هرچند برخى ازپژوهشگران وانديشمندان هنوز از اين اثر قويم اطلاع كافى ندارند، كه اميدواريم با آگاهىبخشى، اين كتاب زندگىساز، در سير مطالعاتى همۀ حقيقتجويان قرار گيرد.
جامعيت و اثربخشى اين شرح موجب شده است كه در سال ١٣٨٢ به عنوان كتاب سال ولايت معرفى شود و از آن تجليل گردد. همچنين مجلداتى چند از اين شرح به زبان عربى چاپ و منتشر شده و در بعضى از مؤسسات آموزشى نيز به صورت كتاب درسى درآمده است.
٥. معرفى همكاران
اعضايى كه حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى آنان را براى همكارى دعوت نمودند، هشت نفر بودند كه دو تن از آنها، پس از چند سال، به دليل اشتغالات ديگر، موفق به همراهى نشدند. همچنين دو تن از ياران پرتلاش نيز به ديار باقى شتافتند و در اين سالها يك تن نيز به اين جمع افزوده شد. مجموعۀ همكاران گذشته و حال بر اساس حروف الفبا عبارتاند از، حجج اسلام والمسلمين آقايان:
١. محمد رضا آشتيانى ٢. مرحوم محمد جعفر امامى رحمه الله ٣. محمد احسانىفر ٤. محمد جواد ارسطا ٥. مرحوم ابراهيم بهادرى رحمه الله ٦. عبدالمهدى توكل ٧. مهدى حسينيان قمى ٨. سعيد داودى ٩. احمد قدسى.
يادآور مىشود كه آقاى مهدى حسينيان در تدوين يك جلد با اين مجموعه همكارى داشته و آقاى محمد احسانىفر در تدوين سه جلد. مرحوم آقاى ابراهيم بهادرى تا جلد هفتم همكارى فعّالى داشتند. ايشان در تابستان ١٣٨٤ به رحمت ايزدى پيوستند. مرحوم آقاى محمدجعفر امامى تا بخشى از جلد دهم همكارى مستمرّ و تأثيرگذارى با اين مجموعه داشتند كه ايشان نيز در تابستان ١٣٨٧ به لقاى حق پيوستند (رحمة اللّه عليهما رحمة واسعة). جناب آقاى سيد عبدالمهدى توكل (كه علاوه بر همكارى علمى، زحمت تايپ را نيز در جلسه به عهده داشتند) از جلد نهم به اين مجموعه پيوستند. چند نفر از اين نويسندگان، از استادان برجستۀ حوزۀ علميۀ قم بوده و برخى از آنها، علاوه بر حوزه از استادان مراكز دانشگاهى نيز هستند.
اميدواريم همۀ اين تلاشها، در مسير غربتزدايى از اين كتاب مهم و فاخر، مؤثر بوده، سيل تشنگان فهم كلمات على عليه السلام را سيراب نمايد و براى نويسندگان اين اثر ذخيرۀ يوم المعاد گردد.
آمين يا ربّ العالمين سعيد داودى
(از همكاران علمى پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام)
بخش دوم نامههاى تاريخى امام على عليه السلام
مقدمه
دومين بخش مهم نهجالبلاغه نامههاى امام عليه السلام به دوستان، دشمنان، امرا، فرماندهان و بعضى از فرزندان خويش است كه در آن، مسائل بسيار پرارزشى درباره خودسازى، تقوا، آيين كشوردارى، نصيحت دشمنان و باز نمودن راه برگشت براى آنان و مسائل مهم ديگرى از اين قبيل بحث شده است.
محتواى اين نامهها به اندازهاى زنده است كه گويى امروز از امام عليه السلام صادر شده و براى مخاطبان زمان ماست.
اين نامهها كه مىتواند به عنوان درس براى قشرهاى مختلف مردم مورد استفاده قرار گيرد، از ذخاير مهم اسلام و زندگى امير مؤمنان على عليه السلام است و اى كاش همۀ سياستمداران جهان بدان توجّه قرار مىكردند و از آن براى اصلاح وضع جهان بهره مىگرفتند. ترجمه فرمان مالك اشتر (دستور العملى كه امام على عليه السلام به مالك اشتر هنگام اعزام او جهت استاندارى مصر فرستاد كه در نامه ٥٣ در نهج البلاغه آمده است) به بعضى از زبانهاى خارجى، و انتشار آن در سازمان ملل به عنوان يك سند، نمايندگان كشورها را به اعجاب و تحسين وا داشته است و آن را مورد مطالعه قرار دادهاند؛ كه اين نمونه خود قابل تأمل مىباشد. امثال نامۀ مذكور در بين ٧٩ نامهاى كه در اين بخش آمده كم نيست، گر چه هر كدام هدف خاصى را دنبال مىكند.
نامۀ امام عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام دربارۀ مسائل عرفانى و اخلاقى و خودسازى، نامۀ معروف امام عليه السلام به «عثمان بن حنيف» كه به عنوان اعتراض از شركت او در يك ميهمانى اشرافى مرقوم گرديده، نامۀ معروف امام عليه السلام به شريح قاضى، نامۀ امام عليه السلام به «حارث همدانى»، نامهاى كه به اهل مصر همراه مالك اشتر فرستاد و نامههاى متعدّدى كه به معاوية بن ابىسفيان نوشت و او را از عواقب شوم كارهايش با خبر ساخت، همه از نامههايى است كه در نوع خود كم نظير است.
نامههاى امام امير مؤمنان عليه السلام
اين بخش شامل نامههاى برگزيدۀ امير مؤمنان على عليه السلام به دشمنان و مخالفان و امراى بلاد است و در اين قسمت برگزيدههايى از عهدنامهها و وصايايش به ياران و اصحاب و خاندانش نيز آمده است.
و من كتاب له عليه السلام
إلى أهل الكوفة، عند مسيره من المدينة إلى البصرة
از نامههاى امام عليه السلام است
كه براى اهل كوفه به هنگام حركت از مدينه به سوى بصره نگاشته.
نامه در يك نگاه
در واقع هدف از نوشتن اين نامه سه چيز بوده است: نخست اينكه امام عليه السلام روشن كند كه طلحه و زبير و عايشه كه قتل عثمان را بهانهاى براى شورش بر ضد امام عليه السلام و به راه انداختن مقدمات جنگ جمل به همدستى عايشه به راه انداختند خودشان در قتل او شريك بودند در حالى كه امام عليه السلام تا آنجا كه ممكن بود از وى دفاع كرد.
ديگر اينكه همۀ مردم از روى ميل و ارادۀ خود و بدون هيچگونه جبر و فشار با امام عليه السلام بيعت كردند و خلافت او را بر جامعۀ اسلامى پذيرا شدند.
سوم اينكه با توجّه به فتنهاى كه طلحه و زبير و عايشه به راه انداختند، بر همۀ اهل كوفه لازم است كه براى يارى امام عليه السلام و خاموش كردن آتش فتنه به لشكر آن حضرت ملحق شوند.
بخش اوّل:
مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ، جَبْهَةِ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ الْعَرَبِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى يَكُونَ سَمْعُهُ كَعِيَانِهِ. إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ، فَكُنْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ، وَأُقِلُّ عِتَابَهُ، وَ كَانَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ، وَأَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ.
وَكَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ، فَأُتِيحَ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ، وَبَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَلَا مُجْبَرِينَ، بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ.
ترجمه:
اين نامهاى است كه از بندۀ خدا على اميرمؤمنان عليه السلام به سوى اهل كوفه گروه ياران شرافتمند و بلند پايگان عرب نگاشته شده است:
من از جريان كار «عثمان» شما را آگاه مىسازم، آن چنان كه شنيدن آن همچون ديدنش باشد؛ مردم به او عيب گرفتند و بر او طعنه زدند من در اين ميان يكى از مهاجران بودم كه براى جلب رضايت عثمان (از طريق رضايت مردم و تغيير روشهاى نادرستش) نهايت كوشش را به خرج دادم و كمتر او را سرزنش كردم (مبادا مردم تحريك به قتل او شوند) ولى طلحه و زبير (خشونت در برابر او را به آخرين حد رساندند به گونهاى كه) آسانترين فشارى كه بر او وارد مىكردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترين «حُدىها»، سخترين آن بود (آوازى كه شتر را به شتاب وا مىدارد و خسته مىكند) و از سوى عايشه نيز خشمى ناگهانى بود (كه مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهى به تنگ آمدند و بر ضد او شوريدند و او را كشتند (سپس) مردم بدون اكراه و اجبار بلكه با رغبت و اختيار با من بيعت نمودند.
شرح و تفسير
حقيقت ماجراى قتل عثمان
امام عليه السلام در آغاز اين نامه مطابق آنچه معمول آن زمان بوده نويسندۀ نامه و مخاطبان آن را معرفى مىكند و مىفرمايد:
«اين نامهاى است كه از بندۀ خدا على امير مؤمنان به سوى اهل كوفه گروه ياران شرافتنمد و بلندپايگان عرب نگاشته شده است»؛ (مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَهْلِ الْكُوفَةِ، جَبْهَةِ ١ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ الْعَرَبِ) .
روشن است كه مراد از انصار در اينجا، انصار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه كه معمولاً در مقابل مهاجران قرار داده مىشوند نيست چون در كوفه جبهۀ انصارى نبود بلكه انصار در اينجا به معناى ياران امام عليه السلام است و تعبير به «جبهه» اشاره به شرافتمندى آنهاست چرا كه پيشانى از شريفترين اعضاى انسان است.
«سنام» گر چه در اصل به معناى كوهان شتر است ولى سپس بر چيز برجسته و هر شخص بلندپايه اطلاق شده است.
آن گاه امام عليه السلام چنين مىفرمايد:«اما بعد (پس از حمد و ثناى الهى) من از جريان كار عثمان شما را آگاه مىسازم، آنچنان كه شنيدنش همچون ديدنش باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى يَكُونَ سَمْعُهُ كَعِيَانِهِ).
چرا امام عليه السلام در اين نامه قبل از هر چيز به سراغ ريشههاى حادثۀ قتل عثمان مىرود؟ براى اينكه اين نامه در آستانۀ جنگ جمل براى مردم كوفه نوشته شد و مىدانيم بهانۀ شورشيان جمل (طلحه، زبير، عايشه و پيروانشان) مسألۀ خونخواهى عثمان بود و هر گاه امام عليه السلام اين مسأله را كاملا روشن مىساخت، مردم كوفه با درايت بيشترى به امام عليه السلام مىپيوستند. سپس افزود:«مردم بر او عيبها گرفتند و طعنه زدند»؛ (إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ).
تقريباً همۀ مورخان اسلام و عموم محققان نوشتهاند كه ايراد مردم بر عثمان عمدتا دو چيز بود: تقسيم ناعادلانۀ بيت المال و بخشش بى حساب به اطرافيان و خويشاوندان خود و ديگر سپردن پستهاى كليدى حكومت اسلامى به افراد ناصالح از ميان خويشاوندان و پيروانش.
آنگاه امام عليه السلام مىفرمايد:«من در اين ميان يكى از مهاجران بودم كه براى جلب رضايت عثمان (از طريق رضايت مردم از او و تغيير روشهاى نادرستش) نهايت كوشش را به خرج دادم و كمتر او را سرزنش كردم (مبادا مردم تحريك به قتل او شوند) ولى طلحه و زبير (خشونت در برابر او را به آخرين حد رساندند به گونهاى كه) آسانترين فشارى كه بر او وارد مىكردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترين حُدىها، سخترين آن بود (آوازى كه شتر را به شتاب وا مىدارد و خسته مىكند) و از سوى عايشه نيز خشمى ناگهانى بود (كه مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهى به تنگ آمدند و بر ضدّ او شوريدند و او را كشتند»؛ (فَكُنْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ ١،وَأُقِلُّ عِتَابَهُ، وَكَانَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ ٢،وَأَرْفَقُ حِدَائِهِمَا ٣ الْعَنِيفُ ٤.وَ كَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ ٥ غَضَبٍ، فَأُتِيحَ ٦ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ). اين احتمال نيز در تفسير «اكثر استعتابه» داده شده كه من از عثمان پيوسته مىخواستم كه رضايت مردم را جلب كند. ١
آن گاه مىفرمايد:«مردم بدون اكراه و اجبار بلكه با رغبت و اختيار با من بيعت نمودند»؛ (وَبَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَلَا مُجْبَرِينَ، بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ).
در واقع امام عليه السلام در اين بيان كوتاه و پر معنا به سه نكته اشاره مىفرمايد تا مردم بتوانند به خوبى دربارۀ شورشيان جمل قضاوت كنند.
١. او از مدافعان عثمان بود و مىخواست او را به راه راست بر گرداند و آتش فتنه را خاموش كند.
٢. طلحه و زبير از عاملان اصلى فتنه بودند. گر چه شورش جنبۀ عمومى و مردمى داشت ولى آنان نيز بر اين آتش مىدميدند و بر آن هيزم مىريختند و همچنين عايشه نيز با جملۀ كوتاهى كه در مسجد پيغمبر در حضور مهاجران و انصار به عثمان گفت، در حالى كه كفش و پيراهن پيغمبر را در دست گرفته بود، صدا زد: اى عثمان هنوز كفش و پيراهن پيغمبر كهنه نشده كه تو دين و سنّتش را دگرگون ساختى.
٣. بيعتى كه با من شد (بر خلاف بيعت با خليفۀ اوّل، دوم و سوم) بيعتى عام و همگانى بود و هيچ كس با فشار و اكراه با من بيعت نكرد.
به اين ترتيب امام عليه السلام حقيقت را روشن ساخت تا مردم بدانند او بر حق و شورشيان جمل بر باطلاند.
نكتهها
١. ماجراى ابوموسى و بسيج مردم كوفه براى حمايت امام عليه السلام
دربارۀ ماجراى عثمان و اشتباهات بزرگ او در امر حكومت اسلامى كه منجر به شورش مردم بر ضد وى و منتهى به قتل او شد و نيز دربارۀ پيمان شكنى طلحه و زبير و قيام آنها بر ضد امير مؤمنان على عليه السلام و همچنين داستان بيعت عمومى مردم با امير مؤمنان عليه السلام در بخشهاى پيشين به قدر كافى بحث كردهايم. ١
داستان نوشتن نامه از سوى امام عليه السلام به مردم كوفه داستان پر پيچ و خمى است؛ ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغۀ خود اشارۀ فشردهاى به آن دارد و خلاصۀ آن را در زير مطالعه مىكنيد:
او از محمد بن اسحاق نقل مىكند كه امام عليه السلام محمد بن جعفر و محمد بن ابىبكر را به كوفه فرستاد تا مردم را براى كمك به على عليه السلام آماده كنند. جمعى نزد ابو موسى اشعرى كه فرماندار كوفه بود و پس از قتل عثمان، امام عليه السلام او را ابقا نموده بود، رفتند و نظر وى را براى يارى به امام عليه السلام جويا شدند.
ابوموسى (كه مرد خبيثى بود خباثت خود را در اينجا آشكار ساخت و) گفت:
اگر راه آخرت را مىپوييد در خانه بنشينيد و اگر طالب دنيا هستيد با اين دو نفر حركت كنيد لذا مردم از همراهى با فرستادگان امام عليه السلام خوددارى كردند.
فرستادگان امام عليه السلام نزد ابوموسى رفته و به او اعتراض كردند ولى ابوموسى (با نهايت تعجب) به آنها پاسخ داد: بيعت عثمان هنوز به گردن من و شما باقى است؛ اگر قرار باشد مبارزه كنيم بايد از قاتلين عثمان شروع كنيم. فرستادگان امام عليه السلام نزد آن حضرت باز گشتند و جريان را گزارش دادند.
امام عليه السلام نامهاى به ابوموسى نوشت، ولى ابوموسى فرستادۀ امام عليه السلام را تهديد به قتل كرد.
امام عليه السلام نامۀ ديگرى به ابوموسى نوشت و به همراه عبداللّه بن عباس و محمد بن ابىبكر براى او فرستاد و او را از مقام خود بركنار كرد.
باز هم ابوموسى به مخالفت خود ادامه داد.
سرانجام امام عليه السلام مالك اشتر را براى خاتمه دادن به قائلۀ ابوموسى و بسيج مردم براى جهاد با آتش افروزان جنگ جمل به كوفه فرستاد.
مالك اشتر وارد كوفه شد و در مسجد اعظم خطابهاى خواند و مردم را دعوت كرد تا با او به قصر دار الاماره بروند و در حالى وارد قصر شدند كه امام حسن عليه السلام و عمار ياسر با ابو موسى مشغول جر و بحث بودند. اشتر فريادى بر سر ابو موسى كشيد و گفت: «اخرج من قصرنا لا ام لك اخرج اللّه نفسك فواللّه انك لمن المنافقين قديماً ؛از دارالاماره بيرون شو اى ناپاك خداوند مرگت دهد به خدا سوگند تو از قديم از منافقان بودى».
ابو موسى كه خود را كاملا در ضعف ديد يك شب از اشتر مهلت خواست. او به وى مهلت داد به شرط اينكه در دار الاماره نماند. پس از اين ماجرا بيش از دوازده هزار نفر از كوفه براى يارى امام عليه السلام به سوى بصره شتافتند. ١
٢. خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان
مىدانيم غالب اهل سنّت قائل به تنزيه صحابه هستند يعنى همۀ آنها را بدون استثنا افرادى پاك، با ايمان، عادل و قابل اعتماد مىشمرند.
بعضى به قدرى در اين امر راه اغراق و مبالغه را پوييدهاند كه حتى مخالفان يك نفر از صحابه را زنديق و كافر مىدانند. از جمله ابن حجر عسقلانى در كتاب «الاصابة» از ابو زرعة رازى نقل مىكند كه او مىگويد: هر گاه كسى را ديديد كه به يكى از اصحاب پيغمبر خرده مىگيرد بدانيد كه او زنديق است (دليل او قابل توجّه است)، زيرا رسول خدا حق است و قرآن حق است و آنچه او آورده حق است و تمام اينها را صحابه براى ما آوردهاند و مخالفان مىخواهند شهود ما را از اعتبار بياندازند تا كتاب و سنّت از دست برود. ١
آنها هنگامى كه در برابر حوادث مسلم تاريخى قرار مىگيرند كه مثلاً طلحه و زبير و حتى عايشه آتش جنگى را در برابر خليفۀ مسلمين برافروختند كه تودههاى مردم و مهاجر و انصار با او بيعت كرده بودند و در آن جنگ بيش از ده هزار و به قولى هفده هزار نفر كشته شدند، حيران و سرگردان مىشوند كه در جواب چه بگويند و نيز هنگامى كه مىبينند معاويه بر ضد خليفۀ مسلمين امام على بن ابىطالب عليه السلام بر مىخيزد و جنگ صفين را به راه مىاندازد و دهها هزار نفر از مسلمين و حتى افرادى از صحابه مانند عمار ياسر به دست پيروان معاويه كشته مىشوند، در تنگناى عجيبى قرار مىگيرند.
آنها نه اين حقايق مسلم تاريخى را مىتوانند انكار كنند و نه حاضرند دست از تنزيه صحابه بردارند. در اينجا متوسل به منطق عجيبى مىشوند.
گاه مىگويند ما نبايد دربارۀ صحابه صحبت كنيم «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ ...» ٢ و به اين ترتيب درهاى فهم و درك را بر خود مىبندند. آيا هيچ فرد خردمندى مىتواند چشم خود را بر حقايق تاريخى كه بيانگر بسيارى از مسائل مورد نياز امروز ماست فرو بندد.
گاه مىگويند صحابه همه مجتهد بودند و هر يك به اجتهاد خود عمل كردند؛ على عليه السلام به اجت
هاد خود عمل كرد و طلحه و زبير و عايشه و معاويه نيز به اجتهاد خود عمل كردند و همه در پيشگاه خدا معذورند.
اينها فراموش كردند كه اجتهاد مربوط به مسائل نظرى و مورد شك و ترديد است و مسائل بديهى و مسلم، جاى اجتهاد ندارد آيا كسى مىتواند با اجتهاد خود روز را شب و شب را روز كند؟ مسألۀ جنگ جمل يا صفين كه اساس آن قيام بر ضد حكومت اسلامى و مورد قبول مسلمانان بود و ريختن خونهاى آنان بر اثر جاه طلبى و هوا و هوسها چيزى نيست كه حرام بودن آن جاى شك و ترديد باشد تا كسى بخواهد در آن اجتهاد كند و اگر در اجتهاد خود خطا كرد معذور و مغفور باشد.
چرا اين برادران حاضر نيستند دست از تعصب بردارند و اعتراف كنند صحابۀ پيغمبر مانند ساير گروههاى مردم داراى خوب و بد و صالح و ناصالحاند؟
قرآن مجيد در سورۀ بقره، توبه، احزاب و منافقين بحثهاى زيادى دربارۀ منافقان و نكوهش آنان دارد. اين منافقان چه كسانى بودند؟ همان كسانى بودند كه تعريف صحابه بر آنان كاملا تطبيق مىكند. چرا انسان شعرى بگويد كه در قافيهاش بماند؟
آيا بهتر اين نيست كه بگوييم گروهى در زمان پيغمبر ناصالح بودند و گروهى صالح و صالحان نيز دو دسته شدند گروهى بعد از پيغمبر اكرم، پاكى و قداست خود را حفظ كردند و گروهى بر اثر جاه طلبى از صراط مستقيم منحرف شدند و مصائبى براى جهان اسلام بار آورند، آرى آنها نتوانستند از عهدۀ امتحان الهى پس از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله برآيند.