eitaa logo
نهج البلاغه
275 دنبال‌کننده
313 عکس
0 ویدیو
0 فایل
با لمس آدرسهای زیر عضو کانالهای ما در تلگرام و ایتا شوید: تفسیر قرآن: @alquran_ir نهج البلاغه: @nahj_ir صحیفه سجادیه: @sahifeh_ir اخلاق، اوج نیاز @nyaz_ir عرفان، اوج ناز @nazz_ir خانواده امن در ایتا @amn_org بیداری در ایتا @bidary_ir مدیریت: @bidaryir
مشاهده در ایتا
دانلود
را از بیاموزیم (۲۸۱) وقال علیه السلام:يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.  حکمت ۳۵۹ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود: اى اسيران حرص و رغبت در دنيا! بس كنيد، زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندانهاى حوادث سخت، به خود نياورد. اى مردم! تربيت نفس خويش را بر عهده بگيريد و آن را از كشش عادات (بد) بازداريد. بخش دوم: ‏علامه شوشترى؛ در شرح نهج البلاغه خود ماجراى عبرت انگيزى از كامل ابن اثير نقل مى كند كه شبى از شبها جعفر برمكى (وزير معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عياشى خود نشسته بود و زن آوازه خوانى براى او آواز مى خواند از جمله اين شعر را در ميان آوازش خواند: ‏ وَلَوْ فُوديتَ مِنْ حَدَثِ اللَّيالي فَدَيْتُکَ بِالطَّريفِ وَبِالتّلادِ ‏اگر بتوانى از حوادث ناگوار شبها رهايى يابى من جوايز زيبا و پرقيمتى را فداى تو خواهم كرد. ‏ ‏در اين هنگام ناگهان مسرور خادم، (جلاد) هارون الرشيد وارد شد. (جعفر تعجب كرد) مسرور گفت: آمده ام سر تو را براى هارون ببرم. ‏ ‏جعفر خودش را روى پاى مسرور انداخت و آن را مى بوسيد و تقاضا مى كرد كه اين كار را به تأخير بيندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصميم بگيرد؛ ولى مسرور نپذيرفت و در همان جا سر او را از تن جدا كرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. ‏ ‏ اين داستان با تفاوتهايى در كتب ديگر مانند الوافى بالوفيات آمده است؛ از جمله اينكه مسرور جعفر را نكشت و نزد هارون برد و در آنجا هارون دستور داد سر او را از تن جدا كنند و بعد از آن نيز دستور داد سر مسرور، قاتل او را از تن جدا كنند و گفت: ‏من نمىخواهم قاتل جعفر را (كه روزى مورد علاقه شديد من بود) ببينم. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۸۲) وقال علیه السلام:يَا أَسْرَى الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ أَنْيَابِ الْحِدْثَانِ. أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.  حکمت ۳۵۹ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود: اى اسيران حرص و رغبت در دنيا! بس كنيد، زيرا افراد دلبسته به دنيا را جز صداى برخورد دندانهاى حوادث سخت، به خود نياورد. اى مردم! تربيت نفس خويش را بر عهده بگيريد و آن را از كشش عادات (بد) بازداريد. بخش سوم: ‏سپس امام علیه السلام در نكته دوم راه خودسازى را به همه انسانها نشان مى دهد وتمام مردم جهان را مخاطب ساخته مى فرمايد: ‏«اى مردم! خودتان به تربيت نفس خويش بپردازيد و آن را از جاذبه عادتها بازداريد»؛ ‏(أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَاعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا). ‏ ‏ اشاره به اينكه معلم و مربى انسان قبل از هركس بايد خود او باشد و تا انسان به تربيت خويش نپردازد تعليم و تربيت معلمان و پيشوايان و مربيان در او اثر نخواهد گذاشت. ‏ ‏ در خطبه ۹۰ نيز امام علیه السلام تعبير جالبى در اين زمينه دارد مىفرمايد: ‏«وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَزَاجِرٌ لَمْ يكُنْ لَهُ مِنْ غَيرِهَا لا زَاجِرٌ وَلا وَاعِظٌ؛ ‏بدانيد كسى كه بر ضد هواى نفس خود كمك نشود تاواعظ و رادعى از درون جانش براى او فراهم گردد، مانع و واعظى از غير خود نخواهد يافت». ‏ ‏جمله (وَاَعْدِلُوا بِها...) درواقع اشاره به يكى از طرق مهم تهذيب نفس است و آن اينكه بسيار مى شود انسان عادت هايى پيدا مى كند كه براى او كشش وجاذبه زيادى دارد و همين عادات او را دائمآ در هواپرستى غرق مى سازد؛ مانند عادت به شراب و يا حتى عادت به مواد مخدر. ‏ ‏امام علیه السلام دستور مى دهد خود را از جاذبه اين عادات سوء، رهايى بخشيد تا بتوانيد نفس خويشتن را اصلاح كنيد. ‏ ‏«اسرى» و اسارى جمع اسير و «رغبت» به معناى حرص و ولع است. «الْمُعَرِّجَ»از ريشه عَرَج (بر وزن حرج) به معناى تمايل داشتن به چيزى است. ‏ ‏ «لايروعه»ازريشه روع (بروزن قول)به معناى ترساندن وترسيدن آمده است. «صريف» به معناى صداى برخورد دندانها و مانند آن است. ‏ ‏«الحدثان» به معناى بلاها و حوادث ناخوشايند روزگار است و در بعضى از نسخ «حَدَثان» (بر وزن ضربان) آمده است. «ضراوة» به معناى جاذبه و كشش است. پایان شرح حکمت ۳۵۹ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir      
را از بیاموزیم (۲۸۳) وقال علیه السلام:لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً.  حکمت ۳۶۰ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود : هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن. بخش اول: تا مى توانى حمل بر صحت كن سرمايه اصلى يك جامعه، اعتماد عمومى مردم نسبت به يكديگر است، ازاينرو امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه دستورى در اين زمينه مى دهد ومى فرمايد: ‏«هر سخنى كه از زبان كسى خارج مى شود تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن»؛ ‏ (لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً). ‏ ‏ در كتاب شريف كافى به جاى «من احد»، «من اخيك» آمده است به اين معنا كه مسئله حسن ظن كامل را نسبت به برادران دينى ذكر كرده نه به هركس. ‏ ‏در ضمن، امام علیه السلام راه مبارزه با سوءظن را نيز در اين گفتار حكيمانه نشان داده است و آن اينكه انسان تمام احتمالات را درباره سخن يا عملى كه از ديگرى سرمى زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزيند واحتمالات سوء را از فكر خود دور سازد. ‏ ‏ اين كار سبب مى شود عُلقه و محبت و دوستى و مودت در ميان افراد جامعه بيشتر و از پراكندگى و سلب اعتماد جلوگيرى شود و درنتيجه زمينه هاى همكارى كه بر پايه اعتماد قرار دارد بيشتر گردد و بركات فزونترى بهره فرد وجامعه شود. ‏ ‏ افرادى كه گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوى اند، از همه دورى مى كنند، هر صدايى را بر ضد خود مى پندارند و هركس را در فكر نقشه اى بر ضد خود مى بينند. ‏ ‏ اين حالت هم آرامش آنها را از بين مى برد و هم بهره گيرى آنها را از كمكهاى ديگران در برابر مشكلات و سختى هاى زندگى. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۸۴) وقال علیه السلام:لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً.  حکمت ۳۶۰ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود : هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن. بخش دوم: ‏آنچه در اين كلام حكيمانه آمده است درمورد سخنانى است كه انسان از ديگران مى شنود؛ ولى در حديث ديگرى مسئله به صورت گسترده ترى مطرح شده و هر كارى را شامل مى شود: ‏در كتاب شريف كافى اين حديث به اين صورت نقل شده است: ‏«ضَعْ أَمْرَ أَخِيکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يأْتِيکَ مَا يغْلِبُکَ مِنْهُ وَلا تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيکَ سُوءاً وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِى الْخَيرِ مَحْمِلاً؛ ‏یعنی: ‏كار برادر خود را به نيكوترين وجهى توجيه كن تا زمانى كه دليل قاطعى بر ضد آن قائم شود وهرگز به كلامى كه از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالى كه مىتوانى محملى در خير براى آن پيدا كنى)». ‏ ‏در حديث ديگرى از امام كاظم علیه السلام كه در كتاب كافى آمده مى خوانيم: راوى خدمت آن حضرت عرض مىكند: فدايت شوم، گاهى از يكى از برادرانم مطلبى به من مى رسد كه من آن را ناخوشايند مى دارم هنگامى كه از او سوال مى كنم انكار مى كند در حالى كه جمعيتى از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند ‏ ‏ امام علیه السلام فرمود: حتى گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تكذيب كن. اگر پنجاه نفر نزد تو آيند و بر چيزى سوگند ياد كنند؛ ولى او مطلب ديگرى بگويد او را تصديق كن و آن گواهان را تكذيب نما. ‏ ‏البته منظور اين نيست كه آن جمعيت را آشكارا تكذيب كند و متهم به دروغ سازد، بلكه منظور اين است كه حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آنها رها مكن. ‏ ‏ اين نكته را در اينجا بايد افزود كه آنچه در اين حديث آمده درمورد مسائل شخصى است وگرنه امورى كه سرنوشت ساز است و به حقوق الهى يا جامعه مرتبط مى شود بايد مورد توجه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۸۵) وقال علیه السلام:لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً.  حکمت ۳۶۰ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود : هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود، تا احتمال خير و نيكى در آن مى يابى حمل بر فساد مكن. بخش سوم: ‏ همه اينها درواقع برگرفته از دستورات قرآن مجيد است، آنجا كه مى فرمايد: ‏ «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرآ مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ)؛ ‏یعنی: ‏ اى كسانى كه ايمان آوردهايد از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چراكه پارهاى از آنها گناه است». ‏ ‏ جالب اينكه قرآن مجيد بعد از اين دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غيبت مى دهد و مى فرمايد: ‏(وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يَغْتَبْ بَّعْضُكُمْ بَعْضآ) ‏ اشاره به اينكه گمان بد سبب تجسس مىشود و جستجوگرى گاه به نقطه ضعف هايى مى رسد و به دنبال آن گناه غيبت شروع مى شود و درواقع اين سه گناه لازم وملزوم يكديگرند. ‏ ‏مسئله حسن ظن با تمام اهميتى كه در حفظ نظام جامعه و پيوند محبت ودوستى افراد نسبت به هم دارد خالى از استثنا نيست، همانگونه كه در حكمت ۱۱۴ آمده است كه امام علیه السلام مى فرمايد: ‏«إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَأَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ ‏یعنی: ‏ هنگامى كه صلاح و نيكى بر زمان واهلش ظاهر گردد اگر كسى در اين حال گمان بد به ديگرى برد كه از او گناهى ظاهر نشده، به او ستم كرده است وهنگامى كه فساد بر زمان و اهلش مستولى گردد هركس گمان خوب به ديگرى برد خود را فريب داده است!». ‏ همچنين بعضى از افراد به حكم كارى كه دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسى) ناچارند حسن ظن را رها سازند و هميشه احتمالهاى سوء را مورد توجه قرار دهند. ‏ ‏آنها اگر بخواهند همه چيز را حمل بر صحت كنند و سوءظن را مطلقاً كنار بگذارند ممكن است گرفتار اشتباهات زيادى در تشخيص مجرمان ومفسدان وخائنان شوند؛ ولى ناگفته پيداست آنها نيز نمى توانند سوءظن خود را به ديگران منتقل كنند و يا پيش از ثبوت خلافى، به مجرم بودن كسى حكم نمايند. ‏ پایان شرح حکمت ۳۶۰ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir      
را از بیاموزیم (۲۸۶) ‏ وقال علیه السلام: مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ.  حکمت ۳۶۲ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با مردم رها كند. بخش اول: براى حفظ آبرو: امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه خود به يك نكته روانشناسى در زندگى اجتماعى اشاره كرده، مى فرمايد: «كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با ديگران ترك گويد»; (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ). ‏ ‏«ضنّ» از ماده «ضِنّة» (بر وزن منّة) در اصل به معناى بخل درباره اشياء نفيس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و يا حتى خويشتن دارى در برابر انجام كارى اطلاق شده است. ‏ ‏ جامع ترين چيزى كه درباره مفهوم «عِرض» در كتب لغت آمده است چيزى است كه نويسنده فرهنگ ابجدى در كتاب خود آورده، مى گويد: ‏عِرض به معناى آن چيزى از اصالت و بزرگى است كه انسان بدان مى بالد و افتخار مى كند، مانند آبرو، حيثيت، نفس، جسد، شرف و بزرگى پدران و نياكان يا در پيروان و فرزندان، اندام و اخلاق پسنديده. ‏ ‏ واژه «مِراء» به معناى گفتگوهاى لجاجت آميز و توأم با خصومت به منظور پيروزى بر حريف است هر چند حق نباشد، و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برترى جويى است كه مانع از پذيرش سخن حق مى شود. ‏ ‏بنابراين، مفهوم كلام امام(عليه السلام) اين مى شود: ‏ هر كس مى خواهد آبرو، شخصيت، اصالت و قداست نفس خويش و آنچه مربوط به اوست را حفظ كند بايد مِراء را كنار بگذارد. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۸۷) ‏ وقال علیه السلام: مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ.  حکمت ۳۶۲ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با مردم رها كند. بخش دوم: ‏ به هنگام مراء، افراد بر سر لجاجت مى افتند و گاه انواع توهين ها را به طرف مقابل روا مى دارند و عيوب پنهانى او را برمى شمارند و هتك حرمت مى كنند، گاه درباره خودش و گاه درباره كسانى كه مورد علاقه او هستند. ‏ ‏بنابراين افرادى كه علاقه مند به آبرو و شخصيت خود مى باشند بايد همين كه بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسيد كلام را قطع كنند و او را رها سازند. ‏ ‏در حكمت ۳۱ اميرمؤمنان على(عليه السلام) حقيقت ايمان را بر اساس چهار پايه تشريح مى كند و در مقابل آن براى شك نيز چهار ستون قائل است. ‏ ‏ستون اوّل، مراء و جدال مى باشد و در بيان آن مى فرمايد: ‏«فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيدَناً لَمْ يصْبِحْ لَيلُه; ‏یعنی: ‏آنكس كه مِراء را عادت خويش قرار دهد هرگز از تاريكى شك به روشنايى يقين گام نمى نهد» ‏ ‏و به يقين چنين است زيرا افرادى كه اهل مِراء و جدال هستند دائماً در اين فكرند كه بر حريف خود غلبه يابند خواه حق باشد يا باطل ‏ ‏ و به همين دليل ضعيف ترين ادله را براى خود حجت مى شمارند و محكم ترين دليل رقيب را ناديده مى انگارند و به اين ترتيب دائماً در بيراهه و تاريكى سير مى كنند و صبحگاهان روشنِ يقين در زندگى آن ها هرگز ظاهر نمى شود. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۸۸) ‏ وقال علیه السلام: مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ.  حکمت ۳۶۲ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: كسى كه به آبروى خود علاقه مند است بايد بحث هاى لجاجت آميز را با مردم رها كند. بخش سوم: ‏امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در كلام ديگرى كه مرحوم كلينى در كافى از آن حضرت نقل كرده مى فرمايد: ‏ «إِياكُمْ وَالْمِرَاءَ وَالْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوَانِ وَينْبُتُ عَلَيهِمَا النِّفَاقُ; ‏یعنی: ‏از مِراء و خصومت بپرهيزيد كه دل را در برابر برادران دينى بيمار مى سازد و نفاق از آن مى رويد». ‏ ‏ امام عسكرى(عليه السلام) در روايتى كه ابن شعبه حرانى آن را در تحف العقول نقل كرده مى فرمايد: ‏ «لاَ تُمَارِ فَيذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلاَ تُمَازِحْ فَيجْتَرَأَ عَلَيكَ; ‏یعنی: ‏مراء نكن كه شخصيت تو را از بين مى برد و (زياد) مزاح مكن كه افراد را در برابر تو جسور مى سازد (و رعايت احترام تو را نخواهند كرد)». ‏ ‏در غررالحكم در حديث پرمعنايى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: ‏«سِتَّةٌ لا يُمارون: الفقيهُ والرئيسُ والدّنِيُّ والبَذِىّ والمرأةُ والصبِىّ; ‏یعنی: ‏ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نكنيد: شخص دانشمند، رئيس جمعيت، شخص پست، فرد بد زبان، زن (نادان) و كودك ‏(زيرا در برابر فقيه و رئيس ناتوان خواهيد شد و در برابر چهار گروه ديگر آبروى شما مى رود)». ‏ ‏در نكوهش مراء روايات بسيار فراوانى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه علاقه مندان مى توانند در بحارالانوار، وسايل الشيعه، كنز العمال و ميزان الحكمة در بحث مراء، آن را مطالعه كنند. ‏ ‏اين سخن را با حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله)پايان مى دهيم: ‏«لا يسْتَكْمِلُ عَبْدٌ حَقِيقَةَ الاِْيمَانِ حَتَّى يدَعَ الْمِرَاءَ وَإِنْ كَانَ مُحِقّاً; ‏یعنی: ‏هيچ كس حقيقت ايمان را به كمال نمى رساند مگر زمانى كه مراء و جدال را ترك گويد هرچند حق با او باشد». ‏ پایان شرح حکمت ۳۶۲ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۸۹) ‏ وقال علیه السلام: مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ.  حکمت ۳۶۳ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى كردن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است. بخش اول: دو دليل نادانى: امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به دو چيز كه از نشانه هاى نادانى است اشاره كرده، مى فرمايد: «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است»; ‏ (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ). ‏ ‏«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معناى نادانى و كم عقلى است ولى «خَرق» (بر وزن خلق) به معناى پاره كردن يا سوراخ كردن چيزى به عنوان افساد است كه در قرآن مجيد در داستان موسى و خضر(عليهما السلام) به آن اشاره شده است و بعيد نيست هر دو به يك ريشه بازگردد زيرا پاره كردن و فاسد كردن، كار افراد نادان است. ‏ ‏واژه «أناة» به معناى صبر كردن و تأنى نمودن در انجام كارى است. اين واژه هرگاه درمورد خداوند به كار برده مى شود و مى گويند: خداوند ذو أناة است مفهومش اين است كه در مجازات گنهكاران هرگز تعجيل نمى كند تا اتمام حجت بر آن ها شود، ‏و گاه اين واژه به معناى سستى كردن نيز به كار مى رود همانگونه كه در گفتار حكيمانه بالا ديده مى شود. ‏ ‏ به هر حال امام(عليه السلام) دو چيز را در اين جا نشانه حماقت و نادانى مى شمرد: ‏نخست تعجيل كردن قبل از فراهم شدن امكانات است مثل اين كه كسى در فصل غوره كردن درختان انگور اصرار بر چيدن انگور داشته باشد كه نشانه نادانى است ‏ ‏و ديگر اين كه وقتى فرصت ها فراهم مى شود سستى كند و به اصطلاح اين دست و آن دست نمايد تا فرصت از دست برود; فرصتى كه شايد هرگز بازنگردد اين هم نشانه بى خبرى و نادانى است. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۹۰) ‏ وقال علیه السلام:مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ.  حکمت ۳۶۳ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى كردن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است. بخش دوم: ‏عاقل و دانا كسى است كه صبر كند و در انتظار فرصت باشد و هنگامى كه فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به كار شود و به مقصود خود برسد. ‏ ‏ اين كار نشانه مديريت صحيح است. در روايات اسلامى در نكوهش عجله و شتاب بى مورد و همچنين نكوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زيادى وارد شده است. ‏ ‏ازجمله درباره عجله و شتاب بى مورد در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: ‏«إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ الْعَجَلَةُ وَلَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ يهْلِكْ أَحَدٌ; ‏یعنی: ‏مردم را عجله (بى جا) هلاك مى كند و اگر مردم در كارها درنگ مى كردند (و با آرامش و دقت كارها را انجام مى دادند) احدى هلاك نمى شد». ‏ ‏قابل توجه اين كه در دنياى امروز يكى از مهم ترين عوامل تصادف هاى وسايل نقليه و مرگ و ميرهاى ناشى از آن عجله و سرعت هاى غير مجاز ذكر شده است. ‏ ‏در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: ‏«العَجولُ مُخْطِئٌ وإن مَلَكَ، المُتَأنِّى مُصِيبٌ وإن هَلَك; ‏یعنی: ‏عجول، خطاكار است هر چند (تصادفاً) پيروز شود و كسى كه با تأنى (و حساب) كار مى كند به واقع مى رسد هر چند (در پاره اى از اوقات، ظاهراً) ناكام شود». ‏ ‏در حديث ديگرى كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده است مى خوانيم: ‏«مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَةِ أَشْياءَ فَهُوَ خَلِيقٌ بِأَنْ لاَ ينْزِلَ بِهِ مَكْرُوهٌ أَبَداً قِيلَ وَ مَا هُنَّ يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ الْعَجَلَةُ وَ اللَّجَاجَةُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِى; ‏یعنی: ‏كسى كه بتواند خود را از چهار چيز بازدارد سزاوار است كه هرگز گرفتار حادثه ناگوارى نشود. عرض كردند: اى اميرمؤمنان آن چهار چيز چيست؟ فرمود: عجله و لجاجت و خودپسندى و تنبلى». @nahj_ir
‏ ‏ ‏ ‏ را از بیاموزیم (۲۹۱) ‏ وقال علیه السلام:مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ.  حکمت ۳۶۳ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات، و از دست دادن امكانات و سستى كردن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است. بخش سوم: ‏در برابر روايات مذكور، در بعضى از روايات ديگر مشاهده مى كنيم كه دستور به عجله داده شده است ازجمله در حديثى امام باقر(عليه السلام)مى فرمايد: ‏ «مَنْ هَمَّ بِشَىء مِنَ الْخَيرِ فَلْيعَجِّلْهُ فَإِنَّ كُلَّ شَىء فِيهِ تَأْخِيرٌ فَإِنَّ لِلشَّيطَانِ فِيهِ نَظْرَةً; ‏یعنی: ‏كسى كه تصميم به كار خيرى گرفت بايد در آن شتاب كند زيرا به هنگام تأخير، شيطان ممكن است در آن وسوسه كند و آن را (براى هميشه) به عقب بيندازد». ‏ ‏بديهى است كه هيچ گونه تضادى بين اين گونه از روايات نيست. عجله مذموم در جايى است كه انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امكانات شتاب كند و نيروى خود را به هدر دهد ‏ و عجله ممدوح آن است كه هرگاه تمام مقدمات و امكانات فراهم شد به تأخير نيندازد زيرا شياطين انس و جن ممكن است در آن موانعى ايجاد كنند. ‏ ‏ درمورد نكوهش از دست دادن فرصت ها نيز روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام)در كتب مختلف نقل شده است ازجمله در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: ‏ «تَرْكُ الفُرَصِ غُصَصٌ; ‏یعنی: ‏ از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست». ‏ ‏ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: ‏«مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْيكُنْ عَلَى ثِقَة مِنْ فَوْتِهَا; ‏یعنی: ‏ كسى كه به موقع از فرصت استفاده نكند مطمئن باشد كه فرصت از دست خواهد رفت». ‏ ‏روشن است كه استفاده كردن از فرصت به معناى عجله بى جا نيست بلكه شتاب و سرعت در كارهايى است كه اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممكن است موانعى پيش آيد. در اين گونه موارد بايد شتاب كرد و پيش از فوت فرصت به مقصد رسيد. ‏ پایان شرح حکمت ۳۶۳ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۹۲) ‏ وقال علیه السلام:لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ.  حکمت ۳۶۴ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب دل مشغولى تو وجود دارد. بخش اول: تفكر منطقى: امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه به نكته مهمى درمورد سؤال كردن اشاره كرده، مى فرمايد: «درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب مشغولى فكر وجود دارد»; (لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ). سؤال كردن كار خوبى است و كليد گنجينه علم و دانش است به همين دليل در قرآن مجيد و روايات اسلامى كراراً به آن دستور داده شده است و حتى حيا كردن از سؤال درباره امورى كه مربوط به سرنوشت انسان در دين و دنياست به عنوان حياء حمق (حياء احمقانه) شمرده شده است. ولى سؤال بايد درباره امورى باشد كه مربوط به حيات مادى يا معنوى انسان است و امورى كه امكان تحقق در آن تصور شود. اما اگر كسى خود را به سؤالاتى درباره امور غير ممكن يا بسيار نادر مشغول كند، از مسائل مهم زندگى بازمى ماند. ‏ ‏ مثلاً بعضى سؤال مى كنند كه اگر انسان با جن ازدواج كند فرزندانى كه از آن ها متولد مى شوند چگونه اند و چه احكامى دارند؟ ‏ ‏و يا اگر از آميزش انسان با حيوان بچه اى متولد شود آن بچه مشمول چه احكامى است؟ گاه سؤال درباره امور ممكن است اما امورى كه هيچ تأثيرى در زندگى مادى و معنوى ما ندارد، مثلاً سؤال مى كنند ابعاد كشتى نوح(عليه السلام) از نظر طول و عرض چقدر بود؟ ‏حيواناتى كه آن حضرت در كشتى با خود سوار كرد كدام يك از حيوانات بودند؟ يا سؤالى كه معروف است اشعث بن قيس از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) كرد و گفت: تعداد موهاى سر من چقدر است؟ كه حضرت جواب كوبنده اى به او داد. ‏ ‏اين در حالى است كه انسان مجهولات بسيارى دارد كه رسيدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسيار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف يافتن پاسخ آن ها كند چه بسا موفق به همه آن ها نشود. ‏ ‏آيا در چنين شرايطى عقل اجازه مى دهد كه انسان به سراغ سؤال درباره امور غير ممكن برود و از آنچه ممكن است و در زندگى او مؤثر مى باشد صرف نظر كند؟ @nahj_ir
‏‏ را از بیاموزیم (۲۹۳) ‏ ‏ وقال علیه السلام:لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغْلٌ.  حکمت ۳۶۴ نهج البلاغه امام(عليه السلام) فرمود: درباره آنچه تحقق يافتنى نيست سؤال مكن چراكه در آنچه تحقق يافته به اندازه كافى اسباب دل مشغولى تو وجود دارد. بخش دوم: ‏آداب سؤال: ‏ در احاديث اسلامى به پيروى از قرآن، سؤال به عنوان كليد علم معرفى شده است. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: ‏ «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِيحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّه فَإِنَّهُ يؤْجَرُ أَرْبَعَةٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَكَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ; ‏یعنی: ‏علم، گنجينه است و كليد اين گنجينه ها سؤال است بنابراين سؤال كنيد; خدا رحمت كند شما را زيرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهى دارند: سؤال كنندگان، پاسخ گويان، شنوندگان و كسانى كه آن ها را دوست دارند». ‏ ‏در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد: ‏«السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ; ‏سؤال نيمى از علم و دانش است». ‏ ‏ولى سؤال با تمام اهميّتش، استثنائاتى هم دارد كه در آن موارد سؤال كردن زشت و نازيباست. ازجمله همان مطلبى كه در گفتار حكيمانه بالا آمد كه انسان درباره امور غير ممكن پرسش كند. ‏ ‏ديگر اين كه سؤال ها جنبه تفقه و فراگيرى علم نداشته باشد بلكه كسى بخواهد براى خفيف و خوار كردن طرف مقابل يا به عنوان لجبازى چيزى بپرسد و سؤال خود را پيگيرى نمايد. ‏ ‏ نيز امورى وجود دارد كه وقت آن فرا نرسيده است و عجله كردن درمورد آن صحيح نيست مانند آنچه در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى(عليهما السلام) آمده است كه خضر(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) عهد گرفته بود كه اگر امور عجيبى از خضر(عليه السلام) ديد عجله در سؤال نكند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گويد. ‏ ‏همچنين سؤال كردن درباره امورى كه تكليف انسان را سنگين مى كند در حالى كه اگر درباره آن سؤال نشود خداوند براى آن مؤاخذه نمى كند. مثل سؤالات مكررى كه بنى اسرائيل درباره گاوى كه مأمور بودند آن را ذبح كنند از موسى(عليه السلام) كردند و لحظه به لحظه كار خود را مشكل تر و پيچيده تر ساختند. قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ). ‏ ‏يا سؤال درباره امورى كه عقل انسان هرگز به حقيقت آن نخواهد رسيد مانند سؤال درباره كنه ذات پروردگار كه هيچ انسانى نمى تواند به آن برسد چون فكر و روح انسان محدود است و ذات پاك خداوند نامحدود. ‏ ‏يا سؤال درباره مسائل پيچيده اى كه فهم آن در استعداد سؤال كننده نيست مانند سؤال درباره قضا و قدر كه از پيچيده ترين مسائل علمى و فلسفى است و ائمه(عليهم السلام)آن دسته از ياران خود را كه استعداد درك اين گونه از مسائل را نداشتند از فكر كردن درمورد آن نهى مى نمودند. ‏ ‏ اين امور شش گانه مواردى است كه سؤال كردن درباره آن ها مذموم و نكوهيده است و با توجه به اين كه دنيايى از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد كه انسان پاسخ آن ها را نمى داند و بايد براى حل آن ها بكوشد و از دانشمندان آگاه پرسش كند، بسيار بى خردى است كه انسان آن ها را فراموش كند و به امورى بپردازد كه اثرى جز اتلاف وقت يا حيرت و سرگردانى براى او ندارد. پایان شرح حکمت ۳۶۴ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir