حماسه دیگر از بسیجی های امریکا که به جای رای دادن به کاندید های خودشون به سید حسن نصرالله رای داده اند/:😂🚶♂
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
💯 ایران به کشورهای عرب منطقه اطلاع داده است که قصد دارد یک حمله «قوی و پیچیده» علیه اسرائیل انجام دهد که شامل کلاهکهای قدرتمندتر و سایر سلاحها میشود.
ايران همچنین اعلام کرد که ارتش نیز در حملات مشارکت خواهد داشت🔥
#وعده_صادق۳ | #ایران_قوی
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نه جای شتاب است
نه هنگام درنگ است
سید علی خامنه ای فاتح جنگ است😌✌️❤️
#رهبرانه | #وعده_صادق۳
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 امام خامنه ای مدظله العالی :شهادت این عزیزان به دلیل دفاع از کشور در مقابله مستقیم با رژیم صهیونیستی که خبیثترین دشمن اسلام است، شهادت برجسته و مهمی است.
#وعده_صادق۳
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔سخنان همسر شهید جهاندیده در جریان دیدار دیروز خانوادههای شهدای نیروی پدافند هوایی ارتش: به حمزهام قول دادهام اشک نریزم مگر اشک شوق اقامه نماز به امامت شما در مسجد الاقصی...
#وعده_صادق۳
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
دست تو که صد شادی با من به نوازش داد
گویم به دعا: کز درد، آزرده مباد آن دست...
[در حاشيهی دیدار رهبری با خانواده شهدای نیروی پدافند هوایی ارتش]
شماهم دلتون با این عکس گرم شد؟🥲❤️
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
دو نفر از هم رشته ای هامون که از قضا یجوراییم همشهری دراومدیم فرم نمراتم که دیدند گفت اینجا دبیرستان نیست که دیگه اکثرشو ۲۰ بگیری، نکن تروخدا از ماهم انتظار دارن همینجوری نمره بگیریم😐😂😂🤦♂
خلاصه این دوسال که گذشت فقط قسمت درس خوندنش و یسری مسائل دیگه خوش گذشت و خوب بود😍👌
و کاش میشد یسری از زمانهاشم از ذهنم کامل پاک میشد دیگه🚶♂
اون ۱۴ وسط هم نبینید، بخاطر چادم زمان جنبش ززا با استادم بحثم شد این نمره رو داد ولی منم کوتاه نیومدم؛ اینقدر پیگیری کردم اومد معاونت فرهنگی جواب داد بعدشم دیگه تدریس برنداشت باماها😁😂😌
#حنیفآ
ام هادی؛ مادر ۴ شهید اشمر امروز به شهادت رسید..🥀
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_دوم 📚 #تنها_میان_داعش دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_هفتاد_و_سوم
📚 #تنها_میان_داعش
صورت تیره اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت.
دیگر به یک قدمی ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد:
- پسرعموت رو خودم سر بریدم!
احساس کردم حنجره ام بریده شد که نفس هایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد.
اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم.
من با حیدر عهد بسته بودم مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد.
عدنان وحشت زده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
انگار باران خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید.
عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره های عمو، غیرتشان برای من میتپید و حالا همه شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم.
چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد.
خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد:
- برو اون پشت!
زود باش!
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که این همه وحشت کرده است.
از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد:
- برو پشت اون بشکه ها!
نمیخوام تو رو با این بی پدرها تقسیم کنم!
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_هفتاد_و_سوم 📚 #تنها_میان_داعش صورت تیره اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
📚 #تنها_میان_داعش
قدم هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، هم همه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم داعشی ها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد:
- میری یا بزنم؟
و دیوار کنار سرم را با گلوله ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکه ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس های وحشت زده ام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد:
- از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!
و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد:
- دارن میرسن، باید عقب بکشیم!
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود.
عدنان اسلحه اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
یعنی ارتش و نیروهای مردمی به قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان جهنمی اش را نجات دهد؟
هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن حضرت زهرا را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد.
تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ هایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیاله اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشی ها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬
.
🔺 ماهواره های هدهد و کوثر امشب در مدار قرار می گیرند
کاظم جلالی سفیر ایران در روسیه:
🔹دو ماهواره ایرانی «کوثر» و «هدهد» در ادامه توسعه همکاریهای علمی و فناوری ایران و روسیه، سهشنبه ۱۵ آبان ساعت ۲:۴۸ بامداد به وقت تهران از سوی ماهوارهبر «سایوز» در مدار ۵۰۰ کیلومتری زمین قرار خواهند گرفت.
🔹این دو ماهواره توسط جوانان نخبه ایرانی شرکت دانش بنیان امید فضا طراحی و ساخته شده و با حمایتهای معاونت علمی، فناوری و اقتصاد دانش بنیان ریاست جمهوری، سازمان فضایی ایران و سفارت جمهوری اسلامی ایران در روسیه آماده پرتاب شدهاست.
🔹امید است با پرتاب این دو ماهواره، نخستین گام ورود بخش خصوصی جمهوری اسلامی ایران به عرصه فضا محکم و با صلابت برداشته شود.
#ایران_قوی
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور
گفته بود تسلیم و مذاکره در کار نیست یا پیروز میشویم یا #کربلا رخ می دهد.
نتایج کالبد شکافی نشان داده ۳ روز چیزی نخورده بود؛ مثل اربابش گرسنه شهید شد💔
🌻.|@najvaye_noorr | نجوای نور