چه کنم ...
این دلـ💔ـ گرفتارم ؛
دیدن رویتـ❤️ـ آرزو دارد ...
سلام حضرت دلـ❤️ـبر ...
#سلام امام زمانم
@nahjebanoo 🦋
#نهج_البلاغه
📿أَتَمَّ نُورَهُ، وَ أَکْمَلَ بِهِ دِينَهُ
🟤خداوند به وسيله قرآن، نور خود را (در ميان بندگان) کامل ساخت و دين و آيينش را با آن به حدّ کمال رساند
✍منظور از نور در اينجا همان فيض الهى است که از طريق قرآن به بندگان رسيده و تعبير «أَکْمَلَ بِهِ دِينَهُ» اشاره به آيه (الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ) است که با نزول قرآن و پيام ولايت، دين کامل شد.
📚#خطبه_١٨٣
@nahjebanoo 🦋
🌱 سلام خوبید؟
این کانال قربانی ماهانه ماست.
اگر دوست داشتین عضوش بشید.
اول ماه فعال میشه تا مبلغ قربانی تکمیل بشه.🍃
هر کس به هر اندازه در قربانی شرکت میکنه.🌺
شما هم اگر عزیزی رو میشناسید که حاضرند به صورت ماهانه ( به هر مبلغی) در قربانی شریک بشن به کانال دعوت بفرمایید🙏 اسفندیاری، رشیدی فرد
https://eitaa.com/Ghuorbani
نهج البلاغه بانوان 🇮🇷
🌱 سلام خوبید؟ این کانال قربانی ماهانه ماست. اگر دوست داشتین عضوش بشید. اول ماه فعال میشه تا مبلغ ق
سلام دوستان نهج البلاغه ای.
این بنده خدا را میشناسم.
دوست داشتید عضو کانالشون بشید و هر ماه در ثواب قربانی شریک بشید
kh190.m4a
15.43M
🦋درسهایی از نهج البلاغه
📜خطبه ۱۹۰
🔹حمد الهی
🔹شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
🔹دو نکته مهم در زندگی نبی مکرم اسلام صل الله علیه و آله و سلم
🔹سفارش به تقوا.معنای تقوا
🔹مرگ.اهوال قبل از قیامت
🔹میزان عمر دنیا
#کلامکم_نور
#نهج_البلاغه
#روزی_ده_دقیقه_نهج_البلاغه_بخوانیم
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅تنها کانال #نهج_البلاغه بانوان در ایتا
📖 @nahjebanoo
ارتباط با ادمین 👇
@shn1366
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
✅شما نیز در ثواب نشر روایات سهیم باشید
سلام دوستان گرامی
رمان ««اسم تو مصطفاست»» به پایان رسید
ان شاءالله از امشب با یک رمان از زندگی یک شهید بزرگوار دیگه در حدمتتون هستیم 🌷🌷🌷
🌟دلبری🌟
مقدمه نویسنده🌸
مثل معتادها شده بودم .اگر شب به شب به دستم نمیرسید،به خواب نمیرفتم و انگار چیزی کم داشتم.شبی را با چمران به روایت همسر صبح میکردم، شبی را هم با همت به روایت همسر.بین رفقایم دهن به دهن میشد مجموعه جدیدی چاپ شده به نام اینک شوکران که زده است روی نیمه پنهان ماه.دربه در راه افتاده بودیم دنبالش.اینجا زنگ بزن،آنجا زنگ بزن.با خاطرات منوچهر مدق که پاک ریختیم به هم.ثانیه شماری میکردیم رفیقمان از تهران،خاطرات ایوب بلندی را زودتر برساند
بعدها که در وادی نوشتن افتادم،جزو آرزوهایم بود که برای شهیدی کتابی بنویسم در قدوقواره مدق،چمران،همت،ایوب بلندی،...
و روایت فتح آن را چاپ کند. ولی هیچ وقت به مخیله ام خطور نمیکرد روزی برای روایت فتح ،زندگی رفیق شهیدم را بنویسم.برای همان رفیقی که خودش یکی از آن مشتری های پروپاقرص آن کتابهابود.برای همان رفیقی که خودش هم به همسرش وصیت کرده بود بعداز شهادتش،خاطراتش را درقالب نیمه پنهان ماه چاپ کنند.
🌟دلبری🌟❤️🌸۱
روایت آشنایی شهید محمد حسین محمدخانی و همسرشون ❤️❤️
شهید محمدحسین محمدخانی مدافع حرم خانم حضرت زینب س.اسم جهادی عمار حلب
🌸🌸
حسابی کلافه شده بودم.نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند.از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت.مستقیم به او گفته بودند،آن هم وسط دانشگاه.وقتی شنیدم گفتم:چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم،اونم با چه کسی!اصلا باورم نمیشد،.عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند.
به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمیشد.برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تاکید کرد:(وقتی زنگ زد،کسی حق نداره جواب تلفن رو بده)
برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم.باورم نمیشد این صدا صدای او باشد.برخلاف ظاهر خشک و خشنش،با آرامش و طمأنینه حرف میزد.تُن صدایش رنگ و موج خاصی داشت.
از تیپش خوشم نمی آمد، دانشگاه را باخط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود،شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار.در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود.یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری میانداخت روی شانه اش،شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ.وقتی راه میرفت،کفش هایش را روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.ازوقتی پایم به بسیج دانشگاه بازشد،بیشتر می دیدمش.به دوستانم میگفتم:این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همونجا مونده
به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست.آن دفعه را خودخوری کردم.دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد.نتوانستم جلوی خودم را بگیرم.بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم.به در گفتم تا دیوار بشنود.زور میزد جلوی خنده اش را بگیرد.
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود.هرموقع میرفتیم،با دوستانش آنجا
می پلکیدند.زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم:بازم دارودسته محمدخانی. 😅
بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق کار و کردارش موافق بودند،بعضی هم مخالف.بین مخالف ها معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن.از این آدم های خشک مقدسِ از آن طرف بام افتاده است.
اما طرفدار زیاد داشت .خیلی ها می گفتند؛(مداحی میکنه،هیئتیه،میره تفحص شهدا،خیلی شبیه شهداست!)
توی چشم من اصلا این طور نبود.با نگاه عاقل اندر سفیهی به آن ها می خندیدم که این قدرها هم آش دهن سوزی نیست.😁