فهمیدن چیزی لازم است خود را در آن بریزیم ، با آن بیامیزیم ، سهراب می گفت : « الاغی دیدم که ینجه را می فهمید » چرا که الاغ ینجه را می خورد ، با دانستن کتابهای مقدس - حظ معنوی نمی بریم ، با تلاش برای فهم جهان کتابهای مقدس که از معبر ریختن خود در لحن و آوای آن ممکن می شود ، می توانیم مایه های معنا را شکار کنیم ،
منبع : معنا گرا زیستن ، از درس گفتار محمد شبستری ،
آقای شبستری!
وجدانا خودت می فهمی چی میگی؟!
شما که میگی از کلام خدا تجربه نداریم چطور میخواهی لایه های معنا را آشکار کنی؟!
شما که میگی کتاب مقدس گفتار یک انسان جایز الخطاست چرا خودت را برای معنای خطای یک انسان هزار و چند سال پیش به زحمت میندازی؟!
شما که میگی بدون داشتن روش هرمنوتیک نمیشود کلام مقدس را فهمید و مفسران اول باید روش خود را تبیین کنند...
شما خودت با کدام روش ادعای فهم کلام مقدس را داری؟!
وجدانا خودت می فهمی چی میگی؟!
بعد از عمری تلاش کتاب مقدس را با ینجه ( لابد منظورت یونجه است!) مقایسه میکنی؟!
این اوج ادب ورزی شماست؟!!!
شما بقول خودت چطوری خودت رو در لحن و آوای کلام مقدس میریزی؟!
اینها که میگی شعراست پدرجان نه فلسفه!!!
شعر و فلسفه را قاطی پاطی کردی باباجان!!!
اینهاست نتیجه یک عمر دم از منطق و فلسفه زدن و کباده منطق کشیدن؟!
اینهاست نتیجه منطق آآآآآآلمانی خواندن؟!
این شعرها را در اشعار جوانک هایی که جیغ بنفش می کشیدند بیشتر و پیشتر خوانده بودیم.... حرف علمی و منطقی چی داری پدرجان؟!
هدایت شده از بیّنات
📝 انتشار یک سند منتشر نشده درباره آیتالله منتظری برای اولین بار
🔹 موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به مناسبت ایام صدور نامه 6 فروردین امامخمینی و عزل آیتالله منتظری توسط ایشان، برای اولین بار یک سند تاریخی را منتشر میکند.
https://t.me/iran_psri/3723
♦️تصویر دستخط مرحوم حاجاحمد خمینی در دوصفحه پایانی رنجنامه معروف خود خطاب به آیتالله منتظری در اردیبهشت 68 است. متن این دوصفحه به شرح زیر است:
اين نامه به پايان رسيد ما همچنان در اول وصف خيانتهاي آشكار و پنهان اطرافيان جنابعالي مانده ايم. باور بفرمائيد كه هميشه با فكر و ذكر شما روز و شبم را مي گذرانم آخر شما اميد همه ما بوديد بار ديگر از جنابعالي عاجزانه مي خواهم كه با يك حركت انقلابي خود را از طيف سيد مهدي هاشمي رها كرده و در درياي محبت بيكران دوستداران امام شناور سازيد به اميدآن روز.
از خداوند متعال سلامتي و شادابي و پيروزي شما را بر عفريت ظلم و خيانت اطرافيان خواستارم و نكاتي را مي آورم: 1- در خاتمه نيز همچون مقدمه از تكرار مكررات در اين نامه عذرخواهي مي كنم. 2- از اين كه بعضي از جملات تند است معذرت مي خواهم چرا كه ما صراحت لهجه را از شما آموخته ايم.
3- اگر تندي نامه متأثرتان ساخته است خود را جاي امام بگذاريد و آنوقت كمي فكر كنيد كه خدا را خوش مي آيد تا شما براي دلخوشي چند ليبرال و منافق پيرمردي زنده دل و الهي كه همه عمرش را صرف اعلاء كلمه الله كرده است آدمكش و مخصوصاً زنان بچه داركش معرفي كرده باشيد و با اين حركت غيراسلامي انساني دل دشمنان قسم خورده اسلام و نظام و ايران را شاد كرده باشيد. كمي فكر كنيد كه چگونه حضرت امام ماهها و سالها زير شلاق اتهامات واهي شما و ليبرالها و منافقين تنهاي تنها صبر كردند و براي مصلحت نظام و اسلام با قلبي شكسته خون دل خوردند.
4- سه نامه از آقاي مهدي هاشمي را كه يكي به جنابعالي و دو نامه براي آقا هادي هاشمي است به جهت محتواي تكان دهنده اش در آخر آوردم. 5- تذكر اين موضوع را هم لازم مي دانم كه اصولاً اين نامه بر مكاتبات جنابعالي و امام پايه ريزي شده است كه در بين از وقايع تلخي سخن رفته است.
حضرت آيت الله
اگر از منافقين و ليبرالها و طيف مهدي هاشمي جدا نشويد مطمئن باشيد تمامي حزب اللهي ها در آخرت در مقابل پيامبر اكرم جلوي شما را خواهند گرفت.
والسلام علي من اتبع الهدي
احمد خميني 1368/2/9
-
به کانال مستند «قائم مقام» بپیوندید👇
✅ https://telegram.me/joinchat/AfOYAT-fHxnWJC1pdpJGoA
هدایت شده از بیّنات
(https://attach.fahares.com/8Su3F/QuQbDyIzeFQQTkYQ==) ✳️ آیت الله آذری قمی یک روز پس از برکناری آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری : امام دیروز حکم اعدام سلمان رشدی را داد و امروز نیز با هوشمندی و اخلاص به توطئه دیگر دشمن خاتمه بخشید / این ها همه از زیبائی ها و آثار پرارزش ولایت فقیه است
#آیت_الله_آذری_قمی 9 فروردین 1368 یک روز پس از انتشار نامه عمومی #امام_خمینی به #آیت_الله_منتظری و پذیرش استعفای ایشان از #قائم_مقام ی رهبری طی یادداشتی با عنوان « مصلحت نظام و گلواژه های خلوص » در #روزنامه_رسالت با اشاره به اقدامات خاص بنیانگذار انقلاب از جمله صدور حکم اعدام #سلمان_رشدی نوشت : دیروز دنیای استکبار که می خواست با نقشه های شوم خویش بر جهان اسلام پیشدستی و درازدستی کند بار دیگر با صلابت و قاطعیت رهبری جمهوری اسلامی که جز به خدا و پیامبر اسلام و قرآن نمی اندیشد روبرو شد و به سختی تکان خورد و به تسلیمی ذلیلانه وادار گشت و در نتیجه بر عزت و عظمت مسلمین افزوده شد.
آیت الله آذری قمی در ادامه به برکناری آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری پرداخت و نوشت : امروز نیز هوشمندی و اخلاص رهبری بزرگ و تقوا و صفای رهروی عزیز به توطئه دیگر دشمن، خاتمه بخشید و همه بنگاه های تبلیغاتی امپریالیسم خبری را دچار حیرت ساخت ، امروز مقام معظم رهبری با يك دنيا عشق وحب به خدا و اسلام و مصلحت خواهی برای مسلمین، «حاصل عمر» خود را که به حق بهترین تعبیر از علم و فقه و تقوای آيت الله منتظری، بود، برخوردی الهی و اسلامی کرد و این رهرو گرانقدر نیز با يك دنیا صفا و صمیمیت، ارادت ریشه دار خود را به اسلام و قرآن و مصلحت مسلمانان نشان داد.
راستی جز در نظام انبیا در کجای تاریخ چنین بزرگمردی بوده است که حاصل و محصول عمر خود را در راه معبود خویش و مصلحت دین او، ابراهیم وار قربانی کند و در کجای تاریخ یافت می شود که فرزند هم با این همه موقعیت و محبوبیت حاضر شود که به قربانگاه عشق محبوب برود و به خاطر مصلحت الهی مسلمین، اسماعيل وارنغمه زیبای یا ابت افعل ما تومر ستجدني ان شاء الله من الصابرين » سر دهد.
آری عمل این پدر بزرگ و فرزند پاکباخته، خاطره ارجمندی را برای انقلاب شکوهمند اسلامی، به جای گذاشت که آثار آن هیچ گاه از سینه تاریخ انقلاب محو نخواهد شد، خاطره ای که بیش از پیش چهره رهبری را منورتر نمود و سیمای رهروی و روحانیت را تابناکتر.
اینها همه از زیبائی ها و آثار پرارزش ولایت فقیه و حرکت روحانیت اسلام است که دست تحلیل گران مادی و عادی غرب هرگز به آن نخواهد رسید.
اینها همه از برکات خون شهیدان راه حق و تلاش و پیکار مبارزان راه خداست که پیوسته برای همه دنیا گرایان و ماده پرستان مادیت همچون رازی سر به مهر باقی خواهد ماند.
این مسئله بیش از هر زمان دیگر ثابت کرد که مقام ولایت فقیه، حکومت اسلامی را از همه اصول و فروع همچون نماز و روزه و حج برتر و بالاتر می داند و حاضر است حاصل عمر شریف خود را در مقام تزاحم با مصلحت نظام، تقدیم کند، همچنین ثابت نمود که در نظام #ولایت_فقیه می توان صادقانه از همه محبوبیت و موقعیت خود به خاطر مصلحت نظام خدایی گذشت و از «تحجر»» مقدس مآب های بی شعورو شادی دشمنان قسم خورده و نادان، هراسی به دل راه نداد و دل در عشق خدا بست و ...
-
به کانال مستند «قائم مقام» بپیوندید👇
✅ https://telegram.me/joinchat/AfOYAT-fHxnWJC1pdpJGoA
هدایت شده از بیّنات
[In reply to مستند قائم مقام]
🔻افتضاح تاریخی بیبیسی در حمایت از آیتالله منتظری
امین فرج اللهی نوشت:
🔹مطلب جدید بیبیسی به لحاظ تاریخی تقریبا صفر و به لحاظ تحلیلی زیر صفر است. از اشتباهات فاحش و سطحی تاریخیاش مشخص است نویسنده به کوچکترین آشنایی با این موضوع نداشته و مطلب، نتیجه یک سرچ اینترنتی ساده است.
🔹مثلا در مطلب گفته شده هنگام ترور مهندس بحرینیان، محمد عطریانفر فرمانده واحد اطلاعات سپاه اصفهان بوده است.
🔸این گزاره از اساس غلط است و عطریانفر اساسا هیچگاه نه عضو سپاه بوده و نه فرمانده اطلاعات سپاه اصفهان. این اشتباه به خاطر این است که این بخش از مطلب نویسنده ناشی بیبیسی، کپی شده از مطلب یک ماه قبل سایت ضدانقلابی زیتون است که برای اولینبار این گزاره غلط تاریخی را مطرح کرد.
🔹در جای دیگر مطلب ادعا شده پس از اعدام مهدی هاشمی "روابط آیت الله منتظری و آیت الله خمینی قطع شد تا اینکه در فروردین ۶۷ با دیدار هادی هاشمی، رئیس دفتر آیت الله منتظری با آیت الله خمینی و به نوعی دلجویی از او، این روابط بار دیگر برقرار شد."
🔸هم ادعای قطع روابط غلط است و هم تاریخ دیدار مذکور. تا کنون نه جریان آیتالله منتظری و نه جریان بیت امام چنین ادعایی نکردهاند. تاریخ دیدار سیدهادی هاشمی با امام هم نه فروردین 67، بلکه 27 مهرماه 67 است.
🔹در جای دیگر نوشته مهدی هاشمی پساز شهادت شهید محمد منتظری مسول واحد نهضتهای آزادیبخش شد. اما پس از انحلال آن در سال 61 "موسسه نهضت های آزادی بخش" زیر نظر آیت الله منتظری در قم تشکیل و مهدی هاشمی رئیس آن شد.
🔸این گزاره هم غلط است. شخص مهدی هاشمی به عنوان "نماینده آیتالله منتظری در امور نهضتهای آزادیبخش" منصوب شد. مؤسسهای که نویسنده تاریخنَدان بیبیسی اسمش را شنیده، موسسه "نهضت جهانی اسلام"است که چندسال بعد توسط مهدی هاشمی تشکیل میشود.
🔹در جای دیگر مطلب مدعی شده، مهدی هاشمی "به دلیل جایگاه پدرش که یکی از چهره های برجسته حوزه علمیه اصفهان بود، با محمد منتظری، فرزند آیت الله منتظری رابطه نزدیکی داشت.
🔸این گزاره هم غلط است. مرحوم سیدمحمد، پدر سیدمهدی، چهره برجستهای در حوزه اصفهان نبوده، بلکه چون در ابتدای طلبگی آیتالله منتظری استاد او بوده، روابطشان با هم نزدیک و صمیمی بوده و هم سن بودن محمدم نظری و سیدمهدی هم باعث شده به قول آیتالله منتظری آنها از کودکی با هم بزرگ شوند.
🔹وقتی مقدمات و اطلاعات اولیه تاریخی نویسنده اینقدر نادرست و ابتدایی است.، طبیعتا تحلیلهای سیاسی مبتنی بر آنها هم سطحی و نازل میشود. کاملا مشخص است نویسنده نه مستند قائممقام را دیده و نه نقد محمد قوچانی به آن که اتفاقا مثل بیبیسی مدعی نقش مهم ماجرای مکفارلین در عزل آیتالله منتظری است را خوانده است.
🔹مطلب رسما یک کپی پیست ناشیگرانه اینترنتی است. کاش مدیران بیبیسی بگذارند گزارشهای تاریخی را همان حسین باستانی بنویسد، نه خامدستانِ خامه بدستی که مطالبشان مایه ی خجلت رسانه منتشرکننده بشود.
http://ytre.ir/KQ
❗️پ. ن: برای مطالعه درباره نسبت ماجرای مکفارلین و عزل آیت الله منتظری دو لینک زیر قابل استفاده است:
🔸نقد محمد قوچانی بر مستند قائممقام با عنوان "حلقه مفقوده" :
https://t.me/Qaem_magham/290
🔸"آدرسهای غلط حلقه مفقوده، پاسخی بر نقد محمد قوچانی" :
https://t.me/Qaem_magham/306
-
به کانال مستند «قائم مقام» بپیوندید👇
✅ https://telegram.me/joinchat/AfOYAT-fHxnWJC1pdpJGoA
هدایت شده از بیّنات
[In reply to مستند قائم مقام]
🔻متن نامه امام به نمایندگان مجلس و وزراء
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت فرزندان عزیز، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، و وزرای محترم- دامت افاضاتهم
با سلام، شنیدم در جریان امر حضرت آقای منتظری نیستید و نمیدانید قضیه از چه قرار است. همین قدر بدانید که پدر پیرتان بیش از دو سال است در اعلامیهها و پیغامها تمام تلاش خود را نموده است تا قضیه بدین جا ختم نگردد، ولی متاسفانه موفق نشد. از طرف دیگر وظیفه شرعی اقتضا میکرد تا تصمیم لازم را برای حفظ نظام و اسلام بگیرد.
لذا با دلی پر خون حاصل عمرم را برای مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم.
ان شاء الله خواهران و برادران در آینده تا اندازهای روشن خواهند شد. سفارش این موضوع لازم نیست که دفاع از اسلام و نظام شوخی بردار نیست؛ و در صورت تخطی، هر کس در هر موقعیت بلافاصله به مردم معرفی خواهد شد. توفیق همگان را از خداوند متعال خواستارم. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
26/ 1/ 68
روح الله الموسوی الخمینی
-
به کانال مستند «قائم مقام» بپیوندید👇
✅ https://telegram.me/joinchat/AfOYAT-fHxnWJC1pdpJGoA
هدایت شده از اصولگرانیوز 🇮🇷
🌹امام زمان عج : آنچه که موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است
گناهان🔥و خطاهای آنان نسبت به احکام الهی است.
(احتجاج،ج2)
🇮🇷 @OsoulgaraNews
چرا شیعیان بعد از شنیدن نام #قائم برمیخیزند؟
دست بر روی سر گذاشتن در فرهنگ اعراب به چه معناست؟
#پاسخ
درباره فلسفه برخاستن و دست در سر گذاشتن، روایتی ذکر شده است که علت آن را هم بیان می کند، (البته خود این روایت دلیل و منبع برای اصل این کار هم می تواند باشد):
از امام صادق(ع) سؤال شد که چرا به هنگام شنیدن نام "قائم" لازم است برخیزیم؟فرمود: براى آن حضرت غیبت طولانى است و این لقب یادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت او است. لذا آن حضرت از شدّت محبت و مرحمتى که به دوستانش دارد، به هر کسى که حضرتش را با این لقب یاد کند، نگاه محبتآمیز مىکند. از تجلیل و تعظیم آن حضرت است که هر بنده خاضعى در مقابل صاحب (عصر) خود، هنگامى که مولاى بزرگوارش به سوى او بنگرد از جاى برخیزد، پس باید برخیزد و تعجیل در امر فرج مولایش را از خداوند منان مسئلت بنماید.
#حکمت دست روی سر گذاشتن در میان عرب
در عرب رسم است که هرگاه گره ناگشودنی در کار بیافتد به نشانه ناچاری و اضطرار دست خود را بر سر می گذارد. معنای این کار در هنگام قرائت دعای فرج این است که دوری و غیبت امام برای ما بسیار دشوار و طاقت فرسا است.
📚منتخب الاثر، ص 640
#مباهله_قرن_21