eitaa logo
نَجواےدِلــ³¹³
842 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
4هزار ویدیو
18 فایل
✦‌•|﷽|•✦ میگن‌یہ‌جایی‌هست اگہ‌داغون‌داغونم‌باشی‌ اونجا‌باشی‌آروم‌میشی من‌کہ‌نرفتم‌💔 ولی‌میگن‌کربلاهمچین‌جاییہ:)) شروع خادمی: 1402.8.8 جهت تبادل،نظر و.: @admin_peyvandian کانال محافل و سخنرانی هامون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/949748354Cdcfba51b48
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🍁 🍁 ــ مگه آرش نمیخواد بره؟ ــ مثل این که از اتاق امده بیرون، به مامان گفته دانشگاه داره نمیره. مامان میگه آرش رفته توی اتاق و امده نظرش عوض شده. با چشم های گرد شده گفتم: –من اصلا خبر نداشتم. خواستم بیشتر برایش توضیح بدهم. ولی با خودم فکر کردم بروم و رو در رو با مادر آرش حرف بزنم بهتراست. مادر آرش در حال خرد کردن سبزی آش بود، کنارش ایستادم و گفتم : ــ مامان جان بدین من خرد کنم. بی اعتنا گفت: ــ دیگه داره تموم میشه . خیلی برایم سخت بود در موردمسئله ایی توضیح بدهم که من در موردش بی تقصیر بودم. گردنم را باید برای چیزی کج کنم که اصلا مربوط به من نمیشود. با خودم گفتم، لابد دوباره کاری کردهام که خدا اینجوری برایم برنامه ریخته. حالا باید خودم را له و لورده کنم تا خدا راضی شود وگرنه مگر کوتاه میآید. خدایا حداقل خودت یه جوری کمک کن. –مامان جان کار دیگه ایی ندارید من انجام بدم؟ ــ می خوای اون پیازها رو خرد کن. لبخندی زدم و توی دلم خدا را شکر کردم. همانطور که پیازها را پوست می گرفتم. گفتم: – مامان جان مژگان گفت از دست من ناراحتید. باور کنید من اصلا روحمم خبر نداره که آرش به شما گفته نمیره دنبال عمه اینا... با سکوتش کار من را سخت تر کرد. پیازها را رها کردم و رفتم کنارش ایستادم وادامه دادم: –اصلا فردا نمیریم دانشگاه دوتایی میریم دنبالشون، باور کنید من اصلا... حرفم را برید و گفت : –کلاستون پس چی میشه؟ "یعنی منتظر بودا"... ــ یه جلسه غیبت به جایی بر نمی خوره. البته باید با آرش صحبت کنم. سرش را به یک طرف کج کردو گفت: –پس بهم خبرش رو بده که منم به عمه خانم بگم. ــ چشم. پیازها را سرخ کردم و با سبزی گذاشتم تا بپزد. مادر آرش هم رفتارش بهتر شده بودو در مورد عمه برایم حرف می زد. که چقدر زن پخته و کاملیه و چقدر زیاد سختی کشیده و به جز فاطمه بچه ی دیگری ندارد. شب وقتی آرش برگشت. به اسقبالش رفتم و برایش شربت درست کردم. چند دقیقه بعد از این که برای تعویض لباس به اتاق رفت، دنبالش رفتم. لباس هایش را عوض کرده بودو با عصبانیت به گوشی اش نگاه می کرد. وقتی من را دید گوشی را کنار گذاشت و گفت : –راحیل، لحظه شماری می کنم واسه این که زودتر بریم سر خونه زندگیمون ... کنارش روی تخت نشستم و گفتم : –چقدر عجله داری... سرش را پایین انداخت و آرام گفت: 🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁 ‌
‌ 🍁 🍁 –همش می ترسم یه اتفاقی بیوفته، یا طوری بشه که... حرفش را ادامه نداد... نگران گفتم: –اتفاق جدیدی افتاده؟ کمی عصبی گفت : –سودابه تهدید کرده میره به خانوادهات میگه، می دونم چندتا هم میزاره روش میگه، می خواد آبروم رو ببره. ــ الان از آبروت می ترسی یا این که ما نریم سر خونه زندگیمون؟ سرش را به طرفین تکان دادو گفت: هردو. ــ مگه خونه ی مارو می شناسه؟ ــ منم خیالم راحت بودکه نمی شناسه و بلوف میاد. اما الان آدرستون رو برام فرستاده. نمی دونم از کجا گیر آورده. بعد از چند لحظه سکوت گفت : ــ تو جای من بودی چیکار می کردی؟ سرم رو پایین انداختم. بلند شد جلویم روی زمین زانو زدو گفت: –واقعا چیکار می کردی راحیل؟ مستاصل نگاهش کردم و گفتم: –هرکس تو موقعیت خودش باید تصمیم بگیره، من که نمی تونم بگم اگه... نگذاشت ادامه بدهم. ــ گفتم اگر جای من بودی دیگه. با مِنو مِن گفتم: –خب نمیدونم. شاید میزاشتم آبروم بره. با دلخوری گفت : –سوالم جدی بود. ــ منم جدی گفتم. خیره نگاهم کرد و جز جز صورتم را از نظر گذراند. وقتی مطمئن شد شوخی نمی کنم گفت : –چرا می ذاشتی آبروت بره؟ به خاطر شرایطتت. درخواستی که اون دختره ازت داره درست نیست. تازه به فرض محال اگه تو با اونم باشی، بالاخره چی؟ ماه که هیچ وقت پشت ابر نمیمونه، اول، آخر همه میفهمن. پس بهتره اشتباهی نکرده باشی و آبروت بره، تا این که هم پیش خدا آبروت بره هم پیش بنده ی خدا. چی میگی راحیل اونوقت خانوادت در مورد من چی فکر می کنند؟ ــ نگران نباش من براشون توضیح میدم. بعد پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم: ــ اون سودابه رو هم مسدودکن وبهش بگو برو هر کاری دلت می خواد بکن، والا... تا خدا نخواد مگه آبروی کسی میره. اگه سودابه بتونه آبروت رو ببره پس خدا خواسته دیگه، توام راضی باش... پوفی کردو گفت: ــ اگه جای من بودی اینقدر راحت حرف نمی زدی. بلند شدم و گفتم : ــ شاید...من که از اولم گفتم کسی نمی تونه جای کس دیگه باشه. میرم کمک مامان میز رو بچینیم. زود بیا. 🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
🎧زیارت عاشورا..! یه سر بریم زیارت ارباب🖤
التماس دعا... ❤️‍🩹
waqe_346196.mp3
29.55M
رفقا یک توصیه جدی اینکه قبل از خوابتون حتما یا سوره واقعه رو بخونید و یا بهش گوش بدید‼️ 🎧با صدای امیر حسین ساجدی که واقعا آرامشی وصف نشدی به آدم منتقل میشه🥲
اعمال قبل از خواب 🌸❤️ شبتون به زیبایی بین الحرمین🌱🌸 شبتون شهدایی(:
شاید فردایی نباشهـ.!🙂 پس قرار هر شبمون: 70 مرتبه استغفار✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣️بی خیال امام زمان شدن؛ در حقیقت، بی خیال آفتاب، شدنه! 💓در طول روز ، يه ساعتهایی بشین زیر نور این آفتاب، و دلتو روشن کن...روشن روشن...
🌹﴿بسم الله الرحمن الرحیم ﴾🌹 (۱۳) 🌸تقدیم به شهید محسن حججی🌸 🔹سفارشی که اولیا خدا دارن و میگن با این کار امام زمان (ع)،خیلی خوشحال میشن: روزی نیم ساعت بشینید با خود آقا خلوت کنید،دعا «الهی عظم البلا» رو ده مرتبه بخونید که برای خیلی از مصائب و مشکلات موثره،بعدشم زیارت آل یاسین رو بخونید📿 🔹با آقا عشق بازی کنید اینجوری ،قربون صدقه آقا برین🤗🤗 با این کار زمینه دعای حضرت رو برای خودتون فراهم میکنید🥰🤲🏻