لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز هیئت هفتگی محفل و اشک دانشگاه بود🥲💔
بی نصیب نمونید شماهم فرستادم که استفاده کنید🥺❤️🩹
#فاطمیه_نزدیکه
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نامه قابل تامل یک مادر و دختر به رهبر انقلاب؛ برای شهادت ما دعا کنید.
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنگوی دولت: به هیچ عنوان برخورد سلبی تند با دانشجوی دختر علوم و تحقیقات نشد
🔹این میزان عریانی در هیچ کشوری پذیرفتنی نیست.
🔹️آغاز مسئله از مسئله تذکر حجاب به این دختر نبوده و او در حال گرفتن عکس از کلاسها بوده است.
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🤣 ترامپ🧔🏼♂ رای آورد؟🧐
👀 عیب نداره ۴ سال دیگه اقتصادو درست میکنیم الان ترامپ اومده نمیشه کاری کرد😒🥲
ما مقصر نیستیم😊✌️
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_چهارم 📚 #تنها_میان_داعش قدم هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
📚 #تنها_میان_داعش
حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکه ها از تکان های بدنم به لرزه افتاده اند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد.
جرأت نمیکردم از پشت این بشکه ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه ام سقف این سیاه چال را شکافت.
دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید.
میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ این همه عزیز دیگر زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر شیطانی داعشی شوم.
پشت بشکه ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنه تر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم.
دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض داعشی ها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند.
از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند:
- حرومزاده ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!
و دیگری هشدار داد:
- حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری
نشده باشه!
از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای مردمی سر رسیده اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته ترم را از پشت بشکه ها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم.
یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد:
- تکون نخور!
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_پنجم 📚 #تنها_میان_داعش حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی سر عدنان تنها
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_هفتاد_و_ششم
📚 #تنها_میان_داعش
نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحه هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد:
- انتحاری نباشه!
زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
با اسلحه ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه هایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمی آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدم هایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز ازپشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم:
- من اهل آمرلی هستم.
و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند:
- پس اینجا چیکار میکنی؟
قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم گ دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد:
_ با داعش بودی؟
و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و مظلومانه شهادت دادم من زن حیدرم، همون که داعشی ها شهیدش کردن!
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید:
- کدوم حیدر؟
ما خیلی حیدر داریم!
و دیگری دوباره بازخواستم کرد:
-اینجا چی کار میکردی؟
با کف هر دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم:
- همون که اول اسیر شد و بعد...
و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت:
- ببرش سمت ماشین.
و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، رزمنده ای خم شد و با
مهربانی خواهش کرد:
- بلند شو خواهرم!
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه ام را میکشیدم.
چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کرده اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ولادت حضرت زینب(سلاماللهعلیها)
✔️ زیبایی گلشن علی زینب بود
پرورده دامن علی زینب بود
بر خصم شکست داد ولی خود نشکست
آیینه نشکن علی زینب بود🎊
#استوری
#تبریک🌸
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
هدایت شده از 🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
واحد2.mp3
14.36M
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
دم شیرینم تویی تسکینم ♥️ . #مداحی | #حسین_ستوده | #شب_جمعه 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقت داغ فراق این همه ایامم نیست💔..
صَباحاًأَتنفسبِحُبِّالْمَهدی
#هرصبحبهعشقِمهدینفسمیکشم(:•✨⛅️•
سلامعلیکمصبحتونمهدوی•|😌✋🏻💗|•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌻|
شما فکر میکنید بعد از ظهور حضرتمهدی{عج} چه کار میکنید؟
خب آن کار را الان بکنید ..!
حضرت به وقتش میآید✨
•
#درمحضرامامخمینی[ره]
•
بچههااا
به قول شهید احمدی روشن ظهور اتفاق میفته ولی
مهم اینه که ما کجایِ این ظهور باشیم؟!🌸
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
❌امت حزب الله درحال خلق ایدههای نو
⏪تصویری از ایستگاه خلاقانه و جالب یک خانم حزب اللهی برای همافزایی در پویش #ایران_همدل
🔹دختر انقلاب درباره این ایستگاه نوشته بود:«من دوتا بچه کوچیک دارم و نمیتونم به مدت طولانی با بچه ها بدون کمک جایی برم،از طرفی دوست داشتم یک گام هر چند کوچک برای جبهه مقاومت انجام بدم.
🔹به ذهنم رسید فشارسنجی رو ببرم موقع نماز در مسجد محله و بعد از نماز فشار خون افرادی که تمایل دارند رو اندازه بگیرم و مبالغ جمع آوری شده رو به حساب رهبری واریز کنم.
🔹در مدت یک ماه از دو مسجد نزدیک خونه که میانگین سه روز در هفته روزی حدود یک ساعت وقت میداشتم حدود ۵ میلیون کمک جمع شد که به حساب رهبری واریز شده.»
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
احتمالا بهش گفتن فکرکن این نتانیاهوعه :) 😂
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دومین بار است که آقای پزشکیان این چنین پیام ضعف به طرف مقابل منتقل میکنند! بار اول در سفر سازمان ملل وقتی از زمین گذاشتن و خلع سلاح صحبت کرد که نتیجه آن مواضع نتانیاهو و حمله وحشیانه به سیدحسن نصرالله بود و این برای بار دوم است!
معلوم نیست وقتی یکبار از وعده آتشبس گزیده شده، چرا مجددا چنین وسوسههایی باید در گوش او تاثیرگذار باشد؟ آیا پای وسوسههای ظریف وادادههای غربگرا در میان است؟!
آیا توصیههای سال ۹۵ رهبر انقلاب به دولت حسن روحانی، باید مجددا به دولت آقای پزشکیان تکرار شود؟ آیا هزینههایی که دادهایم کافی نبوده!
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🔺رهبر انقلاب:
حمزه و جعفر اینها مفاخر تاریخیاند، واقعیّت هم دارند، وجود هم دارند، مثل جومونگ خیالی هم نیستند امّا مثل جومونگ جنگ کردند، مبارزه کردند ــ مبارزهی سیاسی کردند، مبارزهی نظامی کردند ــ حضور داشتند، بعد هم شهید شدند.
🔻اما تیتر اینترنشنال:
پ ن:
سیاست تقطیع و تحریف بازوی کثیف رسانه ای صهیونیست ها بر همگان آشکار شده
افسوس که برخی دوستان دلسوز اما ساده لوح همواره فریب این سیاست ها را میخورند
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 اگه ایران به فلسطین و لبنان
کمک نکنه و همینجوری آروم یه
گوشه بشینه چی میشه؟
🎥 در یک ویدئوی جذاب، با هم ببینیم!
#وعده_صادق۳
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_ششم 📚 #تنها_میان_داعش نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
📚 #تنها_میان_داعش
در میان این همه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمی کردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست:
- نرجس!
سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد.
آفتاب نگاه عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد.
چانه ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که نگران حالم نفسش به تپش افتاد:
- نرجس!
تو اینجا چیکار میکنی؟
باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود.
چانه ام روی دستش میلرزید و میدید از این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت:
- بمیرم برات نرجس!
چه بلایی سرت اومده؟
و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم این همه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم او زیر لب حضرت زهرارا صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه اش میلرزد.
این همه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته تر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم:
- دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_هفتم 📚 #تنها_میان_داعش در میان این همه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست محاص
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
📚 #تنها_میان_داعش
میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفس هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم:
- قبل از اینکه دستش به من برسه،
مُرد!
ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین داشتم که میان گریه زمزمه کردم:
- مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین امانت سپردی؟
به خدا فقط یه قدم مونده بود...
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید:
- زخمی بود، داعشی ها داشتن فرار میکردن و نمی خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!
و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد:
- دیگه نترس عزیزدلم!
تو امانت من دست امیرالمؤمنین بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد:
- حمله سریع ما غافلگیرشون کرد!
تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!
و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم:
- عباس برامون یه نارنجک آورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد!
اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...
که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد:
- هیچی نگو نرجس!
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله های دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانه مان فراخ نبود که یکی از رزمنده ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند.
ظاهراً از فرمانده هان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع
شدند.
با پشت دستم اشک هایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرمانده ها را در آغوش کشید.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 توی آمستردام هلند صگیونیست ها پرچم های فلسطین رو پاره کردن و همین باعث عصبانیت مسلمانان هلند شده. 😡
#جهاد_تبیین
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🔰 مأموریت
🔹کسی که اختلال روانی داشته باشد، مطابق آنچه تاکنون مشاهده کردهایم، با نهایت توحش اقدام میکند؛ نه آنکه آرام و با خونسردی عریان بچرخد.
🔹همه چیز این تروریسم فرهنگی به یک مأموریت شبیه است، خصوصا در آستانه حمله ایران و در سرمای پاییزی ارتفاعات حصارک که واحد علوم تحقیقات در آن واقع است.
احمد قدیری
۱۴۰۳/۸/۱۲
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 دیدار مادر جانباز عملیات تروریستی پیجرها با فرزندانش در لبنان
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 بشارت کمتر شنیده شده از امام خامنه مدظله العالی درباره ظهور
انشاءالله ملت ایران این پرچم را استوار نگاه خواهند داشت و به امام زمان عج تحویل خواهند داد
#وعده_صادق۳
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور