#شعر #مناجات
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
اصلا انگار نه انگار گنهکارم من
به تو اندازه یک عمر بدهکارم من
گرچه آلوده ام و خوار ولی برگشتم
طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم
دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم
دست پر هستم و با نام علی برگشتم
از عقوبات من غمزده تعجیل بگیر
عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر
😔😭
بنده وقتیکه فرو رفت به مرداب گناه
خواست از چاله درآید ولی افتاد به چاه
وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه
حرف پرواز زدم اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست دغل بازی بود
هیچکس با دل من همدل و هم راز نشد
این در آن در زدم اما گره ام باز نشد
این پر سوخته وقت پر پرواز نشد
سدّ راه گنه خانه برانداز نشد
ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
گفتم آلوده ام و پر زخطا، گفت بیا
حال من آمده ام حال مرا بهتر کن
دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
دم افطارم و مست می کوثر کن
😔
گرچه اندازه یک کوه گنه سنگین است
آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است
سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است
آخر کار هر آنکس که بیاید این است
اولین قطره اشکی که ز چشمت ریزد
بهر امداد به او فاطمه بر می خیزد
شعر توسط طلبه جوان شیخ رضاآقاملایی نوشته شده
@mahdibagherian75