🌱🌱🌱
اگر حکمتهای خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان پرواز میکرد
قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستان حسین علیهالسلام را استلام (بوسیدن سنگ حجر که سنت است) میکند
و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود، هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود میآید نازل میشدم
🖤🖤... همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات...
... هیهات بنگرید
سپس بنگرید از چه کسی پیروی کنید،
به کسی که شراب مینوشد [مراد یزید ملعون است] یا کسی که صاحب حوض و کوثر است؛
کسی که در خانه وحی و قرآن است [امام حسین(علیه السلام ] یا کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است [مراد یزید ملعون است]؛ و یا کسی که در خانهاش نزول آیات و تطهیر است.
شما در همان غلط (و گمراهی) واقع شدید که قریش واقع شدند،
زیرا اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و [این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(علیه السلام )
تا وقتی که من زندهام؟
بیایید تا به راهش آگاهتان کنم؛
پس مبادرت به کشتن من کنید و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید..
🍃@nahjbanoo ◾️
آجَرَکَ الله
یا بَقیَّهَ اللّٰه فی مُصیبَةِ
جَدِّکَ الحُسین علیه السلام...
با نعل تازه حرمت دیرینه ای شکست
ناحیه ی مقدسه ی سینه ای شکست...
@nahjbanoo ◾️
مادرِ آب کجایی پسرت آب نخورد
پدرِ خاک کجایی پسرت خاک نشد
@nahjbanoo ◾️
صالح بن عبدالله یهودی می گوید:
در آن حال (آتش زدن خیمه ها) در اطراف صحرا نظر می کردم. دختری کوچک بنظر آوردم که گوشه ی جامه اش آتش گرفته است. سراسیمه در آن بیابان به اطراف می نگریست وشدت بیم می لرزید ومانند ابر بهاری می گریست.
مرا بر حالت او رحم آمده، به نزد او تاختم که آتش جامه اش را خاموش کنم.
گفتم:همانجا بایست آن طفل بیچاره ایستاد.
دیده ی حسرت بر من گشود. از اسب پیاده شدم، دیدم از ترس دوید به زیر شکم اسب و بر رکاب چسبید. زیاد دلم به درد آمد آتش جامه اش را خاموش کردم.
زبان بسته اش را گشاد، وقتیکه این مهربانی را دید، آب در چشمش حلقه زد و فرمود:
ای مرد! لبهایم را می بینی که از آتش عطش کبود شده؟
تو می توانی جرعه ای آب به کام تشنه ام برسانی.
از شنیدن این کلام رقّت تمام برای من دست داده.
ظرف آب از همراهان خویش گرفته به او دادم وچشم تحمّل وتأمل به او گشودم. دیدم آب را گرفته قبل از آشامیدن آهی از جگر کشیده آهسته آهسته رو به راه نهاد،پرسیدم عزم کجا داری که آهسته آهسته راه می سپاری؟
فرمود:خواهر کوچکتری دارم که از من تشنه تر است اجازه بده اول اورا سیراب کنم،
گفتم:نترس زمان منع آب گذشت تو بنوش اورا نیز سیراب خواهند کرد،
گفت: ای مرد سوالی دارم.
گفتم که بگو.
فرمود: پدرم در وقت عزم میدان بسیار تشنه بود، آیا سیرابش کردند ویا اینکه تشنه کامش کشتند؟
گفتم :نه. والله تا دم آخر می فرمود:
*سقونی شربة من آلماء*
به من کمی آب دهید
اما کسی آبش نداد بلکه جوابش را نیز ندادند وبا لب تشنه وشکم گرسنه شهیدش کردند. وقتی که این سخن را از من شنید آب را سرازیر گردانید وظرف آب را به من داد وفرمود اکنون که پدرم تشنه جان داده، من هم آب نخواهم خورد.
دیدم از تشنگی مشرف به هلاکت است، با تهدید، آبی بر او خورانیدم اما از یاد تشنگی پدرش آبی نخورد همین قدر که لبهای مبارکش را تر نمود و قطره ای از آن به حلقش نرسید وبا ناله وزاری بر حال پدربزرگوارش می گریست.
در آن حال زن بلند قامتی فریاد کرد: ای دختر برادرم درکجایی که از عمه وخواهران جدایی؟
دختر از شنیدن او از آن زن مضطر مانند طفلی که خود را به دامان مادر پندارد خود را به دامان او انداخت و گریه نهانی را عیان ساخت.😭😭😭😭
📚مقتل خطی بحر المصائب وکنز الغرائب
@nahjbanoo 🏴