eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
335 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا بیا گل نرگس جهان جای توست تو صد ترانه به "لبها" همه برای توست... 🌼 💚 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
MonajatShabaniye.mp3
6.99M
بخونیم باهم🎧 صوت زیبای مناجات شعبانیه🍃 مبارک باد 🌸 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
💚✨ پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند: هنگام آسایش "خدا" را بشناس! تا🦋 در هنگام سختی "تو "را بشناسد...🌼☘ 📚من لا یحضرة الفقیة؛ ج۴؛ ص۴۱۳ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🔰: ضد انقلاب و منافق کسی است که به دور خود (و عده‌ای خاص) دایره‌ای بکشد و به هرکس که خارج از آن دایره بود بگوید ضد انقلاب ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
هـــیـــس! شیر بچہ هاے حیدر ڪرار این حوالے هستند! پس هشدار ڪہ .. آرامش نخواهید داشت! چآڪریم‌هااا‌محمدآقا😃 ! . . . ۲ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
📲💭 ‏‎وقتی جیغ امثال تو در اومده یعنی کار درست بوده😎👊🏻 استاد ‎داریوش فرهنگ دمت گرم... خانم..... ریـــ🤏ــــز میبینمت😂 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_شصت_و_شش #خاک_های_نرم_کوشک✨ • هزینه ي سفر حج💵 صادق جلالی🖊_____ رفته بود مکه.وقتی برگشت، با
✨ • هدیه هاي شخصی🎁 سید کاظم حسینی🖊_______ یکی بار با هم آمدیم مرخصی.او رفت دنبال کارش و من هم رفتم خانه. به قول معروف، خستگی راه هنوز تو تنم بود که آمد سروقتم. گفتم: «استراحت دیگه بسه.» گفتم: «خیره ان شاءالله، جایی میخوایم بریم؟» لبخندي زد و گفت: آره، اومدم که هم خودت رو ببرم، هم ماشین رو.» منتظر جواب نماند.زد پشت شانه ام و گفت:«زود حاضر شوکه بریم.» دیدم کم کم قضیه دارد جدي میشود.پرسیدم: «کجا؟» «همین قدر بدون که چند ساعتی کار داریم.» به شوخی گفتم: «بابا ما همه اش چهار روز مرخصی داریم، همینم به مون نمی بینی که یک استراحتی بکنیم؟» بلند شد. دست مرا هم گرفت و بلند کرد. با خنده گفت: «این حرفها رو بگذار کنار، زود باش که دیر می شه.» سریع حاضر شدم و با هم راه افتادیم. بین راه از چند تا فروشگاه سر زدیم. چیزهاي زیادي خرید. همه را هم می داد کادو می کردند.بار آخر که سوار ماشین شدیم و راه افتادیم، گفتم: «بالاخره می گی کجا می خوایم بریم حاجی یا نه؟» لبخندي زد و گفت: «می ریم دیدن شهدا.» «دیدن شهدا؟!» « در اصل می ریم دیدن خانواده هاي شهدا، به هر حال اونا هم بوي شهدا رو می دن، می دونی که روح شهید متوجه ي خانواده اش هست، در حقیقت ما به دیدن خود شهدا می ریم.»... گردان ما چند تا شهید داده بود.آن روز به خانواده ي تک تکشان سر زدیم. تو هر خانه هم می رفتیم، عبدالحسین به یکی از بستگان نزدیک شهید، یکی از آن هدیه ها را می داد. کارمان تا غروب طول کشید و هنوز هم تمام نشده بود.اذان مغرب را که گفتند، تو یکی از محله هاي جنوب شهر مشهد بودیم.رفتیم مسجد همان محل.نماز را به جماعت خواندیم. بعد از نماز و مختصري تعقیبات، داشتم آماده ي رفتن می شدم که یکدفعه عبدالحسین گفت: «الهی به امید تو!»🤲🏻 گفت و بلند شد. یکراست رفت پهلوي پیش نماز. چند لحظه اي کنارش نشست. نمی دانم به هم چه گفتند و چه شنیدند. ولی دیدم یکهو بلند شدند. آن روحانی، عبدالحسین را گرم تحویل گرفته بود و احترامش را خیلی داشت. با هم رفتند پاي تریبون. آقاي روحانی رو کرد به جمعیت و بعد از گفتن مقدماتی، ادامه داد:«امشب افتخار این رو داریم که خدمت یکی از فرماندهان عزیز جبهه و جنگ هستیم؛ حاج آقا برونسی که حتماً از دلاور مردیهاي ایشان شنیده اید.» همهمه اي از بین جمعیت بلند شد و بعد هم صلوات فرستادند. عبدالحسین، خونسرد و آرام ایستاده بود. «این افتخار دیگه رو هم داریم که از صحبتهاي این رزمنده ي عزیز استفاده کنیم و ان شاءلله همه مون بهره ببریم.» جمعیت دوباره صلوات فرستادند. عبدالحسین رفت پشت تریبون. بعد از مقدماتی، بنا گذاشت به صحبت. از جبهه و جنگ گفت و از این که نباید جبهه ها را خالی گذاشت. خیلی پر شورحرف می زد و مسلط. بی اختیار یاد لحظه‌هاي قبل از عملیات افتاده بودم، و یاد حال و هواي عبدالحسین، وقتی که تو نقطه ي رهایی سخنرانی می کرد براي بچه ها. واقعاً نقطه ي رهایی، نقطه ي رهایی می شد از دنیا و از تمام تعلقات دنیایی؛ اثر صحبت او. تو آن لحظه ها وقتی به خودم آمدم، دیدم عبدالحسین رفته تو فازمعنویات و دیدم مسجد یکپارچه شور و هیجان شده. تأثیر صحبتش، تو چهره ي خیلی ها واضح و آشکار بود. خوب یادم هست بعد از سخنرانی، خیلی ها، مخصوصاً جوانها، بلند شدند. همان جا ثبت نام کردند براي رفتن به جبهه ها. بعضی ها شان حتی بعداً جذب سپاه شدند. آخر شب، وقتی برمی گشتیم خانه، به اش گفتم: «حاج آقا شما چرا درخواست ماشین نمی کنید براي این جور کارها؟» خندید و گفت: «می خوام اجري هم به شما برسه.» گفتم: «لااقل هدیه هایی رو که به خانواده ي شهدا می دین، پولش رو که می شه از سپاه گرفت.» «ارزش این کارها به همینه که آدم از جیب خودش مایه بگذاره.» وقتی این حرف را می زد به حقوق کم او فکر می کردم و به افراد تحت تکلفش🧐😢 ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_شصت_و_هفت #خاک_های_نرم_کوشک✨ • هدیه هاي شخصی🎁 سید کاظم حسینی🖊_______ یکی بار با هم آمدیم م
✨ • شمع بیت المال🕯 سید کاظم حسینی🖊______ فرمانده ي تیپ که شد، یک ماشین، اجباراً، تحویل گرفت. یک راننده هم به اش معرفی کردند و گفتند: «ایشون شبانه روزي، هر جا که شما برین باهاتون هستن.» این یکی را قبول نکرد.بهش گفتم: «شما گواهینامه که نداري حاجی، پس راننده باید باهات باشه دیگه.» گفت: «تو منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم؟» گفتم: «نه.» گفت: «پس راننده نمی خوام.» پرسیدم: «تو شهر می خواي چکار کنی؟» کمی فکر کرد و گفت: «خوب حالا این شد یک چیزي، تو شهر چون نمی شه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم، با راننده میرم.» چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم.گفت: «یک فکري براي این گواهینامه ي ما بکن سید.» «به خنده گفتم: «شما که دیگه راننده داري حاج آقا، گواهینامه میخواي چکار؟» «همه ي مشکل همین جاست که یک راننده بند من شده، اونم راننده اي که حقوق بیت المال رو می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره.» خواستم باب مزاح را باز کرده باشم. گفتم: «خوب این بالاخره حق یک فرمانده ي تیپ هست.» گفت: «شوخی نکن سید! همین ماشینش هم که دست منه، برام خیلی سنگینه، می ترسم قیامت نتونم جواب بدم،چه برسه به راننده.» تصمیمش جدي بود و مو،لاي درزش نمی رفت.پرسیدم: «حالا شما چند روز مرخصی داري؟» «هفت، هشت روزي.» کمی فکر کردم و گفتم:«مشکل بشه کاري کرد ولی حالا توکل بر خدا می ریم ببینیم چی می شه.» رفتیم اداره ي راهنمایی و رانندگی. هر طور بود کارها را روبراه کردیم. خدا خیرشان بدهد، دو، سه تا از آن افسرهاي خیر و با حال خیلی کمکمان کردند. عبدالحسین اول امتحان آئین نامه داد و بعد هم تو شهري، و بالاخره به اش گواهینامه را دادند.البته همین هم خودش یک هفته اي طول کشید. وقتی می خواست راهی جبهه بشود، براي خداحافظی آمد. بابت گواهینامه ازم تشکر کرد و گفت: «بالاخره این زحمتی رو که کشیدي بگذار پاي بیت المال، ان شاءالله خدا خودش اجرت رو بده.» به شوخی و جدي گفتم:«شما هم زیاد سخت می گیري حاج آقا.» لبخندي زد و حکایتی برام تعریف کرد؛ حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولی (سلام الله علیه) رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش، و شمع شخصی خودشان را روشن کردند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند، دیگر حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا درازتر برگشتند. وقتی اینها را تعریف می کرد، لحنش جور خاصی بود. آخر حرفهاش با گریه گفت: «خداوند روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان، که دسترنج خودشه، حساب می کشه که این پول و اموال رو در چه راهی مصرف کردي؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!» ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرار هر شبمون....🌼 قرائت بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! ..... دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 به امید حکومت جهانی حضرت ولی عصر(عج)🕋🌍🌸 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻