• یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
ای دگرگونکنندهی دلها و دیدگان...
#رهبر_معظم_انقلاب:
اگر شما میخواهید روز اوّلِ فروردین را هم برای خودتان روز «نو» و نوروز قرار دهید، شرط دارد. شرطش این است که کاری کنید و حرکتی انجام دهید؛ حادثهای بیافرینید.
آن حادثه در کجاست؟!
#در_درون_خود_شما!
«یا مقلّب القلوب والابصار. یا مدبّراللیل والنّهار. یا محوّل الحول والاحوال. حوّل حالنا الی احسن الحال»
• اگر حال خود را عوض کردید، اگر توانستید گوهر انسانی خود را درخشانتر کنید، حقیقتاً برای شما «نوروز» است! اگر توانستید پیام انقلاب، پیام پیامبران، پیام امام بزرگوار و پیام خونهای مطهّرِ بهترین جوانان این ملت را - که در این راه ریخته شده است - به دل خودتان منتقل کنید، برای شما «نوروز» است.
۱۳۷۷/۱/۱
مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
«شاید با توصیهام چیز جدیدی به شما نگویم: شما باید هر روز بنویسید. باید با نوشتن مانند مهمترین بخش زندگیتان رفتار کنید. نباید منتظر الهام باشید، تنها چیزی که شما نیاز دارید یک عادت پایدار است. به طور مرتب بنویسید، حتی اگر مریض، غمگین یا بیحوصله هستید. هیچ چیز نباید شما را متوقف کند، حتی فرزندانتان. مانند تونی موریسون رفتار کنید: در حالی که فرزندتان هنوز خواب هستند، بنویسید. صدای درونیتان را پیدا کنید و آن را روی کاغذ بیاورید و بنویسید.»
پیتر کری
https://eitaa.com/nahal313
آثار دیکنز
دیکنز آثار بسیاری به صورت رمان و داستانهای کوتاه دارد. او بیشتر داستانهای معروفش مانند الیور تویست را به صورت داستانهای سریالی در روزنامهها و هفتهنامهها منتشر میکرد که بعدها به صورت کتاب جمعآوری شدند.(سرود کریسمس هم با بازی جیم کری ساخته شد)
رمانهای برجسته دیکنز:
• آقای پیکویک The Pickwick Papers۱۸۳۷
• الیور تویست، The Adventures of Oliver Twist۱۸۳۸
• نیکلاس نیکلبی،The Life and Adventures of Nicholas Nickleby۱۸۳۹
• مغازه عتیقهفروشی، The Old Curiosity Shop)۱۸۴۰
• بارنابی روج، Barnaby Rudge۱۸۴۱
• سرود کریسمس، A Christmas Carol۱۸۴۳
• مارتین چوزلویت، The Life and Adventures of Martin Chuzzlewit۱۸۴۴
• دامبی و پسر، Dombey and Son۱۸۴۸
• دیوید کاپرفیلد، David Copperfield۱۸۵۳
• خانه غمزده، Bleak House۱۸۵۳
• دوران مشقت، Hard Times: For These Times۱۸۵۴
• دوریت کوچک، Little Dorrit۱۸۵۷
• داستان دوشهر، A Tale of Two زCities۱۸۵۹
• آرزوهای بزرگ، Great Expectations۱۸۶۱
• دوست مشترکمان، Our Mutual Friend ۱۸۶۵
• عبور ممنوع، (No Thoroughfare ۱۸۶۷ (به همراه ویلکی کالینز)
• اسرار ادوین درود، (The Mystery of Edwin Drood ۱۸۷۰)
هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
چند خطی درباره زمین سوخته
نوشته احمد محمود
با این دید کتاب را شروع کردم که قرار است نگاه متفاوتی به دفاع مقدس را تجربه کنم. نگاهی که برخی آن را واقع گرایانه و برخی ضد جنگ میدانند.
از کتابها و فیلمهای مختلف تصاویر تلخی به یاد دارم اما بدون شک تلخ ترین تصویر ممکن را احمد محمود برایم ترسیم کرد.
داستان عجیبی است. نویسنده خودش جنگ را درک کرده و بعد از بازگشت از مناطق جنگ زده و در سوگ برادر شهیدش این کتاب را نوشت.
همین تجربه ارزنده نویسنده توصیفات را به اوج میرساند. توصیفات نویسنده زنده است، دست تو را میگیرد و به دل جنگ میبرد. وقتی کتاب را میخوانی صدای میگها و ضدهواییها را میشنوی. احمد محمود دست تو را میگیرد و با خود به قهوه خانه مهدی پاپتی یا همان مش میتی میبرد، آنجا چندکی میزنی و کنار رستم افندی و محمد مکانیک با چایی شیرین روزت را آغاز میکنی.
همیشه از خواندن توصیفات و فضاسازیها گریزان بودم، احساس میکردم نویسندهها وقتم را با توصیفات تلف میکند اما
توصیفات احمد محمود چنان بدیع و تازه اند که تو را میخکوب میکنند.
زمان را با ساعت به تو نمیگوید، با فضاسازی و توصیف میفهمی که ساعت چند است.
با بلند شدن صدای آژیر قرمز، ضربان قلب تو نیز تندتر میشود؛ گویی تو نیز صدای آژیر را میشنوی.
جمله بندیها استادانه اند. وقتی که قرار است آرام باشی، جمله بندیها طولانی اند، ضرباهنگ کند است.
اما هر چه به پایان نزدیکتر میشوی ضرباهنگ تندتر میشود، جملهها کوتاه میشوند و نفس گیر. نفس نفس زدن شخصیت اصلی را با کوتاه شدن جملات حس میکنی. انگار نویسنده نفس کم آورده، مخاطب نفس کم آورده، قلم نفس کم آورده...
از هر شخصیتی یک توصیف تکرار میشود، از خودت میپرسی فهمیدهام انگشت کوچک دست محمد مکانیک، از بند دوم قطع شدهاست، میدانم که لکی سفید در چشم راست مش میتی ست،
این همه اصرار نویسنده برای تکرارش چیست؟
اما وقتی داستان به پایان میرسد، همان توصیفات تکراری مثل پتک روی سرت کوبیده میشوند و تو را در بهتی تلخ خرد میکنند...
شخصیت پردازیها بی نظیر است. در دو خط شخصیتی خلق میشود، به اوج میرسد و پایانی شکوهمند را رقم میزند.
در یک صفحه با ده دیالوگ، ده شخصیت را تحویلت میدهد، شخصیتهایی که با همان تک دیالوگ کوتاه، زیر و بمشان را میشناسی.
شخصیتها هرچند از شماره بیرونند ولی چنان از هم تفکیک شدهاند که با هرکدامشان زندگی میکنی.
انگار هنوز بابا رحمان همچان پشت بام ایستاده و با لبخند، نگاهش به آسمان است. هنوز بابا اسمال را کنار دامش میبینی، بال چشمت بالا میرود و در نگاه خالد غریبی میبینی که آشنایی میجوید و آشنایی که غریبی میکند...
تا پایان داستان حتی نام شخصیت اصلی را نمیفهمیم، کنشش کمرنگ است، شاید به این دلیل که نویسنده تجربیات شخصیاش را نوشته و میخواست خودش را از داستان حذف کند و فقط آنچه را که دیده بگوید.
حماسه میتوانست پر رنگتر بیان شود اما شاید نوشتن این کتاب در اوج جنگ و عزاداری نویسنده در کمرنگ شدن حماسه موثر باشد.
البته شخصیتهایی مانند ننه باران و پسرش، عادل، دکتر شیدا، محسن و حاج افتخار از نمادهای حماسه در داستانند.
میتوان با نگاهی عمیقتر هر آن کس که قرار را بر فرار ترجیح داده، نماد حماسه دانست. حتی اگر قهوه خانهای داشته باشد و چای شیرین بدهد. روزمرگی در اوج هجوم را هم میتوان نوعی دفاع دانست. بابا اسمال هم در حال دفاع است اما به معنایی وسیعتر.
اگر هدف نویسنده همانطور که از او نقل شده، بیان درد مردم درگیر جنگ است تا مردم دیگر شهرها هم درکشان کنند؛ به هدفش رسیدهاست.
نویسنده درد را با کلمات از زمان و مکان عبور داده و جاودانه میکند.
وقتی کتاب را تمام میکنی چیزی در درونت حس میکنی، بغضی به گلویت چنگ میزند و به تعبیر نویسنده انگشت سبابهای مثل تیر سه شعبه به قلبت نشانه میرود. چند قدم میزنی و در آینه به چشمانت نگاه میکنی، رنگ چشمانت را نمیشناسی! انگار غربیهای که با التماس آشنایی میخواهد و انگار آشنایی که با حسرت به غربت میرود....
پندار ما این است که ماندهایم و شهدا رفتهاند. اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند...