eitaa logo
نهج البلاغه بانوان 🇮🇷
3.9هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
356 فایل
﷽ 🔆السلام علیک یا امیرالمؤمنین ع 🦋لطفا برای نشر معارف ناب نهج البلاغه این کانال را به دیگران معرفی کنید 🆔 @shn1366 به عشق امیرالمؤمنین انتشار مطالب با شما🌹 ✅کانال شخصی خانم حیدری نسب
مشاهده در ایتا
دانلود
تو مصطفاست خستگی خودم و نق نق فاطمه. بالاخره بعد از ۲۴ ساعت رسیدیم مشهد و رفتیم خانه خانم قاسمی . ما را که دید خیلی خوشحال شد:" خدا روشکر . میخواستم برای میلاد امام زمان علیه السلام جشن بگیرم .خوب شد که آمدید!" یک هفته ماندیم مشهد .خانم قاسمی دانا جشن گرفت و تمام دوستانش وخانواده رزمندگان راهم دعوت کرد.بعداز یک هفته به تهران برگشتیم. ماه رمضان از راه رسید ومن نمی توانستم روزه بگیرم،دوست داشتم سحرها بیدار شوم ودر کنار تو بنشینم. دلم می خواست لحظه به لحظه ی بودنت راحس کنم، ولی تو نمی خواستی صدایم بزنی. بی تابی محمدعلی نمی گذاشت خواب پیوسته داشته باشم . دوست داشت یکی با او بازی کند و تو بیشتر وقت ها او را بغل می کردی واز پیش من می بردی تا راحت بخوابم . طبق روال همیشگی در ماه رمضان،در فامیل هر شب افطاری منزل یکی بود. شبی که منزل عمو جعفر بودیم گفتم:" آقامصطفی الآن که همه هستند دعوت کن تا یه شبم بیان منزل ما!" آهسته گفتی :" نمی تونم زمان مشخص کنم، هر لحظه ممکنه زنگ بزنن ومجبور بشم برم!" اخم هایم در هم رفت .بلند گفتی:" شنبه هفته دیگه،همگی برای افطار منزل ما!" اما دو روز مانده بود به آن شب تلفن خانه زنگ خورد:" سلام عزیز،من دارم میرم!" - کجا؟ - سوریه! ورفتی به همین راحتی .اولین کاری که کردم این بود.که زنگ بزنم مهمانی رو به هم بزنم وبعد نشستم به حال خودم گریه کردم. محمدعلی نمی خوابید، او هم گریه می کرد گریه هایش دلم را به آشوب می کشید. لابد قراربود اتفاقی بیفتد. عرق نعنا به او دادم. جایش را عوض کردم، بغلش گرفتم و راه بردم، روی پا خواباندمش ، ولی آرام نمی گرفت. پدرم زنگ زد:" باباجون بلند شو بیا خونه ما." ولی من با دو تا بچه راحتتر بودم که خانه خودمان بمانم .شب های تنهایی وبی خوابی شروع شده بود. سایه ات همه جابود. اما خودت نبودی. به خودم می گفتم: باید بزرگ بشی، باید طاقت وصبرت را زیاد کنی ،تو حالا مادر دو تا بچه ای. یه هفته شد دو هفته . دوهفته شد سه هفته .سه هفته شدچهار هفته . پس توکجابودی؟ پس چطور من وبا گریه های سوزناک و نفس گیر محمد علی تنها گذاشته بودی؟ درست روز سی ام بود . بعداز گذشت یک شب سخت،شبی که محمدعلی نگذاشته بودخوب بخوابم ،تازه پلک هایم روی هم رفته بودکه فاطمه صدایم کرد:" مامان پاشو گرسنمه !" - توی یخچال نون وپنیر هست! - نه تو باید بهم صبحانه بدی! - فاطمه جان بزار بخوابم داداشی تا صبح گریه می کرد! - من گرسنمه! بلند شدم به حال خودم ومحمدعلی وفاطمه وبعد برای کل زندگی ام گریه کردم .بعد هم رفتم صبحانه فاطمه را آماده کردم گذاشتم جلویش . تا که آمدم بخوابم گفت:" مامان چشماتو باز کن،می ترسم!" - من که اینجام،تلویزیون هم روشنه،بذار بخوابم! تو راباید بیدار باشی، نباید بخوابی ! دیگر نتوانستم طاقت بیاورم به خصوص که محمد علی افتاده بود به گریه زنگ زدم به تو:" مصطفا کم آوردم.کی میای مصطفی!" - اتفاقا می خواستم زنگ بزنم بگم دارم میام! یک مرتبه دل شوره افتاد بجانم:" چیزی شده؟" - نه بابا ابو علی مجروح شده میاریمش ، تهران! خوش حال شدم به دور و ورخانه نگاه کردم باید می افتادم به نظافت. شروع کردم به خانه تکانی .دیگر خواب از سرم پریده بود. ملحفه ها رو درآوردم وریختم داخل ماشین لباسشویی. پرده ها را بازکردم و شستم. محمدعلی وفاطمه راگذاشتم پیش مامانم ودوان دوان رفتم خرید: قند ، چای، رب، روغن، باید همه چیز توخونه می بود تا وقتی که می آمدی یک لحظه هم از تو دور نشوم. سر راه یک ادکلن هم برایت خریدم وکادو پیچ کردم، اما یک فکرکوچولو مثل خوره افتاده بود به جانم ومدام بزرگتر می شد. چطور مصطفی برای هیچ کدام از دوستانش که مجروح شدند نیامده وحالا برای ابوعلی می خواهد بیاید؟ پیام دادم :" آقامصطفی نکنه خوت طوریت شده؟" - نه بابا !فقط ابوعلی مجروح شده. - راستش بگواقامصطفی! ادامه دارد .....✅🌹
تو مصطفاست _همین که گفتم! قانع نشدم و به دوستانت پیام دادم حتی به خود ابوعلی که گفت :«فقط کمی پشت پای مصطفی آسیب دیده.» دیگر مطمئن شده بودم که مجروح شدی. در حالی که سبزی خُرد می کردم، به مادرم و مادرت زنگ زدم:«دوباره مصطفی مجروح شده!» به خانم قاسمی هم خبر دادم و او به یکی از کسانی که در سوریه می شناخت پیام داد. دیدم که ابوعلی از طریق تلگرام عکس خودش و تو را فرستاد. هر دو لباس بیمارستان پوشیده بودید و سرپا. به مامانم گفتم:«خداروشکر، حتی راضی ام با دست و پای قطع شده بیاد، اما باشه!» باز قیافه مادرم در هم رفت. با تو تماس گرفتم:«چه ساعتی می رسی؟» _خونه نمیام، مستقیم ما رو می برن بیمارستان! ساعت چهار عصر پروازت بود . باید خود را برای صبح فردا آماده می کردم. آیا می توانستم بخوابم؟ پرده ها را که خشک شده بودند زدم ، ملحفه ها را کشیدم و نگاه آخر را به وسایل هال و اتاق انداختم . همه چیز تمیز، منظم و سر جای خودش بود، حتی لباس هایی را که باید تن بچه ها می کردم آماده گذاشته بودم. جز انتظار چه کار می توانستم بکنم؟! بلند شدم و شروع کردم و شام درست کردن، تا صبح هنوز خیلی مانده بود. ظرف آب میوه (سیب و هویج مخلوط) دستم بود و داخل طبقات می چرخیدم. چرا گُم شده بودم؟ بالاخره بخش را پیدا کردم. بوی بیمارستان به سرگیجه ام می انداخت. فاطمه و محمدعلی را پیش مامان گذاشته بودم و حالا همان جایی بودم که باید. سمت راست تو بودی، روی تخت کناری ابوعلی و تخت سوم یکی دیگر از دوستانت. تا مرا دیدی ملحفه را کشیدی روی پایت. آمدم جلو سلام کردم و ظرف آب میوه را گذاشتم روی میز جلوی تخت. _سالمی آقا مصطفی؟ _آره، ببین هیچی نیست! سالمم و تندرست. _اذیت نکن، بگو مجروحیتت چیه؟ _چند تا ترکش خورده پشت پام! همان پایی که دفعه قبل مجروح شده بود. قبلاً مچ پا، این دفعه ترکش نشسته بود پشت زانو. تعدادی ترکش را درآورده بودند و هنوز چندتایی در پایت بود. همان موقع دکتر آمد، پایت را معاینه کرد و گفت:«بعد از ظهر عملت می کنم.» دستورات لازم را به پرستار داد. دکتر که رفت گفتی:«حالا برو سمیه!» گفتم:«میمونم تا عملت کنند!» _بچه کوچیک داری، برو! _بچه ها پیش مامانم هستند، برم همه فکرم اینجاست! _برو خونه اینجا مرد هست، نمی تونی راحت باشی! _مرد من که تو باشی هستم و راحتم! مامان، بچه ها را آورد. زمان عمل نزدیک می شد. مامان می گفت:«منم می مونم!» او را با اصرار فرستادم رفت. دو سه تا دوست دیگرت آمدند که یکی از آن ها داخل اتاق روضه خواند و مداحی کرد، بعد تا جلوی در اتاق عمل آمدیم. سه چهار مجروح با هم نشسته بودند روی یک نیمکت تا نوبتشان بشود. شعر می خواندند و شوخی می کردند. تو را که بردند اتاق عمل، آمدم داخل حیاط. یک ساعت و نیم طول کشید. سبحان هم رسیده بود و کنار هم بودیم. رفتیم سالن انتظار، مانیتوری داشت که اسامی و وضعیت افراد را اعلام می کرد. جلوی اسمت نوشته بود در حال عمل. _سبحان نکنه این دستگاه خرابه؟ چقدر طول کشید! آمدیم جلوی اتاق عمل و از وضعیتت پرسیدیم. _عملش تمام شده و بردنش! _کی؟ _یه ساعت قبل! _ولی روی مانیتور نوشته در حال عمل! _از ساعت پنج از کار افتاده! به اتاق آمدیم. در حال خوردن شام بودی. ناراحت شدم:«خوش انصاف من پایین جگرم در اومد، اون وقت تو اینجا نشستی شام می خوری!» خندیدی:«حالا که می بینی سالمم! صبحم مرخصم و خودم میام!» _میام که با هم بریم خونه! _عزیز خواهش می کنم نیا! لااقل تا یازده صبح نیا! این بار را می خواستم به حرفت گوش کنم، چون واقعا از خستگی داشتم از پا در می آمدم. ادامه دارد.......✅🌹 @nahjebanoo 🦋
🔻برآوردن حاجات مردم كامل نمى شود مگر به سه چيز: ✨ كوچك شمردنش تا بزرگ گردد ✨و مكتوم داشتنش تا آشكار شود ✨و تعجيل در آن تا گوارا گردد. 📚 ۱۰۱ @nahjebanoo 🦋
۱۰۱ ❣امیر المومنین _علی علیه السلام _می فرماید : ✨لاَ يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَث: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِكْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُؤَ✨ 💠برآوردن حاجات مردم كامل نمى شود مگر به سه چيز كوچك شمردنش تا بزرگ گردد و مكتوم داشتنش تا آشكار شود و تعجيل در آن تا گوارا گردد. ✍ بسيارند كسانى كه وقتى حاجت نيازمندى را بر مى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا عنوان مى كنند و گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا دارند، به گونه اى كه حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. اين گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد 🔹 انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پيدا مى كند كه انسان آن را كوچك بشمرد و اين نشانه بزرگى شخصى است كه حاجت را برآورده است. 🔹هنگامى كه او در نظرها بزرگ شد كار او نيز بزرگ شمرده مى شود. همچنين در صورتى ارزشمند است كه آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا كننده نزد همه محفوظ بماند; ✔️ اضافه بر اين اداى حاجتى ارزشمند و گواراست كه به سرعت انجام گيرد، زيرا در غير اين صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه كسى كه به او نياز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحميل كند. در اين هنگام چنانچه حاجت او برآورده شد برايش گوارا نخواهد بود. ═══✙❆♡❆✙═══ 💝 @nahjebanoo ═══✙❆♡❆✙═══
🖤🥀🍃🖤🥀🍃 سلام علی آل یس✨ خطبه ۱۶۰ ؛ جلسه دوم✨ 🥀 خدایا حقیقتاً ما چقدر از آفریده‌های تو را می‌بینیم! چقدر از این آفریده‌ها که می‌بینیم به شگفتی می‌آییم !و چقدر از بزرگی سلطنتت را می‌توانیم توصیف کنیم .!در حالی که چیزهایی که از چشم ما پنهان است و دیدگان ما آن را نمی‌تواند ببیند و عقل های ما به فهم آنها ‌نمی رسد و پرده‌های غیب بین ما و بین آن چیزهایی که نمی‌توانیم ببینیم مانع شده، بسیار بزرگتر است. هر کس دل خودش را فارغ کند و آن فکر و اندیشه خودش را به کار بیندازد تا بداند تو چطور عرش خودت را بر پا کرده‌ای؟ و چطور مخلوقات خود را آفریده ای؟ چگونه این آسمان و کرات را معلق نمودی؟ و چگونه زمین را بر امواج آب گستراندی ،؟نگاهش وامانده و حسرت زده و عقلش حیران گشته و شنوایی‌اش آشفته و اندیشه‌اش حیران می‌گردد. 🥀 شخص گمان می‌کند و مدعی این است که به خدا امید دارد. به خدا سوگند این شخص دروغ می‌گوید. (چرا ؟)چون اگر راست می‌گفت، این امیدواری در رفتارش مشخص بود.( اشاره به خوف و رجا).( امید به خدا یعنی به آنچه می‌خواهی به طرفش بروی و از آنچه می‌ترسی از آن دوری کنی.) 🥀زیرا هرکس امیدوار باشد اثر امیدش در رفتارش معلوم می‌گردد. هر امیدی جز امید به خداوند متعال معیوب است و هر ترسی جز ترس از خدا نادرست است .(چون هر مبدا خیری از خدا ناشی می شود) و در کار بزرگ به خدا امید دارد ولی در کارهای کوچک چشم امیدش به مردم می‌باشد. اما این شخص مدعی دروغگو اینقدری که حق بندگان را به جا می‌آورد حق خدا را به جا نمی‌آورد و تواضع و شکرگزاری ندارد. 🥀 چه شده که حق خداوند کمتر از بندگان خدا رعایت می‌شود. آیا می‌ترسی در امیدی که به حق بسته‌ای به خطا باشد و او را شایسته امید بستن نمی‌دانی. این مدعی دروغگو اگر از در خانه مردم بترسد چنان حساب می‌برد که از خدا حساب نمی‌برد. او ترسش را از بندگان نقد و ترسش از خدا را نسیه و تعلق نیافته شمرده است. (چون این شخص می‌داند این اطرافیان همین الان او را می‌بینند و همین الان آبرویش می‌ریزد، ولی ترس از خدا نسیه می‌باشد. در برابر چنین کسی که دنیا در چشمش بزرگ جلوه کرده و موقعیت این دنیا در برابر دیدگانش عظیم شده و دنیا را در برابر خدا برگزیده و بر او مقدم داشته و بنده دنیا گشته است. @nahjebanoo🥀 🖤🥀🍃🖤🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️قیمت صدای اذان 🔻گفتگو زیبای امیرالمومنین(ع) و حضرت زهرا(س) @nahjebanoo ◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نامه۳۱.m4a
9.47M
🦋درسهایی از نهج البلاغه 📜نامه ۳۱ نهج البلاغه. ⚫️جلسه هفتم. ◾️زنده کردن قلب ◾️میراندن قلب ◾️قوی کردن قلب ◾️نورانی کردن قلب ... @nahjebanoo 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5798545766196712085.mp3
3.37M
صبح روز سه شنبه 🎤مهدی رسولی @nahjebanoo 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا