eitaa logo
نماز شب اول قبر
888 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
23 فایل
کانال نماز شب اول قبر و مطالبی درباره مرگ و عالم پس از مرگ اسم عزیز فوت شدتون و اسم پدرشون و تاریخ خاکسپاریشون رو ارسال بفرمایید 👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/17306055288741
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 💠 11💠 نظم و انضباط و دقت در امور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚❣️ ❣️🤚 بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید بهای وصل تو💞 گر جان بود خریدارم که جنس خوب مُبصّر به هر چه دید خرید✅ 🤲🌺
وقتی شهید باکری فرمانده دلاور و نام‌آور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته‌ام متأثر شده است: خاک بر سرت مهدی آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ 🌷 کجایند مردان بی ادعا ....
صبح اول هفته به سلامی دلِ‌خود گرم کنیم، و چه زیباست کنارِ یاران خنده بر صبح زدن ..🌱 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ‌اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ‌اللهِ یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"شادی شهید از مسجد رفتن" "خاطره ای از زندگی سردار "
باور کن شهید دوستت دارد😊🌺 همین که بر سر مزارشان میروی ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند همین که اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند همین که قول مردانه میدهی ، یعنی تو را به همرزمی قبول کرده اند باور کن ،شهید دوستت دارد😊🌺  که میان این شلوغی های دنیا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری... اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲🌱
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 رفتم داخل .. به نگهبان گفتم با فرمانده تون کار دارم .. گفت الان ساعت ۱۱ هست و ملاقاتی قبول نمی کنن ‌ رفتم در اتاقش رو زدم ..رفتم داخل روی سجاده نشسته بود ‌و داشت ذکر میگفت .. چشماش سرخ بود و خیس اشک .‌ رنگ به رو نداشت . نگران شدم .. گفتم مصطفی چیزی شده ؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟ سرش رو انداخت پایین ، زل زد به مهرش و دانه های تسبیح رو یکی یکی رد میکرد .. آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم .. می شینم ، فکر می کنم و نگاه می کنم به کارهای خودم .. از خودم می پرسم . مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت ؟ صداش بغض داشت ، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.. دلم به حال خودم سوخت ، من کجا و مصطفی کجا !