حکمت۳۵ نهج البلاغه
قَالَ ( عليه السلام ) :
مَنْ أَسْرَعَ إِلَي النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فِيهِ بِمَا لَا يَعْلَمُونَ .
درود خدا بر او فرمود:
كسي در انجام كاري كه مردم خوش ندارند شتاب كند، آنچه كه نمي دانند درباره او خواهند گفت.
لا انجام داده بود و از ديوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز كرده بود).
امثال اين داستان ها فراوان است و همه گواهى است بر آنچه امام(عليه السلام)بيان فرموده كه هرگاه كسى به مردم چيزى بگويد كه ناخوش دارند آنها نيز به او نسبت هاى ناروا مى دهند (يا اعمال زشت مخفيانه آنها را آشكار مى كنند).
شرح حکمت؛
امام(عليه السلام) در اين سخن پربار مى فرمايد: «كسى كه در نسبت دادن امورى كه مردم ناخوش دارند به آنها شتاب كند، مردم نسبت هاى ناروايى به او مى دهند»; (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بِمَا لاَ يَعْلَمُونَ).
عيب جويى و ذكر عيوب مردم هرچند آشكار باشد كارى است بسيار ناپسند و اگر كسى نيت امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد نبايد منكراتى را كه از بعضى سر زده آشكارا و در ملأ عام بگويد، بلكه اين گونه تذكرات بايد خصوصى و مخفيانه باشد; ولى به هر حال از آنجا كه مردم از گفتن عيوب و كارهاى زشتشان به صورت آشكارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آيند يكى از طرق دفاع اين است كه گوينده را متهم به امورى مى كنند كه چه بسا واقعيت هم نداشته باشد تا از اين طريق ارزش سخنان او را بكاهند و بگويند: فرد آلوده حق ندارد ديگران را به آلوده بودن متهم كند.
بنابراين اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ كنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عيوب پنهانى او را آشكار نسازند بايد از تعبيراتى كه سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهيزد و در يك كلمه، بايد احترام مردم را حفظ كرد تا آنها احترام انسان را حفظ كنند و لذا در ذيل اين جمله در خطبه «وسيله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ.
وَمَنْ سَعى بِالنَّميمَةِ حَذِرَهُ الْبَعيدُ وَمَقَتَهُ الْقَريبُ; كسى كه در جستجوى عيوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشيده و كسى كه سخن چينى كند افراد دور از او اجتناب مى كنند و نزديكانش او را دشمن مى دارند».
مرحوم علامه مجلسى در جلد ۷۲ بحار الانوار در باب «تَتَبَّعُ عُيُوبِ النّاسِ وَإفْشاءِها» روايت جالبى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «كَانَ بِالْمَدِينَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُيُوبٌ فَسَكَتُوا عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ فَأَسْكَتَ اللَّهُ عَنْ عُيُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلاَ عُيُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَكَانَ بِالْمَدِينَةِ أَقْوَامٌ لاَ عُيُوبَ لَهُمْ فَتَكَلَّمُوا فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُيُوباً لَمْ يَزَالُوا يُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا; در مدينه اقوامى داراى عيوبى بودند آنها از ذكر عيوب مردم سكوت كردند، خداوند هم مردم را از ذكر عيوب آنها ساكت كرد.
آنها از دنيا رفتند در حالى كه مردم آنها را از هرگونه عيب پاك مى دانستند و (به عكس) در مدينه اقوام (ديگرى) بودند كه عيبى نداشتند ولى درباره عيوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عيوبى آشكار ساخت كه پيوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنيا رفتند».
در تواريخ داستان هاى بسيارى در اين زمينه ذكر شده كه بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساكن با فرد ديگرى شوخى اهانت آميزى كردند و آنها پاسخ كوبنده اى دادند كه آبروى او را برد و گاه نام زشتى از اين رهگذر بر او ماند از جمله در تاريخ آمده است كه «مغيرة بن اسود» (يكى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقيشر» بود.
او از اين لقب سخت خشمگين مى شد.
(زيرا اقيشر به معناى كسى است كه صورتش سرخ شده و پوست آن ريخته است) روزى يك نفر از قبيله «بنى عبس» او را صدا زد «يا اقيشر» او ناراحت شد و پس از چند لحظه سكوت، اين شعر را درباره او انشا كرد: أَتَدْعُونى الأَقيشَر ذاكَ اسْمى *** وَأدْعُوكَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ تُناجى خِدْنَها بِاللَّيْلِ سِرّاً *** وَربُّ النّاسِ يَعْلَمْ ما تُناجى «تو به من اقيشر مى گويى آرى اين اسم من است ولى من به تو مى گويم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» يعنى فرزند زنى كه چراغ را نيمه شب خاموش كرد، زيرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت».
از آن به بعد اين لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند.
و نيز نقل شده مرد عربى نزد معاويه سخنى گفت كه معاويه ناراحت شد.
معاويه گفت: دروغ گفتى.
مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند دروغ گو كسى است كه در لباس هاى توست.
معاويه گفت: اين جزاى كسى است كه در قضاوتش عجله مى كند.
ابن ابى الحديد از كامل مبرد نقل مى كند: هنگامى كه «قتيبة بن مسلم» سمرقند را فتح كرد اثاث و وسايلى در كاخ هاى آنجا ديد كه امثال آن ديده نشده بود تصميم گرفت بار عام دهد و مردم بيايند و موفقيت هايى را كه نصيب او شده ببينند.
مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتيب مقاماتشان در آن مجلس نشستند.
از جمله پيرمردى بود به نام «حُضَين».
هنگامى كه وارد شد برادر قتيبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگويم.
قتيبه گفت: اين كار را نكن او جواب هاى تند و بدى مى دهد.
برادر قتيبه اصرار كرد و رو به حضين كرد و گفت: اى ابو ساسان آيا از در وارد شدى يا از ديوار؟ حضين گفت: آرى (من از در وارد شدم زيرا) عمويت (اشاره به خودش كرد) سنش بيش از آن است كه بتواند از ديوار وارد شود (و اين اشاره به عمل زشتى بود كه برادر قتيبه قب