❤️قصّه دلبری ❤️۱۵
همیشه در فضای مراسم عقد،کف زدن و کِل کشیدن و این ها دیده بودم.رفقای محمدحسین زیارت عاشورا خواندند،و مراسم وصل به هیئت و روضه شد.البته خدا درو تخته را جور میکند. آن ها هم بع از روضه، مسخره بازی شان سرجایش بود.شروع کردند به خواندن شعرِ(رفتند یاران،چابک سواران...).چشمش برق میزد.گفت:(تو همونی که دلم میخواست، کاش منم همونی شم که تو دلت میخواد).مدام زیر لب میگفت:(شکر که جور شد،شکر که همونی که میخواستم شد ،شکر که همه چیز طبق میلم جلو میره شکر ).موقع امضای سند ازدواج دستم میلرزید ،مگر تمامی داشت.شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی،ولی باورم نمیشد تا این حد.امضاها مثل هم در نمیآمد. زیرزیرکی میخندید:(چرا دستت میلرزه؟نگاه کن!همه امضاها کج و کوله شده.).بعد از مراسم عقد رفتم آرایشگاه، قرار شد خودش بیاید دنبالم.دهان خانواده اش باز مانده بود که چه طور زیر بار رفته بیاید آتلیه. اصلا خوشش نمیآمد، وقتی دید من دوست دارم،کوتاه آمد. ولی وقتی آمد آنجا،قصه عوض شد.سه چهارساعت بیشتر نبود که باهم محرم شده بودیم.یخم باز نشده بود،راحت نبودم. خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر، این قدر مسخره بازی در میآورد که در عکس ها بخندم.همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد.پشت فرمان بلند بلند میخواند:(دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم/خیلی حسین زحمت ما را کشیده است).
کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل.یا روزهایی افتادم که با بچه ها میآمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود.بودنش بساط شوخی را فراهم میکرد که(این باز اومده سراغ ارث پدرش).
سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد.حتی آمده و از آن ها خواسته بتواند راضی ام کند به ازدواج.میگفت قبل از اینکه قضیه ازدواجمان مطرح شود،خیلی از دوستانش می آمدند و درباره من از او مشورت میخواستند.حتی به او گفته بودند که برایشان از من خواستگاری کند.غش غش میخندید که (اگه می گفتم دختر مناسبی نیست،بعدا به خودم میگفتن پس چرا خودت گرفتیش؟اگه هم میگفتم برای خودم میخوام که معلوم نبود تو بله بگی!حتی گفت:اگه اسلام دست و پام نبسته بود،دلم خواست شما رو یه کتک مفصل بزنم.😁آن کَل کَل های قبل از ازدواج، تبدیل شدند به شوخی و بذله گویی.آن شب هرچه شهید گمنام در شهربود،زیارت کردیم.
❤️قصّه دلبری ❤️۱۶
فردای روز عقد رفتیم خانه خاله مادرش. آنجا هم سرِ ماجرا وصل میشد به شهادت.همسر شهید بود،شهید موحدین.
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم.محمدحسین هم ظهرش امتحان داشت.با اعتماد به نفس،درس نخوانده رفت سر جلسه.قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را ده دقیقه برایش بگوید.جالب اینکه آن درس را پاس کرد.قبل از امتحان زنگ زد که (دارم میبینمت ).گفتم:برو امتحان بده که خراب نشه.پشت گوشی خندید که (اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه)آمد.گوشه حیاط ایستاد،چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم.دوباره این جمله را تکرار کرد:تو همونی که دلم خواست،کاش منم همونی بشم که تو دلت میخواد.رفت که بعد از امتحان ،زود برگردد.
تولدش روز بعد از عقدمان بود.هدیه خریده بودم،:پیراهن،کمربند،ادکلن.نمیدانم چقدر شد،ولی به خاطر دارم چون میخواستم خیلی مایه بگذارم،همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد.بعد از ناهار، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق .شوکه شد.خندید:(تولد منه؟تولد توئه؟اصلا کی به کیه؟)وقتی کادو را بهش دادم گفت:سه تا؟خندیدم که(دوست داشتم).نگاهی به مارک پیراهنش انداخت و طوری که تو ذوقم نزده باشد،به شوخی گفت:اگر ساده ترم میخریدی ،به جایی برمیخورد. یک پیس از ادکلن را زد کف دستش.معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده .(لازم نکرده فرانسوی باشه. مهم اینه که خوش بو باشه.برای کمر بند چرم دورو هم حرفی نزد.آخر سر خندید که بهتر نبود خشکه حساب میکردی میدادم هیئت ؟
☺️☺️
سر جلسه امتحان،بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک میگفتند.صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام.جیغی کشیدند،شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت؛(محمدخانی آمده خواستگاری ت).
گفتند:ما رو دست انداختی؟هرچه قسم و آیه خوردم،باورشان نشد.
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست میگویم یا شوخی میکنم.نزدیک در دانشگاه گفتم؛اینها باور کردید؟اون جا منتظرمه.
گفتند:نه !تا سوار موتور نشی،باور نمیکنیم.وقتی نشستم پشت سرش،پرسید:این همه لشکر کشی برای چیه؟همین طور که به چشم های باباقوری بچه ها میخندیدم،گفتم:اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه.😁
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت.کلا آن موتور وقف هیئت بود.عاشق موتور سواری بودم ،ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بنشینم روی موتور.خانم های هیئت یادم دادند.راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چندبار با اصرار،دایی ام را مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک م تور همین.
@nahjebanoo 🦋
💠استاد ناصیف یازجی، نویسنده معروف مصری، درباره تأثیرگذاری کتاب نهج البلاغه بر ادبیات و لغت عرب می گوید:«إذا شئت أن تفوّق أقرانك في العلم و الأدب و صناعة الإنشاء فعليك بحفظ القرآن و نهج البلاغه»؛[١]
✍اگر بخواهي از لحاظ علم و ادب و انشاء بر رقيبانت برتري پيدا كني، بايد قرآن و نهج البلاغه را حفظ كني.
در جایی دیگر می گوید:
«مهارت من در فنّ نویسندگی، در اثر مطالعه و بررسی قرآن کریم و خطبه های شیوای نهج البلاغه است؛ زیرا این دو کتاب با عظمت، گنج بی پایان زبان عربی و ذخیره جاودانه ادب جویان است و محال است که یک نفر ادیب لغت عربی، بدون اینکه شب ها را تا سحر به مطالعه و غور و بررسی این دو کتاب و اندیشه در بهترین اسلوب های آن مشغول باشد، نیازمندی خود را برطرف نماید».
📙[١] . نظرات في القرآن ؛محمد غزالي، ص ١٥٤؛ از وصيت يازجي به فرزندش ابراهيم.
🔶 @nahjebanoo 🦋
#نهج_البلاغه
📿وَرُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ، وَأَصَابَ الاَْعْمَى رُشْدَهُ
🟤گاه مى شود که شخص #بينا به خطا مى رود و نابينا به مقصد مى رسد
✍اشاره به اينکه در مورد کارهاى افراد آگاه نيز بينديش و مپندار هميشه آنها بدون ارتکاب خطا راه صواب را مى پويند و نيز درباره کارهاى ناآگاهان بينديش و نپندار که هميشه آنها راه خطا را مى پويند. اى بسا بر اثر عواملى به نتيجه مطلوبى برسند که بينايان نرسيده اند.
📘 #نامه_٣١
🔶 @nahjebanoo 🦋
چقدر باید رو این روایت دقت کرد،
هر حرفی را نپذیریم حتی از کسی که صاحب نظر است...
🦋در محضر نهج البلاغه 🦋
📜فرازی از خطبه ۱۹۰
🔸(سپس هنگامى که) مردم به عرصه محشر مى آيند گنه کاران در برابر صحنه وحشتناکى قرار مى گيرند،
در جايگاهى تنگ، در ميان مشکلاتى بزرگ و آتشى پرسوز که فريادش بلند و زبانه هايش آشکار، غرّش آن پر هيجان، شعله هايش فروزان،😭 خاموشى اش دور از انتظار، آتش گيره اش شعلهور، تهديدش مخوف، قرارگاهش (بر اثر دودهاى متراکم) تاريک، جوانبش تيره و ظلمانى، ديگ هايش جوشان و امورش سخت و وحشتناک است.
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔹پرهيزکاران گروه گروه به سوى بهشت رهنمون مى شوند😍 در حالى که از کيفر عذاب، ايمن و از سرزنشها آسوده و از آتش برکنارند;
در خانه هايى امن و مطمئن قرار مى گيرند و از آن جايگاه، بسيار خشنودند;
همان ها که در دنيا اعمالشان پاک، چشمانشان (از خوف خدا) گريان، شبهايشان در دنيا بر اثر خشوع و استغفار همچون روز و روزهايشان از خوف پروردگار و توجه به او همچون شب بوده است.
✅به همين دليل خداوند بهشت را منزلگاه آنها و پاداش (عظيم) را ثوابشان قرار داد.
✅(آرى) آنها سزاوار اين نعمت و شايسته آن بودند.
✅(سرانجام) در سرايى دائم و در ميان نعمتهاى پايدار اقامت مى گزينند.
#کلامکم_نور
#نهج_البلاغه
#روزی_ده_دقیقه_نهج_البلاغه_بخوانیم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅تنها کانال #نهج_البلاغه بانوان در ایتا
📖 @nahjebanoo
ارتباط با ادمین 👇
@shn1366
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅شما نیز در ثواب نشر روایات سهیم باشید
kh190.2.m4a
14.7M
🦋درسهایی از نهج البلاغه 🦋
📜خطبه ۱۹۰.جلسه دوم
🔹جایگاه بدکاران در جهنم
🔹برخی از اوصاف جهنم
🔸جایگاه متقین
🔸برخی از اوصاف بهشت
◾️خدا بواسطه نیت ها پاداش میدهد..
#کلامکم_نور
#نهج_البلاغه
#روزی_ده_دقیقه_نهج_البلاغه_بخوانیم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅تنها کانال #نهج_البلاغه بانوان در ایتا
📖 @nahjebanoo
ارتباط با ادمین 👇
@shn1366
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅شما نیز در ثواب نشر روایات سهیم باشید
خطبه فدکیه 2.mp3
33.46M
🦋درسهایی از خطبه فدکیه
🔸جلسه دوم
🔹نحوه ورود صدیقه طاهره سلام الله علیها به مسجد
🔹شروع کلام با حمد و ثناء الهی
◾️@nahjebanoo 🦋
خطبه فدکیه 3.mp3
33.87M
🦋درسهایی از خطبه فدکیه
🔸جلسه سوم
🔹خطاب به همه مردم...
🔹ویژگیها و امتیازات خاص مردم آن زمان
🔹آیا قدر امتیازات خود را دانستند؟
◾️@nahjebanoo 🦋