#پارت_چهارم
به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم یا از وسطش رد می شدم. ...
نفرتم 😤از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه
کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم ... چند قدمی 🚶که رفتم یهو به خودم 🙄اومدم
و گفتم :اینجا هم زمین خداست .چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم
و پذیرش نشم چی😧؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه😕؟. ...
دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم .ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم
شدم. ...
وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد ... صفوف نماز یکی پس از دیگری
تشکیل می شد ... یه عده هم بیخیال از کنار صف ها🚶 رد می شدند ... بی
توجهی 😑به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود. ...
نماز رو خوندم و راه افتادم ... چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد👀 ...
رفتم جلو و سوال کردم ... غذای حضرت بود ... آخرین غذایی که خورده
🤕
بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند. ...
نه پولی💶 برای غذا 🍛داشتم، نه غرورم اجازه می داد 😒دستم رو جلوی شیعه ها
دراز بکنم ... اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم. ...
چند قدمی از خادم دور نشده بودم که یه جوان بی سیم دار، 👱دنبالم دوید ...
دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید 😶... پرسید :ایرانی هستید؟ ...
رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست ... زبانم هم کلا حرکت نمی
کرد. ...
😶
مشخص بود از حالتم تعجب کرده 😳... با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن ...
اینو گفت و رفت🚶. ...
چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از وحشت، 😰با سرعت هر چه تمام تر
از حرم خارج شدم. ...
توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود خودت رو لو
بدی🤦♂ ... اگر بهت شک می کرد چی؟ ... شاید اصلا بهت شک کرده بود ... شاید
الان هم تحت تعقیب باشی 😥و...
وقتی رسیدم به حوزه سوم، چند ساعت معطل شدم اما اونجا هم پذیرشم
نکردن. ☹️...
با خودم گفتم :آخه این چه غلطی بود که کردی ... سرت🤦♂ رو پایین انداختی
بدون آشنا و راه بلد اومدی کشور غریب؟ ... تا همین جا هم زنده موندنت
معجزه است. ...
گرسنگی🤕، خستگی، ترس، وحشت😰، غربت، تنهایی، سرگردانی توی کشور دشمن،
اون هم برای یه نوجوون 16 ساله👱. ...
برگشتم حرم ... یکم آب خوردم و به صورتم آب زدم ... حالم که جا اومد،
خسته و کوفته، زیر سایه یکی از صحن ها به دیوار تکیه دادم و به خدا گفتم :
خدایا !خودت دیدی که من به خاطر تو این همه راه اومدم ... اومدم با
دشمنانت مبارزه کنم ... همه
نویسنده: #شهید_سید_طاها_ایمانی
@nahno_samedon
🔺🔸🔺
تا حالا #شلمچـه رفتی!؟
اگه رفتی برا چند دقیقه به یادش بیارُ ،تو ذهنت تصـورش کن...
اگه هم نرفتی من الان بهت میگم شلمچه کجاست!
.🔷🎋✨
شلمچه یه جا خیـلی بزرگه ولی تا چشم کار میکنه پـر از خاک...
جایی که حدود 50 هزار نفر،تو این خاک و زمین شهید شدند...
شلمچه جایی که حضرت آقا گفتن:قطعه ای از بهشت...
تو شلمچه نسیم با عطـر #سیب می وزه!
آخه نسیم شلمچه از #کربـلا میاد...
.
حاج آقا یکتـا تعریف می کرد...
یه خواهر نشسته بود رو همین خاکای شلمچـه!
خاکا رو کنار زد،کنار زد،کنار زد...
رسید به یه #جمجمه!!
.🔸🌹🔸
استخونا و جمجمه ها و پلاکا و سربندا و قمقمه ها...
همه رو از اینجا خارج کردن...
پس #خـون شهید کجاست ؟!
خونشون قاطی همین خاکاست!
خونشون رو چـادراست...
.
تا حالا با خودت فکـر کردی چندتا جـوون!
داماد یا اصلا چندتا «دار و ندار یه مامان بابا» زیر این خاکاست!؟
خون چندتاشون قاطی این خاکاست؟
یکی ؟ دوتا ؟ صدتا ؟ هزارتا ؟ دوهزارتا ؟! ده هزارتا ؟!
.
.
آی دختر خانم مذهبی!
آی آقا پسر مذهبی!
.
حواست به فضای مجازی هست!؟
.🔷🔸🔷
حواست هست به نحوه حرف زدنت؟!
حواست هست به لفظ های خودمونی که گاهی وقتا به کار میبریم!؟
حواست هست به آشوب بپا کردن تو دل مخاطبت ؟!
.
دختر خانم...
حواست هست به عکس پر عشوه چادری (!) پروفایلت؟!
آقا پسر...
حواست هست به عکس با ژست های مختلفت؟!
.
.
نکنه گول بخوریم !
نکنه #توجیه کنیم !
.
🌷▫️🌷
نکنه حالا شهیدی که سی سال پیش رفت و گفت بخاطر نسل و خاکمون...
شهیدی که گفت زندگیمو فدای آیندگان و #دینم میکنم ...
حالا خیره شده باشه به چشمات و بگه...
قرارمون این نبود ..
.🌹✨🌹
[ بذارید یه چیزیُ تو لفافه بگم !
از خودی ضربه خوردن خیلی بده !
تو خودیای...
از خودشونی ...
آخه اگه اونا تو رو از خودشون نمیدونستن که نمی رفتن بخاطر تویی که هنوز اون زمان بدنیا هم نیومده بودی یا تو قنداق بودی بجنگن که !! میفهمی چی میگم ...؟ ]
.
عاشق ، معشوقُ دعوت می کنه یا معشوق عاشقُ ؟!
@nahno_samedon
🌱حـسے براے گفتن
شعرے جدید نیست
یڪ مصرع و
خُلاصـہ 🕊
دلم تنگ ڪربلاست...!💔
#دلتنگڪربلاتمـ
🚨رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در ابتدای جلسه درس خارج فقه:
⛔ هیچگونه مذاکره و در هیچ سطحی بین ایران و آمریکا اتفاق نخواهد افتاد
🔻 حضرت آیت الله خامنهای صبح امروز (سهشنبه) با اشاره به هوشیاری عمیق و تحسینبرانگیز مردم در مقابل توطئههای دشمنان در چهار دهه گذشته، تنها راه علاج مشکلات کشور را تکیه به مردم و جوانان و جدی گرفتن ظرفیتهای داخلی دانستند و با اشاره به طرح مجدد موضوع مذاکره از جانب آمریکاییها، هدف آنها از #ترفند_مذاکره را تحمیل خواستههای خود و اثبات تأثیرگذاری #فشار_حداکثری بر ایران خواندند و تأکید کردند:
👈 سیاست فشار حداکثری در مقابل ملت ایران پشیزی ارزش ندارد و همه مسئولان جمهوری اسلامی یکصدا معتقدند که با آمریکا در هیچ سطحی مذاکره نخواهد شد. ۹۸/۶/۲۶
@nahno_samedon
#خاطره_شهـید📃
مشغول انجام ڪارهاے روزانہ بودن کہ یکے ازرفقا
تماس گرفت📱وگفت یکےکه خیلے
دوستش داریچنددقیقہ دیگه پایین ساختمون منتظرتہ!
آماده شدم واومدم پاییڹ.🚶
یہ ماشین باشیشہ های دودی درانتظارم بود!
داخل ماشین دیده نمے شـد!
درماشین روکہ بازکـردم،
ازدیدن راننده هم ذوق زده شدم وهم تعجب کردم. •.•
جهـادپشت فرمون نشستہ بود ^^
راه افتادیم ...
درکوچہ پس کوچہ هاے ضایحہ رسیدیم بہ دفترکاریکی ازدوستان.
نمازروخوندیم ونشستیم بہ صحبت .
حرفاموڹ حسابے گل انداختہ بودو
ازهردرےسخنے بہ میان مے اومـد...
بحث رسیدبہ حاج "قاسم"
ایامے بودکه عکسهـای حاجے درجبه های ضدداعش،
دست به دست مے شـد.
جهادنگراڹ جون حاج قاسم بود...😞
بهش گفتم انگارحاج قاسم خیلے دلش براے بابات تنگ شـده!
خندید🙂وگفت همینـطوره!گفت داریم براے مراسم سالگردحاج رضواڹ برنامہ ریزے مے کنیم.
میشہ حاج میثم مطیعی رودعوت کنے بہ عنواڹ مداح مراسم بیادبیروت؟
گفتم چشم ان شااللہ بہ حاج میثم میگم.
مے گفت میخوام امسال مراسم رومتفاوت برگزارکنیم...
بلہ،مراسم خیلے متفاوت برگزارشـد...
چون پیش ازرسیدن سالگردحاج عمادجهـادهم بہ پدرش ملحق شــد.🕊
شهـیدجهادمغنیہ
@nahno_samedon
كلما ضاقت بك الدنيا إقرأ زيارة عاشوراء
فإن السلام على الحسين حياة ...
هرگاه دنیا برایت تنگ شد زیارت عاشورا بخوان که سلام بر حسین "ع" حیات است :)
@nahno_samedon
•|روز گـــــــارمـ روزگـــار نوڪری بود خرابش ڪردمـ....
#بیو ^^ ↓
It's never too late to make a fresh start with God.
براى يك شروع تازه با خدا ،
هرگز دير نيست..♥️
💌 @nahno_samedon
گویند برات کربلا دست شماست
هرکس که شنیده، دستهایش به دعاست
ای کاش شود زیارتت روزیمان
آنجا به یقین شعبه ای از کرببلاست
#چهارشنبههایامامرضایی💚
💌 @nahno_samedon