🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
عصر روز بعد یکباره اعلام شد که کل گردان آماده حرکت باشند. عملیات والفجر۱ آغاز خواهد شد و گردان ما خط
سراغ رفقا را گرفتم. بیش از نیمی از بچه های گردان برنگشته بودند. برخی مجروح، برخی شهید، برخی ها جامانده بودند.🥺
نگاهم به برگه داخل جیبم افتاد. یاد #محمد_حسن_هدایت افتادم. برگه را برداشتم و خواندم. آنقدر حالم گرفته شد که قابل بیان نبود.
🔻🔻در آنجا نوشته بود: وقتی شب قبل، برای سنگر کمین حرکت کردم، منتظر بودم یک نفر دیگر از بچه ها با من بیاید. در نزدیکی سنگر کمین احساس کردم یک نفر پشت سر من می آید. وقتی به سنگر رسیدم، نفر بعد هم رسید.
شخصی که پشت سر من به سنگر کمین آمد #وجود_نازنین_امام_زمان عج الله بود.
آقا مرا در آغوش گرفت و مدتی با من صحبت کرد. من عطر نداشتم و نزدم. بوی عطری که شما حس کردید، نتیجه در آغوش گرفتن مولا بود.
بعد آقا خداحافظی کردند و فرمودند که فرداشب #مهمان جد ما #سیدالشهدا خواهی بود.
🔻شهید تورجی ادامه داد: این نامه را که خواندم از جا بلند شدم و به دنبال محمدحسن گشتم. هیچ کسی از او خبر نداشت.
تا اینکه یکی از رفقا گفت: من دیدم که او #شهید شد، توی عقب نشینی پیکرش را به عقب آوردیم.😭❤️🩹
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور