#درد_علی_عـلـیـہ_الـسلام_دو_گونـہ_اسـت:
دردی که از ضربه ی ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر
درد [بسیار بزرگتر] ی است که او را تنها در نیمه شب های خاموش به دل نخلستان های اطراف مدینه کشانده و به ناله درآورده است. ما تنها بر دردی میگرییم که از ابن ملجم در فرقش احساس می کند، اما این درد علی [ علیه السلام ] نیست؛ دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است ، تنهایی است، تنهایی که ما آن را نمی شناسیم.
باید این درد را بشناسیم نه آن درد را،
که علی [ علیه السلام ] درد شمشیر را احساس نمی کند و ما درد علی را احساس نمی کنیم.
#من_نهج_البلاغہ_میخوانم.
@nahjolbalaghekhani
#حڪـمـت_۲۶۲ نـهـج الـبـلاغـہ
وَ قِيلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْطٍ أَتَاهُ فَقَالَ أَ تَرَانِى أَظُنُّ أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلَالَةٍ
فَقَالَ [عليه السلام] يَا حَارِثُ إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ
فَقَالَ الْحَارِثُ فَإِنِّى أَعْتَزِلُ مَعَ سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَقَالَ [عليه السلام]
إِنَّ سَعِيداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلَا الْبَاطِلَ.
#فــسـلفــہ_احـڪـام_الـهـى (اعتقادى)
(حارث بن حوت نزد امام آمد و گفت: آيا چنين پندارى كه من اصحاب جمل را گمراه مى دانم؟ چنين نيست)
✍امام فرمود:اى حارث ! تو زير پاى خود را ديدى ، اما به پيرامونت نگاه نكردي، پس سرگردان شدي، تو حق را نشناختى تا بدانى كه اهل حق چه كسانى مى باشند؟ و باطل را نيز نشناختى تا باطل گرايان را بداني.
(حارث گفت: من و سُعد بن مالك و عبدالله بن عمر، از جنگ كنار مى رويم ، امام فرمود)
همانا سعد و عبدالله بن عمر ، نه حق را يارى كردند، نه باطل را خوار ساختند.
🍃 @nahjolbalaghekhani🍃
#نخست_حق_را_بشناس_سپس_پيروانش_را
بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (كه از ياران آن حضرت عليه السلام محسوب مى شد ولى راه خطا را مى پيمود) خدمت حضرت آمد وعرض كرد: شما فكر
مى كنيد من هم لشكر جمل را گمراه مى دانم؟ (چنين نيست)»؛ (وَقِيلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ: أَتَراني أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ كانُوا عَلى ضَلالَةٍ؟).
امام عليه السلام فرمود: «اى حارث! تو به زير دست خود نگاه كردى نه به بالاى سرت به همين دليل حيران و سرگردان شدى (اگر به من و جمعيت مهاجران و انصار پيامبر صلي الله عليه وآله نگاه مى كردى در شناخت حق گرفتار سرگردانى نمى شدى) تو حق را نشناختى تا كسانى را كه به سراغ حق آمده اند بشناسى. باطل را نيز نشناخته اى تا كسانى را كه به سراغ باطل رفته اند شناسايى كنى»؛ (يَا حَارِثُ، إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ آلْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَلَمْ تَعْرَفِ آلْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ).
حارث (براى تبرئه خود) گفت: «من همراه سعيد بن مالك (سعد بن مالك، مشهور به سعد ابى وقاص) و عبد الله بن عمر كناره گيرى مى كنم (و بى طرف مى مانم)»؛ (فَإِنّي أعْتَزِلُ مَعَ سَعيدِ بْنِ مالِکٍ وَعَبْدِاللهِ بْنِ عُمَرَ).
امام عليه السلام فرمود: «سعيد (سعد) و عبدالله بن عمر حق را يارى نكردند و باطل را نيز خوار نساختند (آنها راه خطا پيمودند، چگونه به آنها اقتدا مى كنى؟)»؛ (فَقال عليه السلام: إِنَّ سَعِيداً وَعَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَلَمْ يَخْذُلاَ البَاطِلَ).
مى دانيم كه در ماجراى جنگ جمل، مردم به سه گروه تقسيم شدند: گروه اوّل، مؤمنان آگاه بودند كه دست به دامان اميرمؤمنان على عليه السلام زدند و بر بيعتى كه با او كرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت براى خاموش كردن آتش فتنه «طلحه» و «زبير» به بصره آمدند. گروه دوم، فريب خوردگانى بودند كه به تحريك «طلحه»، «زبير»، «عايشه» و «معاويه» بيعت خود را شكستند و يا هرگز بيعت نكردند و در مقابل آن حضرت ايستادند. گروه كوچكى نيز بودند كه بى طرفى را برگزيدند و به گمان باطل، به احتياط عمل كردند؛ نه به صفوف ياران على عليه السلام پيوستند و نه دنبال «طلحه» و «زبير» به راه افتادند كه از جمله آنها
«سعد بن ابى وقاص» و «عبدالله بن عمر» بودند. در كلام مورد بحث به نام «حارث بن حوط» كه شخص سرشناسى نبود برخورد مى كنيم كه خدمت امام عليه السلام رسيد و اظهار داشت كه من باور نمى كنم لشكر جمل گمراه بوده اند. امام
عليه السلام با گفتار حكيمانه خود درسى به او و افراد همفكرش داد و فرمود: سرچشمه اشتباه تو اين است كه به زيردست خود نگاه كرده اى؛ يعنى به افراد فرومايه و نادان و بى سروپا، به پيمانشكنان و فتنه انگيزان؛ و به بالاى سرت ـ كه اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصارى است كه در ركاب آن حضرت بودند ـ نگاه نكردى. اگر اينگونه مى نگريستى هرگز در بى طرفى توأم با سرگردانى نمى ماندى و راه صحيح را
بر مى گزيدى.
سپس امام عليه السلام به اصلى كلى و مهم اشاره كرده فرمود: راه صحيح اين است كه اول حق را بشناسى و آن را معيار قرار دهى. هركس به سراغ آن آمد آن را خوب بدانى، خواه از افراد برجسته باشد يا از افراد ناشناخته. همچنين باطل را خوب بشناسى و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسايى كنى، خواه از افراد برجسته باشند يا از مردم عادى. اشاره به اينكه تو نگاه به «طلحه» و «زبير» كردى كه از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله بودند و روزى در ركاب آن حضرت جهاد و فداكارى داشتند و همچنين به همسر پيغمبرصلي الله عليه وآله عايشه نگريستى و حق و باطل را بر معيار آنها قرار دادى و اين اشتباه بزرگ توست.
هنگامى كه «حارث» براى توجيه كار خود به كار «سعد بن ابى وقّاص» و«عبدالله بن عمر» اشاره كرد، حضرت در پاسخ او فرمود: اشتباه بزرگ آنها اين بود كه بى طرف ماندند؛ نه حق را انتخاب كردند و نه باطل را. بالاخره در ميان اين دو گروه حتمآ يكى بر حق بود؛ خوب بود گروه حق را شناسايى و از آن دفاع مى كردند، بنابراين آنها قطعآ خطاكار بودند.
#شرح_حڪمت_۲۶۲
#نهج_البلاغه
🍃 @nahjolbalaghekhani🍃
پندهای مولا علی علیه السّلام
#نخست_حق_را_بشناس_سپس_پيروانش_را بعضى گفته اند: (شخصى به نام) «حارث بن حوط» (كه از ياران آن حضرت عل
در اينكه منظور از جمله «لَمْ يَخْذُلاَ الْباطِلَ» چيست؟ گفته شده منظور اين است كه آنها با سكوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام، باطل را يارى كردند، زيرا خذلان به معناى ترك يارى است، بنابراين «لَمْ يَخْذُلا» به معناى يارى كردن است. همين جمله در حكمت 18 به صورت ديگرى آمده كه هماهنگ تر با مقصود امام عليه السلام است؛ در آنجا امام عليه السلام درباره كسانى كه از جنگ كردن با شورشيان به همراه او خوددارى كرده بودند مى فرمايد: «خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آنها دست از يارى حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نيز يارى نكردند».
به هر حال تمام اينها، نكوهش افرادى است كه به گمان خود راه تقوا را مى پويند و در حوادث مهم مذهبى و اجتماعى و سياسى بى طرف مى مانند؛ همان بى طرفى كه نشان عدم مسئوليت در برابر حق و باطل است. در طول تاريخ اسلام به اينگونه افراد برخورد مى كنيم و امروز هم در جامعه خود كسانى را مى بينيم كه همين مسير غلط را مى پيمايند و گمان مى كنند در طريق تقوا و پرهيزكارى گام گذاشته اند.
#شرح_حڪمت_۲۶۲
#نهج_البلاغه
🍃 @nahjolbalaghekhani🍃
#اخـلاق_اجـتـمـاعـى_امـامـ_عـلـے (ع)
۱ـ #عدالت_در_رفتار_اجتماعى
در روزگـار خـلافـت خـلیفه دوّم ، شخصى ادعائى نسبت به حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام داشت و بنا شد در حضور خلیفه رسیدگى شود.
مدّعى حاضر شد و خلیفه خطاب به امام على علیه السّلام گفت :اى اباالحسن در كنار مدّعى قرارگیر تا حل دعوا كنم .
در این هنگام آثار ناراحتى را در سیماى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام هویدا شد و خلیفه با دیدن آن بر چهرهی امیر مومنان گفت :اى على! از اینكه تو را در كنار دشمن قرار دادم ناراحتى؟
امام على علیه السّلام فرمود :نه بلكه از آن جهت كه در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعایت نكردى نگران شدم، زیرا او را با نام صدا كردى و مرا با كنیه و لقب (ابوالحسن) خواندى(۱) ممكن است طرف دعوا نگران شود.
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
📚 ۱-شرح این ابی الحدید جلد ۱۷ صفحہ ۶۵
📚 فرائد المسمطین ج ۱ ص ۳۴۹
@nahjolbalaghekhani
#حڪـمــت_۲۶۱ نـهـج الـبـلاغـہ
# مـظلـومـيـت_امـامـ_عـلـى_عـلـيـہ_الـسـلامــ (سياسى، تاريخى)
فرمود : (آن هنگام كه تهاجم ياران معاويه به شهر انبار، و غارت كردن آن را شنيد ، تنها و پياده به طرف پادگان نظامى كوفه "نخليه" حركت كرد ، مردم خود را به او رسانده ، گفتند اى امير مؤمنان ما آنان را كفايت مى كنيم
درود خدا بر او، فرمود:
✍شما از انجام كار خود درمانده ايد! چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى كنيد؟ اگر رعاياى پيش از من از ستم حاكمان مى ناليدند، امروز از رعيت خود مى نالم، گويى من پيرو، وآنان حكمرانند، يا من محكوم و آنان فرمانروايانند.
وقتى سخن امام در يك سخنرانى طولانى كه برخى از آن را در ضمن خطبه هاى گذشته آورديم به اينجا رسيد.
(دو نفر از ياران جلو آمدند و يكى گفت: من جز خود و برادرم را در اختيار ندارم، اى امير مؤمنان فرمان ده تا هر چه خواهى انجام دهم، امام فرمود) شما كجا و آنچه من خواهم كجا؟!
🍃 @nahjolbalaghekhani🍃
پندهای مولا علی علیه السّلام
#حڪـمــت_۲۶۱ نـهـج الـبـلاغـہ # مـظلـومـيـت_امـامـ_عـلـى_عـلـيـہ_الـسـلامــ (سياسى، تاريخى) فرمود
#گلايہ_شديد_امام_عليہ_السلام_از
#سُستى_بعضى_از_يارانش
اين سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضيح اينكه يكى از شيطنت هاى معاويه اين بود كه براى تضعيف روحيه مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على عليه السلام گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا حمله هاى غافلگيرانه و ناجوانمردانه اى به شهرهايى كه نزديك مرز شام بود انجام دهند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح كنند واموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است كه در طول تاريخ جباران خودكامه از آن بهره گيرى مى كردند. در يكى از اين حملات كه در شهر مرزى انبار (اين شهر اكنون نزديك مرزهاى سوريه و اردن است) به وسيله «سفيان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى كه خبر به امام عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد. در كوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشكريان، اصحاب خود و مردم كوفه را ملامت و نكوهش كرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بى تفاوتى مردم كوفه بود. آنگاه امام عليه السلام سكوت كرد تا عكس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند.
مرحوم سيّد رضى خلاصه اين ماجرا را به اين صورت نقل كرده است : «هنگامى كه امام عليه السلام خبر حمله ياران معاويه به انبار و غارت آنجا را شنيد شخصاً پياده به سوى «نخيله» كه لشكرگاه معروف كوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض كردند : اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشكل را حل مى كنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الاَْنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ). در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود: «شما از عهده حل مشكلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى خواهيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ).
اشاره به اينكه شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مى توانيد از من دفاع كنيد. دشمن به سرزمين شما حمله مى كند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى كند و شما نشسته ايد و تماشا مى كنيد! سپس مى افزايد: «(مشكل ديگر اين است كه) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت مى كردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم»؛ (إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِي الْيَوْمَ لاََشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي).
اشاره به اينكه شما گوش به سخنان من نمى دهيد، فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.
اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه 121 وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد : «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد».
در پايان مى افزايد: «گويى من پيرو هستم و آنها پيشوا يا من فرمانبر ومحكومم و آنها فرمانده و حاكم»؛ (كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ).
«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقه شديد به چيزى است كه انسان را از امور ديگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه درمورد لشكر يا صفوف ديگر به كار رود مفهومش اين است كه آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است كه در جمله بالا همين معنا منظور است.
💢ادامہ دارد...
#تفسیر_حڪمت_۲۶۱
#نهج_البلاغه
@nahjolbalaghekhani
سيّد رضى؛ پس از ذكر اين جمله مى افزايد: «هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را درضمن گفتارى طولانى ـ كه قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟
(فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟).
سرانجام، اين سخنان در آنان اثر كرد و گروه زيادى بيدار شدند و «سعيد بن قيس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقيب سپاه غارتگر معاويه پرداختند؛ اما آنها فرار را بر قرار ترجيح داده و از مرزهاى عراق گريخته بودند.
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
نــڪــــتـــہ⚠️⚠️
ياران بى وفا!
از خطبه ها و كلمات مختلف اميرمؤمنان على عليه السلام استفاده مى شود كه آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و ياران خود بسيار افسرده و ناراحت بود ومعتقد بود اگر آنها مردان شجاع و اهل كارزار بودند هرگز معاويه و شاميان نمى توانستند كشور اسلام را به دو پاره تقسيم كنند و حكومتى خودكامه وبه سبك سلاطين جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حكومتى كه بعدها نيز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در كشور اسلام شد و چهره تاريخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را در مناطق مختلفى كمرنگ يا بى رنگ نمود وچقدر دردناك است براى فرماندهى كه از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبير و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آنجا كه افراد ناآگاه گمان برند اشكال در فرمانده و حاكمان است. سوز دل اميرمؤمنان على عليه السلام را از اين وضعيت، در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده
مى كنيم.
#تفسیر_حڪمت_۲۶۱
#نهج_البلاغه
🍃 @nahjolbalaghekhani🍃