eitaa logo
نهج البلاغه
276 دنبال‌کننده
313 عکس
0 ویدیو
0 فایل
با لمس آدرسهای زیر عضو کانالهای ما در تلگرام و ایتا شوید: تفسیر قرآن: @alquran_ir نهج البلاغه: @nahj_ir صحیفه سجادیه: @sahifeh_ir اخلاق، اوج نیاز @nyaz_ir عرفان، اوج ناز @nazz_ir خانواده امن در ایتا @amn_org بیداری در ایتا @bidary_ir مدیریت: @bidaryir
مشاهده در ایتا
دانلود
را از بیاموزیم (۲۵۳) وقال علیه السلام:الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ.  حکمت ۳۴۷ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود : مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملّق است و كمتر از استحقاق، عجز ودرماندگى و يا حسد است. بخش اول: حدّ مدح و ستايش امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه به مطلب مهمى درباره افراط و تفريط در ستايش افراد اشاره كرده، مىفرمايد: «مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملق است و كمتر از استحقاق، عجز و درماندگى و يا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ آلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ آلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ). شك نيست كه مدح و ستايش در حد اعتدال، كارى است بسيار پسنديده، زيرا از يكسو سبب تشويق شخصى مىشود كه كارى در خور ستايش انجام داده و يا فضيلتى ازنظر اوصاف انسانى دارد، و احساس مىكند كه افراد، قدردانِ كارها و صفات او هستند و همين امر او را در ادامه راه دلگرم مى سازد، به گونه اى كه مشكلات را به راحتى تحمل مى كند. از سوى ديگر هنگامى كه ديگران ببينند افراد نيكوكار و يا كسانى كه موصوف به صفات انسانى هستند مورد مدح و ستايش قرار مىگيرند، آنها نيز تشويق مى شوند و همين امر سبب گسترش كارهاى نيك و صفات نيك در جامعه مى شود. به همين دليل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هايى براى بزرگداشت افراد و دادن جوايز به آنها در حضور جمعى از شخصيتها برپا مى شود و بهترين ها را ستايش و تشويق مى كنند تا درسى براى همگان باشد ونشانه اى از حق شناسى و قدردانى از سوى مديران جامعه تلقى شود. ولى اين كارِ نيك و پرفايده هرگاه دستخوش افراط و تفريط گردد تبديل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانى خواهد داشت و اگر از حد بگذرد شكل تملق وچاپلوسى به خود مى گيرد كه از زشت ترين كارهاست؛ كارى است آميخته با دروغ و اظهار ذلت! كارى است كه چه بسا سبب گمراهى افرادى خواهد شد كه مورد ستايش واقع مى شوند و آنها در آغاز ممكن است آن اغراق گويى ها را باطل بدانند ولى كم كم آن را صحيح پندارند و گمراه شوند و اينگونه افراد اگر از مديران و روساى جامعه باشند آثار سوء اين حالت به مردم هم سرايت مى كند وآنها نيز زيان مى بينند. به همين دليل امام علیه السلام مى فرمايد: مدح و ستايشِ بيش از استحقاق، تملق است (و تمام زيانهاى آن را دربر دارد). ولى اگر مدح و ثنا كمتر از استحقاق باشد؛ يعنى گوينده نخواهد يا نتواند حق آن را به جاى آورد و يا كار مهمى را كه از طرف سر زده كم ارزش بشمرد وصفات فضيلت او را كم اهميت معرفى كند، از يكى از اين دو چيز ممكن است سرچشمه بگيرد كه: يكى مربوط به گوينده ازنظر ذاتى است و ديگرى در ارتباطش با طرف مقابل: ازنظر ذاتى آن است كه در بيان ارزش خدمات وصفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا كند و در صورت دوم مانعى جلوى او را مى گيرد كه حق مطلب را ادا كند و آن ممكن است غالبآ حسد و گاه كينه و عداوت و زمانى حفظ منافع مادى باشد. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۵۴) وقال علیه السلام:الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ، وَالتَّقْصِيرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ.  حکمت ۳۴۷ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود : مدح و ستايشِ بيش از حدّ استحقاق، تملّق است و كمتر از استحقاق، عجز ودرماندگى و يا حسد است. بخش دوم: از همين رو امام علیه السلام مى فرمايد: (مدح و ستايش كمتر از استحقاق، ناشى از عجز و درماندگى و يا حسد است). قرآن مجيد بارها مومنان و مجاهدان و افرادى را كه كارهاى مهمى انجام داده اند ستايش مى كند. درمورد فداكارى اميرمومنان على علیه السلام در «ليلة المبيت» مى فرمايد: «(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)؛ یعنی: بعضى از مردم (باايمان و فداكار، همچون على علیه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلی الله علیه و آله) جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند به بندگان مهربان است». در سوره «دهر»، هجده آيه درباره فداكارى اميرمومنان علیه السلام و همسرش زهراى مرضيه و فرزندانش امام حسن و امام حسين: كه سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند بيان داشته و كار آنها را بسيار ستوده و وعده انواع نعمتهاى بهشتى را به آنها داده است. در آيه ولايت (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ) خاتمبخشى اميرمومنان علیه السلام را در حال نماز ستوده است. درباره ياران پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نيز نمونه هاى فراوانى هست؛ از جمله «(لَقَدْ رَضِىَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحآ قَرِيبآ)؛ یعنی: خداوند از مومنان ـ هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند ـ راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مىدانست، ازاينرو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد وپيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود». از اين قبيل آيات در قرآن فراوان ديده مى شود كه همه آنها درسى است براى ما كه بايد كارهاى نيك نيكوكاران و صفات برجسته آنها را در برابر آنها و در مقابل مردم ستود تا هم آنها تشويق شوند و هم ساير مردم درس بگيرند. ولى اين حكم، استثنايى هم دارد و آن جايى است كه اگر كسى را پيش روى او مدح و ثنا بگوييم مغرور مىشود و همان غرور، او را طلبكار از مردم و گاهى طلبكار از خدا مىسازد و گاه سبب درجازدن يا عقبگرد او مى شود. ازاينرو در حديثى از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله مى خوانيم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِي وَجْهِهِ فَكَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلى حَلْقِهِ الْمُوسى؛ یعنی: هنگامى كه برادرت را پيش روى او مدح و ثنا بگويى مانند اين است كه تيغ بر گلويش كشيده باشى». پایان شرح حکمت ۳۴۷ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۵۵) وقال علیه السلام: مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَمَنْ كَابَدَ الاُْمُورَ عَطِبَ، وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ. وقال علیه السلام: وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ. وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ.  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه امام علیه السلام فرمود : هركس به عيب خود بنگرد از عيبجويى ديگران بازمى ماند و هركس به آنچه خدا به او روزى داده راضى شود بر آنچه از دست داده اندوهناك نمى گردد، و آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) خودش با آن كشته مى شود و كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت رود هلاك مى شود و هركس خود را در گرداب هاى خطرناك بيفكند غرق مى شود و آنكس كه در موارد سوءظن وارد شود متهم مى گردد. (امام علیه السلام فرمود:) آنكس كه زياد سخن مى گويد زياد اشتباه مى كند و آنكس كه زياد اشتباه كند حيائش كم مى شود و كسى كه حيائش كم شود تقوايش نقصان مى يابد و كسى كه تقوايش نقصان يابد قلبش مى ميرد و كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود. كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است و قناعت، سرمايه اى است فناناپذير و آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود. آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است. ان شاالله از شماره بعد به شرح و تفسیر این توصیه های مولایمان خواهیم پرداخت. توصیه هایی که تاثیر فوق العاده ای در تنظیم رفتار اجتماعی ما خواهد داشت. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۵۶) مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ،  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه هركس به عيب خود بنگرد از عيبجويى ديگران بازمى ماند. بخش دوم: امام علیه السلام در اين گفتار حكيمانه كه مجموعه اى است از اندرزهاى بسيار سودمند و سرنوشت ساز، به يازده نكته مهم اشاره مى كند؛ نخست مى فرمايد: «هركس به عيب خود نگاه كند از عيب جويى ديگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ). بى شك انسان بى عيب غير از معصومان وجود ندارد. بعضى عيوب كمترى دارند و بعضى بيشتر، بنابراين عقل و درايت ايجاب مى كند انسان به جاى اينكه به عيب ديگران بپردازد به اصلاح عيب خويش بپردازد. اصولاً كسى كه به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند واگر مجالى هم داشته باشد شرم مى كند و به خود مى گويد: من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب جويى ديگران بپردازم. البته منظور حضرت ترك عيبجويى است و گرنه بيان كردن عيب ديگران به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى كه به احترام و شخصيت آنان برنخورد نه تنها عيب نيست، بلكه كارى است بسيار پسنديده و در بسيارى از موارد، واجب. در خطبه ۱۷۶ نيز امام علیه السلام تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد و مى فرمايد : «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاسِ؛ یعنی: خوشا به حال كسى كه اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد». اميرمومنان على علیه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرآ وَعَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرآ؛ یعنی: عاقل ترين مردم كسى است كه بيناى عيب خود باشد و كور از عيب ديگران». امام صادق علیه السلام مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ فِى ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ يوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى يعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ يعِبْ أَخَاهُ بِعَيبٍ حَتَّى ينْفِى ذَلِکَ الْعَيبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ينْفِى مِنْهَا عَيباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَيبٌ آخَرُ وَكَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ یعنی: گروهى در سايه عرش خدا در روز قيامت هستند در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسانى كه عدالت را درمورد حقوق خود با ديگران رعايت مى كنند و كسانى كه گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر اينكه بدانند رضاى خدا در آن است يا خشم او و كسانى كه هيچ عيب را بر برادر خود نگيرند مگر اينكه نخست آن عيب را از خود دور سازند (اگر اين كارها را بكند هرگز به عيوب ديگران نمى پردازد) زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اينكه عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود و اين كار او را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد)». @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۵۷) وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ،  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه و هركس به آنچه خدا به او روزى داده راضى شود بر آنچه از دست داده اندوهناك نمى گردد، و آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) خودش با آن كشته مى شود. بخش سوم: در دومين جمله مى فرمايد: «كسى كه به آنچه خدا به او روزى داده راضى وقانع شود، بر آنچه از دست داده اندوهناك نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ). بسيارند كسانى كه پيوسته به دليل از دست دادن اموال يا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با اينكه زندگى نسبتآ مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آنها را مشوش مى سازد، در حالى كه اگر قناعت پيشه مى كردند و به آنچه خدا به آنها داده بود راضى مى شدند، غم و اندوه از صفحه دل آنها برچيده مى شد و زندگى خوب و آرامى داشتند. اضافه بر اين انسان بايد بداند بسيارى از امورى كه از دست مى رود هيچگاه مقدر نبوده است كه نصيب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نيست غمگين گردد. در سومين نكته مى فرمايد: «آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) با همان تيغ كشته مىشود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ). گرچه اين موضوع مانند بسيارى ديگر از پيامدهاى رذائل اخلاقى جنبه كلى وعمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاريخ بسيار ديده شده كه ظالمان با همان روش كه ديگران را مى كشتند كشته شده اند. در حالات «ابومسلم» آمده است كه «ابوسلمة» را غافلگيرانه كشت وششصدهزار نفر را نيز به طور غافلگيرانه و ناجوانمردانه و توأم با شكنجه به قتل رسانيد. هنگامى كه منصور دوانيقى خواست او را به قتل برساند اين دو شعر را براى او خواند: زَعَمْتَ أَنَّ الدِّينَ لا يَنْقَضي فَاسْتَوْفِ بِالْكَيْلِ أبا مُجْرِمٍ اشْرَبْ بِكَأسٍ كُنْتَ تَسْقي بِها امَرُّ فِي الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ گمان كردى كه دين ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پيمانه اى كه به ديگران مى دادى دريافت دار! از همان جامى بنوش كه با آن تلخ ترين نوشابه را به ديگران مى دادى. در همان كتاب آمده است: هنگامى كه متوكل عباسى بر محمد بن عبدالملك زيات خشمگين شد ـ و آن چند ماه پس از خلافت متوكل بود ـ تمام اموال او وآنچه را در اختيار داشت گرفت؛ اموالى كه زيات در ايام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود ودرون آن ميخهايى كار گذاشته بود؛ ميخهايى تيز همچون سوزن و به اين وسيله مخالفان خود را شكنجه مى كرد و مى كشت! متوكل دستور داد خودش را در همان تنور بيندازند. او در آنجا دو شعر (عبرت انگيز) براى متوكل نوشت: هِىَ السَّبِيلُ فَمِنْ يَوْم إلى يَوْمٍ كَأنَّهُ ما تَريکَ الْعَيْنُ فِي النَّوْمِ لا تَجْزِعَنَّ رُوَيْدآ إنَّها دُوَلٌ دُنْيا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍ اين راهى است كه هر روز رونده اى دارد و شبيه چيزى است كه انسان در خواب مى بيند. بى تابى نكن، آرام باش اينها حكومت هايى است دنيوى كه از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود. هنگامى كه فرداى آن روز اين نامه به دست متوكل رسيد (كمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج كنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجاميد. امثال اينگونه داستانها در طول تاريخ بسيار است. اين سخن را با حديثى كوتاه و پرمعنا از اميرمومنان على علیه السلام كه در تحف العقول آمده است پايان مى دهيم كه به فرزندش امام حسين علیه السلام ضمن نصايح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِيهِ وَقَعَ فِيهَا؛ كسى كه چاهى براى ديگران حفر كند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد». @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۵۸) وَمَنْ كَابَدَ الاُْمُورَ عَطِبَ،  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه و كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت رود هلاك مى شود. بخش چهارم: در چهارمين نكته مى فرمايد: «كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت وسنگين برود هلاك مى شود»؛ (وَمَنْ كَابَدَ الاُْمُورَ عَطِبَ). «كابد» از ماده «مكابدة» به معنى درگير شدن سخت با كارى است و «عَطِب» از ماده «عَطَب» بر وزن «نسب» به معناى هلاكت است. اين گفتار حكيمانه دو تفسير دارد: نخست اينكه انسان هنگامى كه مى خواهد به سراغ كارهاى مهم وسخت برود بايد پيشبينىهاى لازم و مقدمات كار را از هر نظر فراهم كند. در غير اين صورت گرفتار مى شود و به هلاكت مى رسد. تفسير ديگر اينكه انسان چون به سراغ كارى مى رود در صورتى كه با مشكلات سخت يا بن بست ها روبرو شد نبايد اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد كه مايه هلاكت اوست. بنابراين نه بدون مقدمه بايد به سراغ كارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام كارهاى سخت اصرار داشت كه هر دو مايه از بين رفتن نيروها و قواى انسان و هلاكت است. البته هلاكت در اينجا ممكن است به معناى مرگ يا كنايه از ناتوانى شديد واز دست دادن نيروها باشد. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۵۹) وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ،  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه و هركس خود را در گرداب هاى خطرناك بيفكند غرق مى شود. بخش پنجم: سپس امام علیه السلام به نكته پنجم كه از جهاتى شباهت با نكته چهارم دارد، هر چند با آن متفاوت است، اشاره كرده مى فرمايد: «هركس خود را در گردابهاى خطرناك بيفكند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ). اشاره به اينكه كسى كه بى مطالعه خودش را در امور خطرناك بيندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسيار پسنديده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراكه شجاعت را در غير مورد، صرف كرده است و اين به كار كوهنوردانى شبيه است كه از نقاط خطرناك به سوى قله پيش مى روند، اين كار عاقلانه نيست، بايد راههاى مطمئن تر را پيدا كرد و از آن طريق به قله صعود نمود. يا مثلا هنگام زمستان به كسى مى گويند مسيرى كه مى روى خطر سقوط بهمن در آن است و او مى گويد من شجاعت مى كنم و پيش مى روم، و يا از نقاطى كه احتمال وجود ميدان مين باشد بى مطالعه عبور مى كند. در مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى نيز همين معنا متصور است كه انسان دست به كارهاى خطرناك بزند و فكر عاقبت آن را نكند. عاقل كسى است كه با تدبير و شجاعت كارها را دنبال كند. در فقه اسلامى نيز طبق حديث معروف: «نَهَى النَّبِىُّ عَنِ الْغَرَرِ «يا» نَهَى النَّبِىُّ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله از انجام كارهاى مجهول و خطرناك ومعاملاتى كه اينگونه باشد نهى كرده است. بسيارند كسانى كه در معاملاتى كه يا ثمن مجهول است يا مثمن و يا شرايط مبهم يا وضع بازار تيره و تار است وارد مى شوند وتمام سرمايه خود را از كف داده، به فقر مبتلا مى گردند. شاعر عرب مى گويد: مَنْ حارَبَ الاْيّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِدآ وَأَصْبَحَ سَيْفُهُ مَفْلولا كسى كه به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نيزه اش مى شكند و شمشير او كند مى شود. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۰) وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ.  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه و آنكس كه در موارد سوءظن وارد شود متهم مى گردد. بخش ششم: حضرت در ششمين توصيه مى فرمايد: «هركس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ). گفتار حكيمانه امام علیه السلام در اينجا اشاره به همان چيزى است كه به صورت ضرب المثل در ميان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛ از جاهايى كه تهمت خيز است بپرهيزيد». بى شك انسان هرقدر پاك و منزه باشد نبايد در جاهايى كه تهمت خيز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شرابخواران حضور يابد، در محله هاى بدنام ومراكز فساد گام نهد و يا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بريزد. به يقين انسان پاك و پرهيزكار نيز هنگامى كه مرتكب اينگونه كارها شود متهم مى گردد ودرواقع آبروى خود را به دست خود ريخته است. شبيه همين معنا از امام علیه السلام در حديث ديگرى آمده است كه مى فرمايد: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلايَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد كسانى را سرزنش كند كه به او سوءظن پيدا مى كنند». نيز در حديث ديگرى از امام صادق علیه السلام مى خوانيم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ مَعَ أُمِّهِ فِى الطَّريقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُها؛ از مواضعى كه موجب سوءظن است بپرهيزيد و هيچكس از شما با مادرش در وسط راه نايستد، زيرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فكر كنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)». البته مواردى هست كه قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر يا مادر يا همسر اوست كه اينگونه موارد مستثناست. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۱) وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ، وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ.  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه آنكس كه زياد سخن مى گويد زياد اشتباه مى كند و آنكس كه زياد اشتباه كند حيائش كم مى شود و كسى كه حيائش كم شود تقوايش نقصان مى يابد و كسى كه تقوايش نقصان يابد قلبش مى ميرد و كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود. بخش هفتم: ادامه اندرزها امام علیه السلام هفتمين نكته راهگشا و تربيت كننده را بيان مى كند و مى فرمايد: «كسى كه سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ). دليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفكر و انديشه كافى ندارند و كسى كه نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عكس، كسانى كه كم مىگويند و فكر مى كنند، گزيده مى گويند. حضرت به دنبال آن مى افزايد: «كسى كه خطايش زياد شود حيائش كم مى شود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ). دليل آن نيز روشن است. انسان تا زمانى كه گناه نكرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى كه تكرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است افراد بى بندوبار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باكى ندارند. به دنبال آن مى فرمايد: «كسى كه حيائش كم شد تقوايش كاستى مىگيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ). اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم وحيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهكار نمى توانند باتقوا باشند. در ادامه آن مى فرمايد: «كسى كه تقوا و ورع او كم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ). زيرا حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم ووجدان خويش است. قلبى كه احساس مسئوليت نكند و عكس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است. در پايان اين سخن مى فرمايد: «كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ). زيرا ناپارسايان گنهكار، پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت. درواقع اين گفتار امام علیه السلام مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و كثرت كلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يكديگرند. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۲) ادامه حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه بخش هشتم: در حديثى از امام باقر علیه السلام كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِى النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِى الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّى الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ) یعنی: هيچ بنده اى نيست مگر اينكه در قلبش نقطه روشنى است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى كه مرتكب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه كند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى كه آن نقطه روشن به كلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است كه خداى متعال در قرآن مجيد فرموده: چنين نيست كه آنها (گروه كافران و منافقان) مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است! (ازاينرو حق را درك نمى كنند)». در نقطه مقابل پرگويى و كثرت كلام، سكوت است و اينكه انسان جز در موارد ضرورت سخن نگويد كه در روايات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حديثى از امام اميرمومنان علیه السلام در غررالحكم مى خوانيم: «إنْ كانَ فِي الْكَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِى الصُّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ یعنی: اگر در سخن گفتن، زيبايى بلاغت باشد، در سكوت، سلامت از لغزش هاست». در حديث ديگرى امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنين نقل مى كند كه فرمود: «الصَّمْتُ كَنْزٌ وَافِرٌ وَزَينُ الْحَلِيمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ یعنی: سكوت گنج بزرگى است وزينت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است». در نكوهش پرگويى و كثرت كلام نيز روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در بابى كه در ميزان الحكمة تحت عنوان «النهى عن كثرة الكلام» آمده از اميرمومنان علیه السلام مى خوانيم: «مَنْ أكْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَكَّرَ أبْصَرَ؛ یعنی: كسى كه پرگو باشد هزيان مى گويد و كسى كه (سكوت و) تفكر كند بينا مى شود». @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۳) وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است بخش نهم: آنگاه امام علیه السلام در ادامه كلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مىكند و در هشتمين نكته مى افزايد: «كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ). دليل بر احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يكسو كارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد كه مفهومش تنفر از آن كارهاست و از سويى ديگر همان كارها جزء برنامه زندگى اوست كه مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فكر خود جمع كرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين كار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته كم نيستند كسانى كه به اينگونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند وآن را كار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمىآورد كه اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد وخودش نيز غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن كه همگى طبق فرموده امام علیه السلام در زمره احمقان واقعى اند. بر اين اساس، عاقل واقعى در مكتب اميرمومنان على علیه السلام كسى است كه هيچگونه تضادى در ميان افكار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد. امام علیه السلام در حكمت ۱۲۶ موارد فراوانى از كسانى را كه گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند بيان فرموده. در تواريخ نيز كم نيستند حاكمانى كه گرفتار اينگونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند. در حالات عبدالملك مروان آمده است كه يزيد را به دليل ويران كردن كعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى كرد؛ اما هنگامى كه خودش به حكومت رسيد وابن زبير را مزاحم خود در منطقه حجاز ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله كند. او به كعبه پناه برد. عبدالملك دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران كنند و به بهانه مضحكى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران كردن كعبه نبوده، بلكه هدفم دَرهم كوبيدن عبدالله بن زبير بوده است. آرى اينگونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۴) وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ.  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه و قناعت، سرمايه اى است فناناپذير بخش دهم: سپس در نهمين نكته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). همانگونه كه در سابق هم گفته ايم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود كه انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره كردن زندگى ساده كار مشكلى نيست در حالى كه افراد حريص هرقدر اموال و امكاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى كه شخص قناعت پيشه زندگى آرام وآسوده اى دارد. در حديثى از رسول خدا صلی الله علیه و آله مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِى الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ یعنی: بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آنها طمع كارانند». افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مىشود كه بى نيازى بدون قناعت حاصل نمىشود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق علیهما السلام نقل شده است: یعنی: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ كسى كه قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است». كلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم كافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذكر كرده است. @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۵) وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ،  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه و آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود. بخش یازدهم: سپس امام علیه السلام در دهمين نكته مى فرمايد: «آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ). روشن است آنكس كه مرگ را فراموش كند و در عالم خيال و پندار، زندگى را جاويد بداند حرص بر او غلبه مى كند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهدبود؛اماآنكس كه مى داند ممكن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سر داده شود و يا به تعبير ديگر پايان عمر خود را در هر لحظه امكانپذير مى بيند به مقدارى كه نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ماند. كلينى؛ در جلد دوم كتاب كافى بابى در مذمت دنيا و زهد ذكر كرده واز جمله امورى كه در ترك دنياپرستى موثر ذكر مىكند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده كه يكى از ياران امام باقر علیه السلام عرض كرد: حديثى براى من بيان كنيد كه از آن بهرهمند شوم. امام علیه السلام فرمود: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِى الدُّنْيا زياد به ياد مرگ باش، چراكه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى كند مگر اينكه نسبت به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود». مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده؛ از جمله روايتى است از امام صادق علیه السلام كه مى فرمايد: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يمِيتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّى الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيرِقُّ الطَّبْعَ، وَيكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِى صلی الله علیه و آله فِكْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مىدهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخنى كه پيغمبر صلی الله علیه و آله فرموده: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است». @nahj_ir
را از بیاموزیم (۲۶۶) وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ.  حکمت ۳۴۹ نهج البلاغه آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است. بخش دوازدهم: در يازدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مىشود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ). بسيارند كسانى كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند كه سخن، باد هواست و جايى ثبت نمىشود در حالى كه سخنان انسان سرنوشت سازترين اعمال اوست و بارها گفته ايم بخش عظيمى از گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همانگونه كه بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، كليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممكن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى كند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى كند سخن نخواهد گفت. درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان : نقل شده است. نكته: نسخه اى كامل! امام علیه السلام در اين مجموعه از كلمات حكمت آميز كه به يازده دستور مهم اشاره كرده، نسخه اى كامل مربوط به سير و سلوك در راه حق و رسيدن به قرب خدا ونجات از عذاب دنيا و آخرت ارائه فرموده است. بخشى از آن مربوط به تربيت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عيوب ديگران و به عكس، دقت در عيوب خويشتن و ترك فضول كلام كه مايه حيات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است كه سالكان راه حق را در اين مسير كمك مى كند و به اهداف مقدس خود واصل مى نمايد. بخش ديگر مربوط به تحصيل آرامش در حيات دنياست: قناعت پيشه كردن و ترك تجمل پرستى و به ياد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنيا، همه از امورى است كه درهاى آرامش را به روى انسان مى گشايد واو را از غوطه ور شدن در امورى كه مايه پريشانى و اضطراب است حفظ مى كند. بخش ديگر در ارتباط با مسائل اجتماعى و زندگى صحيح با مردم است؛ ترك ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهيز از موارد تهمت و نگاه كردن به وضع مردم و خويشتن با يك چشم، همه از امورى است كه رابطه انسان را با مردم اصلاح مى كند. در مجموع نسخه جامعى است كه هركس آن را به كار بندد در طريق سير وسلوك و پوييدن راه حق نياز به چيز ديگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى اينكه به دنبال پير و شيخ و مرشد و استاد عرفان بيفتند كه خطرات فراوانى دربر دارد همين برنامه مطمئن را نصب العين خود قرار دهند و آنچه را مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را مى جويند در آن بجويند. پایان شرح حکمت ۳۴۹ از آیت الله ناصر مکارم شیرازی @nahj_ir