eitaa logo
من نهج البلاغه میخوانم
2.9هزار دنبال‌کننده
191 عکس
8 ویدیو
1 فایل
تقدیم به مولایمان صاحب الزمان .عج. از طرف تمامی خوبان عالم درجهت تعجیل فرجشان لینک کانال eitaa.com/banoyealam پل ارتباطی بامدیرکانال @Ashnagharib20 ادمین روابط عمومی @Elham1397 ادمین تبلیغات کانال @Yas_313_b
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش اوّل: مِنْ‌ عَبْدِاللّهِ‌ عَلِيٍّ‌ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ‌ إِلَى‌ أَهْلِ‌ الْكُوفَةِ‌، جَبْهَةِ‌ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ‌ الْعَرَبِ‌. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ‌ عَنْ‌ أَمْرِ عُثْمَانَ‌ حَتَّى‌ يَكُونَ‌ سَمْعُهُ‌ كَعِيَانِهِ‌. إِنَّ‌ النَّاسَ‌ طَعَنُوا عَلَيْهِ‌، فَكُنْتُ‌ رَجُلاً مِنَ‌ الْمُهَاجِرِينَ‌ أُكْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ‌، وَأُقِلُّ‌ عِتَابَهُ‌، وَ كَانَ‌ طَلْحَةُ‌ وَالزُّبَيْرُ أَهْوَنُ‌ سَيْرِهِمَا فِيهِ‌ الْوَجِيفُ‌، وَأَرْفَقُ‌ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ‌. وَكَانَ‌ مِنْ‌ عَائِشَةَ‌ فِيهِ‌ فَلْتَةُ‌ غَضَبٍ‌، فَأُتِيحَ‌ لَهُ‌ قَوْمٌ‌ فَقَتَلُوهُ‌، وَبَايَعَنِي النَّاسُ‌ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ‌ وَلَا مُجْبَرِينَ‌، بَلْ‌ طَائِعِينَ‌ مُخَيَّرِينَ‌. ترجمه: اين نامه‌اى است كه از بندۀ خدا على اميرمؤمنان عليه السلام به سوى اهل كوفه گروه ياران شرافتمند و بلند پايگان عرب نگاشته شده است: من از جريان كار «عثمان» شما را آگاه مى‌سازم، آن چنان كه شنيدن آن همچون ديدنش باشد؛ مردم به او عيب گرفتند و بر او طعنه زدند من در اين ميان يكى از مهاجران بودم كه براى جلب رضايت عثمان (از طريق رضايت مردم و تغيير روشهاى نادرستش) نهايت كوشش را به خرج دادم و كمتر او را سرزنش كردم (مبادا مردم تحريك به قتل او شوند) ولى طلحه و زبير (خشونت در برابر او را به آخرين حد رساندند به گونه‌اى كه) آسانترين فشارى كه بر او وارد مى‌كردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترين «حُدى‌ها»، سخترين آن بود (آوازى كه شتر را به شتاب وا مى‌دارد و خسته مى‌كند) و از سوى عايشه نيز خشمى ناگهانى بود (كه مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهى به تنگ آمدند و بر ضد او شوريدند و او را كشتند (سپس) مردم بدون اكراه و اجبار بلكه با رغبت و اختيار با من بيعت نمودند.
شرح و تفسير حقيقت ماجراى قتل عثمان امام عليه السلام در آغاز اين نامه مطابق آنچه معمول آن زمان بوده نويسندۀ نامه و مخاطبان آن را معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد: «اين نامه‌اى است كه از بندۀ خدا على امير مؤمنان به سوى اهل كوفه گروه ياران شرافتنمد و بلندپايگان عرب نگاشته شده است»؛ (مِنْ‌ عَبْدِاللّهِ‌ عَلِيٍّ‌ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ‌ إِلَى‌ أَهْلِ‌ الْكُوفَةِ‌، جَبْهَةِ‌ ١ الْأَنْصَارِ وَسَنَامِ‌ الْعَرَبِ‌) . روشن است كه مراد از انصار در اينجا، انصار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه كه معمولاً در مقابل مهاجران قرار داده مى‌شوند نيست چون در كوفه جبهۀ انصارى نبود بلكه انصار در اينجا به معناى ياران امام عليه السلام است و تعبير به «جبهه» اشاره به شرافتمندى آنهاست چرا كه پيشانى از شريف‌ترين اعضاى انسان است. «سنام» گر چه در اصل به معناى كوهان شتر است ولى سپس بر چيز برجسته و هر شخص بلندپايه اطلاق شده است. آن گاه امام عليه السلام چنين مى‌فرمايد:«اما بعد (پس از حمد و ثناى الهى) من از جريان كار عثمان شما را آگاه مى‌سازم، آنچنان كه شنيدنش همچون ديدنش باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ‌ عَنْ‌ أَمْرِ عُثْمَانَ‌ حَتَّى‌ يَكُونَ‌ سَمْعُهُ‌ كَعِيَانِهِ‌). چرا امام عليه السلام در اين نامه قبل از هر چيز به سراغ ريشه‌هاى حادثۀ قتل عثمان مى‌رود؟ براى اينكه اين نامه در آستانۀ جنگ جمل براى مردم كوفه نوشته شد و مى‌دانيم بهانۀ شورشيان جمل (طلحه، زبير، عايشه و پيروانشان) مسألۀ خون‌خواهى عثمان بود و هر گاه امام عليه السلام اين مسأله را كاملا روشن مى‌ساخت، مردم كوفه با درايت بيشترى به امام عليه السلام مى‌پيوستند. سپس افزود:«مردم بر او عيبها گرفتند و طعنه زدند»؛ (إِنَّ‌ النَّاسَ‌ طَعَنُوا عَلَيْهِ‌). تقريباً همۀ مورخان اسلام و عموم محققان نوشته‌اند كه ايراد مردم بر عثمان عمدتا دو چيز بود: تقسيم ناعادلانۀ بيت المال و بخشش بى حساب به اطرافيان و خويشاوندان خود و ديگر سپردن پستهاى كليدى حكومت اسلامى به افراد ناصالح از ميان خويشاوندان و پيروانش. آنگاه امام عليه السلام مى‌فرمايد:«من در اين ميان يكى از مهاجران بودم كه براى جلب رضايت عثمان (از طريق رضايت مردم از او و تغيير روشهاى نادرستش) نهايت كوشش را به خرج دادم و كمتر او را سرزنش كردم (مبادا مردم تحريك به قتل او شوند) ولى طلحه و زبير (خشونت در برابر او را به آخرين حد رساندند به گونه‌اى كه) آسانترين فشارى كه بر او وارد مى‌كردند مانند تند راندن شتر بود و نرمترين حُدى‌ها، سخترين آن بود (آوازى كه شتر را به شتاب وا مى‌دارد و خسته مى‌كند) و از سوى عايشه نيز خشمى ناگهانى بود (كه مردم را سخت بر ضد عثمان شوراند) و به دنبال آن گروهى به تنگ آمدند و بر ضدّ او شوريدند و او را كشتند»؛ (فَكُنْتُ‌ رَجُلاً مِنَ‌ الْمُهَاجِرِينَ‌ أُكْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ‌ ١،وَأُقِلُّ‌ عِتَابَهُ‌، وَكَانَ‌ طَلْحَةُ‌ وَالزُّبَيْرُ أَهْوَنُ‌ سَيْرِهِمَا فِيهِ‌ الْوَجِيفُ‌ ٢،وَأَرْفَقُ‌ حِدَائِهِمَا ٣ الْعَنِيفُ‌ ٤.وَ كَانَ‌ مِنْ‌ عَائِشَةَ‌ فِيهِ‌ فَلْتَةُ‌ ٥ غَضَبٍ‌، فَأُتِيحَ‌ ٦ لَهُ‌ قَوْمٌ‌ فَقَتَلُوهُ‌). اين احتمال نيز در تفسير «اكثر استعتابه» داده شده كه من از عثمان پيوسته مى‌خواستم كه رضايت مردم را جلب كند. ١ آن گاه مى‌فرمايد:«مردم بدون اكراه و اجبار بلكه با رغبت و اختيار با من بيعت نمودند»؛ (وَبَايَعَنِي النَّاسُ‌ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ‌ وَلَا مُجْبَرِينَ‌، بَلْ‌ طَائِعِينَ‌ مُخَيَّرِينَ‌). در واقع امام عليه السلام در اين بيان كوتاه و پر معنا به سه نكته اشاره مى‌فرمايد تا مردم بتوانند به خوبى دربارۀ شورشيان جمل قضاوت كنند. ١. او از مدافعان عثمان بود و مى‌خواست او را به راه راست بر گرداند و آتش فتنه را خاموش كند. ٢. طلحه و زبير از عاملان اصلى فتنه بودند. گر چه شورش جنبۀ عمومى و مردمى داشت ولى آنان نيز بر اين آتش مى‌دميدند و بر آن هيزم مى‌ريختند و همچنين عايشه نيز با جملۀ كوتاهى كه در مسجد پيغمبر در حضور مهاجران و انصار به عثمان گفت، در حالى كه كفش و پيراهن پيغمبر را در دست گرفته بود، صدا زد: اى عثمان هنوز كفش و پيراهن پيغمبر كهنه نشده كه تو دين و سنّتش را دگرگون ساختى. ٣. بيعتى كه با من شد (بر خلاف بيعت با خليفۀ اوّل، دوم و سوم) بيعتى عام و همگانى بود و هيچ كس با فشار و اكراه با من بيعت نكرد. به اين ترتيب امام عليه السلام حقيقت را روشن ساخت تا مردم بدانند او بر حق و شورشيان جمل بر باطل‌اند.
نكته‌ها ١. ماجراى ابوموسى و بسيج مردم كوفه براى حمايت امام عليه السلام دربارۀ ماجراى عثمان و اشتباهات بزرگ او در امر حكومت اسلامى كه منجر به شورش مردم بر ضد وى و منتهى به قتل او شد و نيز دربارۀ پيمان شكنى طلحه و زبير و قيام آنها بر ضد امير مؤمنان على عليه السلام و همچنين داستان بيعت عمومى مردم با امير مؤمنان عليه السلام در بخشهاى پيشين به قدر كافى بحث كرده‌ايم. ١ داستان نوشتن نامه از سوى امام عليه السلام به مردم كوفه داستان پر پيچ و خمى است؛ ابن ابى الحديد در شرح نهج‌البلاغۀ خود اشارۀ فشرده‌اى به آن دارد و خلاصۀ آن را در زير مطالعه مى‌كنيد: او از محمد بن اسحاق نقل مى‌كند كه امام عليه السلام محمد بن جعفر و محمد بن ابى‌بكر را به كوفه فرستاد تا مردم را براى كمك به على عليه السلام آماده كنند. جمعى نزد ابو موسى اشعرى كه فرماندار كوفه بود و پس از قتل عثمان، امام عليه السلام او را ابقا نموده بود، رفتند و نظر وى را براى يارى به امام عليه السلام جويا شدند. ابوموسى (كه مرد خبيثى بود خباثت خود را در اينجا آشكار ساخت و) گفت: اگر راه آخرت را مى‌پوييد در خانه بنشينيد و اگر طالب دنيا هستيد با اين دو نفر حركت كنيد لذا مردم از همراهى با فرستادگان امام عليه السلام خوددارى كردند. فرستادگان امام عليه السلام نزد ابوموسى رفته و به او اعتراض كردند ولى ابوموسى (با نهايت تعجب) به آنها پاسخ داد: بيعت عثمان هنوز به گردن من و شما باقى است؛ اگر قرار باشد مبارزه كنيم بايد از قاتلين عثمان شروع كنيم. فرستادگان امام عليه السلام نزد آن حضرت باز گشتند و جريان را گزارش دادند. امام عليه السلام نامه‌اى به ابوموسى نوشت، ولى ابوموسى فرستادۀ امام عليه السلام را تهديد به قتل كرد. امام عليه السلام نامۀ ديگرى به ابوموسى نوشت و به همراه عبداللّه بن عباس و محمد بن ابى‌بكر براى او فرستاد و او را از مقام خود بركنار كرد. باز هم ابوموسى به مخالفت خود ادامه داد. سرانجام امام عليه السلام مالك اشتر را براى خاتمه دادن به قائلۀ ابوموسى و بسيج مردم براى جهاد با آتش افروزان جنگ جمل به كوفه فرستاد. مالك اشتر وارد كوفه شد و در مسجد اعظم خطابه‌اى خواند و مردم را دعوت كرد تا با او به قصر دار الاماره بروند و در حالى وارد قصر شدند كه امام حسن عليه السلام و عمار ياسر با ابو موسى مشغول جر و بحث بودند. اشتر فريادى بر سر ابو موسى كشيد و گفت: «اخرج من قصرنا لا ام لك اخرج اللّه نفسك فواللّه انك لمن المنافقين قديماً ؛از دارالاماره بيرون شو اى ناپاك خداوند مرگت دهد به خدا سوگند تو از قديم از منافقان بودى». ابو موسى كه خود را كاملا در ضعف ديد يك شب از اشتر مهلت خواست. او به وى مهلت داد به شرط‍‌ اينكه در دار الاماره نماند. پس از اين ماجرا بيش از دوازده هزار نفر از كوفه براى يارى امام عليه السلام به سوى بصره شتافتند. ١ ٢. خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان مى‌دانيم غالب اهل سنّت قائل به تنزيه صحابه هستند يعنى همۀ آنها را بدون استثنا افرادى پاك، با ايمان، عادل و قابل اعتماد مى‌شمرند. بعضى به قدرى در اين امر راه اغراق و مبالغه را پوييده‌اند كه حتى مخالفان يك نفر از صحابه را زنديق و كافر مى‌دانند. از جمله ابن حجر عسقلانى در كتاب «الاصابة» از ابو زرعة رازى نقل مى‌كند كه او مى‌گويد: هر گاه كسى را ديديد كه به يكى از اصحاب پيغمبر خرده مى‌گيرد بدانيد كه او زنديق است (دليل او قابل توجّه است)، زيرا رسول خدا حق است و قرآن حق است و آنچه او آورده حق است و تمام اينها را صحابه براى ما آورده‌اند و مخالفان مى‌خواهند شهود ما را از اعتبار بياندازند تا كتاب و سنّت از دست برود. ١ آنها هنگامى كه در برابر حوادث مسلم تاريخى قرار مى‌گيرند كه مثلاً طلحه و زبير و حتى عايشه آتش جنگى را در برابر خليفۀ مسلمين برافروختند كه توده‌هاى مردم و مهاجر و انصار با او بيعت كرده بودند و در آن جنگ بيش از ده هزار و به قولى هفده هزار نفر كشته شدند، حيران و سرگردان مى‌شوند كه در جواب چه بگويند و نيز هنگامى كه مى‌بينند معاويه بر ضد خليفۀ مسلمين امام على بن ابى‌طالب عليه السلام بر مى‌خيزد و جنگ صفين را به راه مى‌اندازد و دهها هزار نفر از مسلمين و حتى افرادى از صحابه مانند عمار ياسر به دست پيروان معاويه كشته مى‌شوند، در تنگناى عجيبى قرار مى‌گيرند. آنها نه اين حقايق مسلم تاريخى را مى‌توانند انكار كنند و نه حاضرند دست از تنزيه صحابه بردارند. در اينجا متوسل به منطق عجيبى مى‌شوند. گاه مى‌گويند ما نبايد دربارۀ صحابه صحبت كنيم «تِلْكَ‌ أُمَّةٌ‌ قَدْ خَلَتْ‌ لَها ما كَسَبَتْ‌ ...» ٢ و به اين ترتيب درهاى فهم و درك را بر خود مى‌بندند. آيا هيچ فرد خردمندى مى‌تواند چشم خود را بر حقايق تاريخى كه بيانگر بسيارى از مسائل مورد نياز امروز ماست فرو بندد. گاه مى‌گويند صحابه همه مجتهد بودند و هر يك به اجتهاد خود عمل كردند؛ على عليه السلام به اجت
هاد خود عمل كرد و طلحه و زبير و عايشه و معاويه نيز به اجتهاد خود عمل كردند و همه در پيشگاه خدا معذورند.
اينها فراموش كردند كه اجتهاد مربوط‍‌ به مسائل نظرى و مورد شك و ترديد است و مسائل بديهى و مسلم، جاى اجتهاد ندارد آيا كسى مى‌تواند با اجتهاد خود روز را شب و شب را روز كند؟ مسألۀ جنگ جمل يا صفين كه اساس آن قيام بر ضد حكومت اسلامى و مورد قبول مسلمانان بود و ريختن خونهاى آنان بر اثر جاه طلبى و هوا و هوس‌ها چيزى نيست كه حرام بودن آن جاى شك و ترديد باشد تا كسى بخواهد در آن اجتهاد كند و اگر در اجتهاد خود خطا كرد معذور و مغفور باشد. چرا اين برادران حاضر نيستند دست از تعصب بردارند و اعتراف كنند صحابۀ پيغمبر مانند ساير گروه‌هاى مردم داراى خوب و بد و صالح و ناصالح‌اند؟ قرآن مجيد در سورۀ بقره، توبه، احزاب و منافقين بحثهاى زيادى دربارۀ منافقان و نكوهش آنان دارد. اين منافقان چه كسانى بودند؟ همان كسانى بودند كه تعريف صحابه بر آنان كاملا تطبيق مى‌كند. چرا انسان شعرى بگويد كه در قافيه‌اش بماند؟ آيا بهتر اين نيست كه بگوييم گروهى در زمان پيغمبر ناصالح بودند و گروهى صالح و صالحان نيز دو دسته شدند گروهى بعد از پيغمبر اكرم، پاكى و قداست خود را حفظ‍‌ كردند و گروهى بر اثر جاه طلبى از صراط‍‌ مستقيم منحرف شدند و مصائبى براى جهان اسلام بار آورند، آرى آنها نتوانستند از عهدۀ امتحان الهى پس از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله برآيند.
بخش دوم: وَاعْلَمُوا أَنَّ‌ دَارَ الْهِجْرَةِ‌ قَدْ قَلَعَتْ‌ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا، وَ جَاشَتْ‌ جَيْشَ‌ الْمِرْجَلِ‌، وَقَامَتِ‌ الْفِتْنَةُ‌ عَلَى الْقُطْبِ‌، فَأَسْرِعُوا إِلَى‌ أَمِيرِكُمْ‌، وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّكُمْ‌، إِنْ‌ شَاءَ اللّهُ‌ عَزَّوَجَلَّ‌. ترجمه: بدانيد سراى هجرت (مدينه) اهل خود را از جا كند و بيرون راند و آنها هم از آن فاصله گرفتند و (مدينه) همچون ديگى بر آتش در حال غليان است، فتنه بپا خواسته و بر محور خود در گردش است حال كه چنين است به سوى امير و فرماندۀ خود بشتابيد و به جهد با دشمنان خويش به خواست خداوند بزرگ، مبادرت ورزيد.
شرح و تفسير امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به دنبال معرفى ماهيت شورشيان بصره و آتش افروزان جنگ جمل است و مى‌خواهد اهل كوفه را براى مبارزۀ با آنها بسيج كند تا به يارى امام عليه السلام بشتابند و آتش فتنه را خاموش كنند لذا براى ايجاد انگيزه در آنها مى‌فرمايد:«بدانيد سراى هجرت (مدينه) اهل خود را از جا كند و بيرون راند و آنها هم از آن فاصله گرفتند و (مدينه) همچون ديگى بر آتش در حال غليان است، فتنه بپا خواسته و بر محور خود در گردش است»؛ (وَ اعْلَمُوا أَنَّ‌ دَارَ الْهِجْرَةِ‌ قَدْ قَلَعَتْ‌ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا، وَ جَاشَتْ‌ ١ جَيْشَ‌ الْمِرْجَلِ‌ ٢،وَ قَامَتِ‌ الْفِتْنَةُ‌ عَلَى الْقُطْبِ‌). ١ اشاره به اينكه شما چرا خاموش نشسته‌ايد در حالى كه پايتخت اسلام، مدينه، يكپارچه جنب و جوش و شورش است و مؤمنان مدينه با من براى خاموش كردن آتش فتنۀ شورشيان در بصره يكپارچه حركت كرده‌اند. حضرت به دنبال آن مى‌افزايد:«حال كه چنين است به سوى امير و فرماندۀ خود بشتابيد و به جهاد با دشمنان خويش به خواست خداوند بزرگ، مبادرت ورزيد»؛ (فَأَسْرِعُوا إِلَى‌ أَمِيرِكُمْ‌، وَبَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّكُمْ‌، إِنْ‌ شَاءَ اللّهُ‌ عَزَّ وَجَلَّ‌). همان طور كه در بالا گفته شد منظور از «دار الهجرة» مدينه است كه به اين نام معروف بود و بزرگترين هجرت در تاريخ اسلام، هجرت مسلمانان مكّه و شخص پيامبر به مدينه بود و اينكه بعضى احتمال داده‌اند كه منظور از آن كوفه باشد يا كل بلاد اسلام احتمال بسيار بعيدى است. تشبيه مدينه به ديگى كه روى آتش گذارده شده و در حال غليان است به خاطر حوادثى است كه در اواخر زندگى عثمان پس از قتل او واقع شد. و تعبير به بپا خاستن فتنه و گردش بر محورش، اشاره به فتنۀ طلحه و زبير و عايشه است كه با طرحى از پيش تعيين شده براى كنار زدن على عليه السلام از مركز خلافت و يا لا اقل تجزيۀ كشور اسلام به گونه‌اى كه حجاز و مدينه در دست على عليه السلام باشد و عراق و كوفه و بصره در دست طلحه و زبير و عايشه و شام در دست معاويه باشد. اين فتنۀ عظيمى بود كه على عليه السلام نسبت به آن هشدار داد. اين نامۀ كوتاه و پر معنا تأثير خود را در مردم كوفه گذاشت و بيش از دوازده هزار نفر بسيج شدند و در بصره به امام عليه السلام پيوستند و نقش مؤثّرى در پيروزى بر منافقان و پيمان شكنان در جنگ جمل داشتند. جالب اين است كه در تاريخ طبرى آمده است كه يكى از راويان خبر به نام ابوالطفيل مى‌گويد: قبل از پيوستن لشكر كوفه به ما على عليه السلام فرمود: دوازده هزار نفر به اضافۀ يك نفر از كوفه به يارى شما مى‌شتابند و مى‌گويد من از اين خبر دقيق در تعجب فرو رفتم و با خود گفتم بايد آنها را به دقت بشمارم بر سر راه لشكر به مكان مرتفعى نشستم و آنها را به دقت شماره كردم و همان‌گونه كه على عليه السلام گفته بود آنها دوازده هزار و يك نفر بودند نه كمتر و نه بيشتر.
نكته: سرنوشت شورشيان جمل هر مورخ محقّق، بلكه هر انسان آگاهى كه تاريخچۀ جنگ جمل را مطالعه كند مى‌داند كه على عليه السلام گذشته از آنكه به وسيلۀ پيغمبر اكرم منسوب به خلافت بود، توده‌هاى عظيم مردم با او بيعت كردند و رسماً به عنوان خليفۀ مسلمين با پايگاهى مردمى قوى‌تر از خلفاى پيشين، زمام امور را به دست گرفتند؛ ولى دلباختگان ثروت و مقام بر او شوريدند و خونهاى زيادى در اين راه ريخته شد به يقين همۀ آنها گناهكار و متمرد بودند و هيچ عذرى از آنها پذيرفته نيست. ولى جالب است كه ابن ابى الحديد در شرح نهج‌البلاغۀ خود سخنى در اين زمينه دارد كه خلاصه‌اش چنين است؛ او مى‌گويد: متكلمان و ارباب علم عقائد دربارۀ شورشيان جمل و سرنوشت كسانى كه در آن واقعه حاضر شدند اختلاف كردند، اماميّه معتقدند تمامى اصحاب جمل اعم از رؤسا و پيروان كافر شدند (چون بر امام وقت و بر ضد حكومت اسلامى خروج كردند) درحالى كه گروهى از اهل سنّت مى‌گويند: اينها مجتهد بودند و اجتهادشان آنان را به اين راه كشاند، بنابراين گناهى نداشتند. ما نه آنها را خطاكار مى‌دانيم و نه على عليه السلام و اصحابش را. گروه سومى مى‌گويند: اصحاب جمل خطاكار بودند؛ ولى خطاى آنها بخشوده است؛ مانند خطاى مجتهد در مسائل فرعيّه و اين عقيدۀ اكثر اشاعره است. سپس مى‌افزايد اصحاب ما (معتزله كه ابن ابى الحديد از آنها بود) مى‌گويند: تمام آنها گمراه بودند مگر كسانى كه بعداً توبه كردند؛ آنها مى‌گويند: عايشه از كسانى بود كه توبه كرد و همچنين طلحه و زبير، اما عايشه در روز جمل اعتراف به خطا كرد و از على عليه السلام تقاضاى عفو نمود و روايات متواتره دربارۀ اظهار پشيمانى او به دست ما رسيده است. او مى‌گفت: اى كاش من ده پسر از پيغمبر آورده بودم و همۀ آنها در حيات من مى‌مردند و بر آنها اشك مى‌ريختم؛ ولى روز جمل به وجود نيامده بود و گاه مى‌گفت: اى كاش قبل از روز جمل مرده بودم و نيز روايت شده كه هر زمان به ياد روز جمل مى‌افتاد آنقدر اشك مى‌ريخت كه مقنعه‌اى كه بر سر داشت تر مى‌شد. طلحه و زبير نيز از كار خود توبه كردند. ١ ولى اين سؤال را از ابن ابى الحديد و امثال او داريم كه اگر كسى دست به كارى زد كه خونهاى گروهى از مسلمين ريخته شود آيا در برابر چنين حق الناس عظيمى، اظهار ندامت و پشيمانى و اشك ريختن كفايت مى‌كند يا بايد حق الناس‌ها را جبران كرد؟
و من كتاب له عليه السلام إليهم، بعد فتح البصرة از نامه‌هاى امام عليه السلام است كه بعد از فتح بصره به اهل كوفه نوشت ١ نامه در يك نگاه همان گونه كه در بحث سند نامه آمده، اين نامه بخش كوتاهى از نامۀ مفصل‌ترى است كه امام عليه السلام بعد از پايان جنگ جمل براى مردم كوفه نوشت و محتواى آن قدردانى از زحمات آنان نسبت به اسلام و اهل بيت پيغمبر اكرم است؛ زيرا دعوت امام عليه السلام را پذيرفته بودند و در جنگ با شورشيان و طغيان‌گران جمل پايمردى به خرج داده بودند. وَ جَزَاكُمُ‌ اللّهُ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ مِصْرٍ عَنْ‌ أَهْلِ‌ بَيْتِ‌ نَبِيِّكُمْ‌ أَحْسَنَ‌ مَا يَجْزِي الْعَامِلِينَ‌ بِطَاعَتِهِ‌، وَ الشَّاكِرِينَ‌ لِنِعْمَتِهِ‌، فَقَدْ سَمِعْتُمْ‌ وَ أَطَعْتُمْ‌، وَ دُعِيتُمْ‌ فَأَجَبْتُمْ‌. ترجمه: خداوند به شما اهل اين شهر (كوفه) از سوى اهل بيت پيامبرتان پاداش دهد، بهترين پاداشى كه به فرمان بران خود و سپاسگزاران نعمتهايش عطا مى‌كند، زيرا شما فرمان مرا شنيديد و اطاعت كرديد، دعوت شديد و اجابت نموديد.
شرح و تفسير رضايت امام عليه السلام از مردم كوفه امام عليه السلام در اين نامه خطاب به اهل كوفه براى آنها دعا مى‌كند و از خدمات و زحمات آنها سپاسگزارى مى‌نمايد و آنها را به چند وصف مهم توصيف مى‌كند و مى‌فرمايد:«خداوند به شما اهل اين شهر (كوفه) از سوى اهل بيت پيامبرتان پاداش دهد، بهترين پاداشى كه به فرمان‌بران خود و سپاسگزاران نعمتهايش عطا مى‌كند، زيرا شما فرمان مرا شنيديد و اطاعت كرديد، دعوت شديد و اجابت نموديد»؛ (وَ جَزَاكُمُ‌ اللّهُ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ مِصْرٍ عَنْ‌ أَهْلِ‌ بَيْتِ‌ نَبِيِّكُمْ‌ أَحْسَنَ‌ مَا يَجْزِي الْعَامِلِينَ‌ بِطَاعَتِهِ‌، وَ الشَّاكِرِينَ‌ لِنِعْمَتِهِ‌، فَقَدْ سَمِعْتُمْ‌ وَ أَطَعْتُمْ‌، وَ دُعِيتُمْ‌ فَأَجَبْتُمْ‌). روشن است كه مخاطب در اين نامه اهل كوفه هستند همانطور كه مرحوم سيد رضى در عنوان خطبه نگاشته و شواهد نيز نشان مى‌دهد؛ زيرا اهل بصره غالباً به لشكر طلحه و زبير پيوستند و در خطبه‌هاى ديگر نهج‌البلاغه نكوهش شده‌اند ١ و اين اهل كوفه بوده‌اند كه دعوت امام عليه السلام را اجابت كردند و سر بر فرمانش نهادند و شايستۀ تشكر بودند. اضافه بر اين در بحث نكته‌ها مجموع نامه را از بعضى منابع ديگر نقل خواهيم كرد كه به روشنى نشان مى‌دهد كه مخاطبان اهل كوفه بودند. تعبير به (عن اهل بيت نبيكم) اشاره به اين است كه قيام شما مردم نه تنها حمايت از اسلام و قرآن بود بلكه حمايت از اهل بيت نيز محسوب مى‌شد و اين ثواب مضاعفى براى شما مى‌آورد. امام عليه السلام در اين نامه اوصاف پنج‌گانه‌اى براى مردم كوفه بيان كرده كه شايستگى آنها را براى اين دعا نشان مى‌دهد: نخست عمل به طاعت الهى، دوم اداى شكر نعمتهاى او، سوم گوش فرا دادن به فرمان، چهارم اطاعت فرمان امام عليه السلام و پنجم اجابت دعوت او كه در واقع تعبيرات مختلفى از يك حقيقت است.