eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
339 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
در تاریخ بنویسید: زمانی که در ایران باستان روحانیون زرتشتی، و در مسیحیت کشیش‌ها، و در یهود خاخام‌ها، در زمان جنگ برای سربازان خود فقط دعا می‌کردن و به محل عبادت خود پناه می‌بردن، این علما و روحانیون شیعه بودن که در صف اول مبارزه و جنگ جانشان را فدای دین، مردم و میهن کردن برای دیدن حقیقت همین یک علت کافیست!🙃☝️🇮🇷 محمدq 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🔴به نظرم بهترین کاری که میشد کرد دقیقا همین بود👌 🔹برای خیلیا سواله،آبدارچی یه شرکت بدون گواهی عدم سوء‌پیشینه استخدام نمیشه پس چطوریه این همه مشاور و....در مشاغل حساس با سابقه محکومیت تو فتنه ۸۸ و.....استخدام شدن؟ 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
⭕️همه‌چی زیر سر آبدارچی نیروی هوافضای سپاهه💯 مطمئنم به‌جای چای☕️، گل‌گاو زبون🌺🐮👅 میبره واسه سردار حاجی‌زاده👨‍✈️. وگرنه این همه صبوری منطقی نیست..🥲☹️😒 شب و روز نداریم ماها دیگه😂🤣 ‌◞🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
⭕️ توییت زده... 🔻 این رئیس جمهور خیلی ضعیفه قبلی مثل یک شیر بود...👌 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این صدای شهید ابراهیم عقیل است. عمق نگاه، افق نگاه و تکلیف‌ گرایی همه و همه در یک دقیقه قابل مشاهده است ... 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما یادتون نمیاد آخرین کسی که به فکر کارگرای معدن طبس بود یه آقا سیدی بود که به پیمانکاران معدن طبس 20روز مهلت داد تا وضعیت مسکن کارگرا رو تامین کنن. ما یه معدن مردونگی از دست دادیم😭💔 .حاج‌آقا هارداسان؟ 🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
➖مجری اینترنشنال: پزشکیان و همسرش‼️ در منهتن نیویورک هستن🙄 ➕سوال اینجاست: روحِ خدابیامرز یا خودِ خدابیامرز⁉️😶😂 📌همسر پزشکیان سال ۱۳۷۳ فوت شده. حرف راست رو باید از مجری این شبکه شنید ولاغیر😐😂😂 ‌🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_دهم 📚 #تنها_میان_داعش بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخا
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد: - نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه.میگه الان وقتش نیست. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه‌السلام رو از دست نمیدم! حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. ♻ ادامه دارد... ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬