و بازهم "او"!
همه مشکلات از جایی پیش میآید که" مجاز" چهره "حقیقت" بخود میگیرد. فرع به جای اصل مینشیند. تقلبی جایگزین اصلی میشود.والبته همه این ها به شکلی خود را واقعی نشان میدهند. و مشکل دقیقا همین جاست! هیچ گاه خدای واقعی باآدمی درگیر نمیشود. عرصه را بر او تنگ نمیکند. اورا روانه زندان بااعمال شاقه نمیکند! او را از از همه چیز بیزار نمیسازد! آری چون او خدایی است که خود خالق همه این آدمیان است! چگونه ممکن است با مخلوق ضعیف و ناتوان خودش نامهربان باشد. اما.... اما خدایی که ذهن آدمیان خلق میکند! خدایی که آدمیان او را میتراشند و میسازند....خدای توهمی و مجعول دست خود انسانها... البته از او هر کاری برمیآید!.... و همه مشکل در همین جاست. قرنهاست که ظالمانی با نام چنین خدایی بر مظلومان حکم رانده اند... همچنان که با همه اسامی الهی هم همین کار را کرده اند. با عدالت... با آزادی... و.... اینجاست که شناخت اصل از فرع و حقیقت از مجاز اهمیت پیدا میکند. و البته این دو کاملا از هم ممتاز و جدایند! حقیقت، شیرین و جذاب و دوست داشتنی و معقول است. بمحض دیدنش جذب او میشوی و نمیتوانی از او چشم برداری. با همه وجودت سازگار است. او را با تک تک سلولهایت میشناسی! زیرا او از تو دور نیست بلکه آشناست. اصلا او حقیقت خود توست. اما آن مجاز هیچیک از این خصوصیات را ندارد. او تحمیلی است و نمیتوانی دوستش داشته باشی. کافی است این معرفت و توجه را پیدا کنی که از این علاقه فطری تو به آن حقیقت استفاده نادرست نشود. آن وقت است که میبینی مواجهه با آن خدای حقیقی اینقدرها هم دشوار نیست! و او باتو چندان فاصله ای ندارد. او خیلی مهربان تر و دوست داشتنی تر از چیزی است که فکرش را میتوانی بکنی. با "او" کارها دشوار نیست!
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست!
@namazesobh
محمدهادی:
شاقول محبت!
درروایتی از امام صادق ع نقل شده است که وقتی دومسلمان باهم روبرو میشوند آن کسیکه بیشتر دیگری را "دوست" داشته باشد برتر و بالاتر است!
وقتی این روایت را میبینیم کمی برای ما عجیب جلوه میکند. دوست داشتن دیگران بعنوان معیار مسلمان برتر معرفی شده است! بنظر میرسد که این مفهوم در میان جامعه ما غریب اَت. معیارها در میان ما بشدت ظاهری است و در میان این امور ظاهری دوست داشتن دیگری اساسا جایگاهی ندارد! در حالی که دوست داشنن امری لابد و ضروری است.شما هیچ اقدام مثبتی برای دیگران نمیتوانید انجام دهید مگراینکه این محبت در درون شما باشد. و اساسا تعامل شما با دیگران در چنین بستری جهت خود را پیدا میکند. از همین خصلت زیباست که همه خصایل دیگر هم پیدا میشود. اگر بدیگری عشق بورزی نمیتوانی جز به خوبی او بیندیشی. در نتیجه هیچگاه ظالم نخواهی شد. بخشش و گذشت برایت آسان خواهد بود. و اینهااز نتایج همان عشق است. بیایید بیشتر به پیوند عشق و ایمان بیندیشیم! @namazesobh
هردم شکر!
دوکلمه است:شکر(سپاَسگزاری) و شکر(شیرینی) ولی کاملا بهم مرتبطند! همه میخواهند زندگیشان شیرین باشد نه تلخ! اما نمیدانند که عامل تلخی زندگی خودشان هستند! این تلقی متعارف که همیشه گناه را بگردن دیگران میاندازیم ریشه همه این ناخشنودی هاست. البته در این بحثی نیست که برخی از افراد اجتماع قطعا وظایف خودرا بدرستی انجام نمیدهند و مستحق کیفر و مجازاتند. اما سخن در اینست که آیا وظیفه ناشناسی و تخلفات دیگری میتواند راه را بر خشنودی من بگیرد؟ و این سوال است که بنظرما پاسخش منفی است. رمز و کلید مساله همان شکر و سپاسگزاری است. ما یاد نگرفته ایم که خود را به عالم هستی بدهکاربدانیم و از آن طلبکار نباشیم! که اگر موجودات شاکری میبودیم کار بر ماسخت نمیشد. شرط هرگونه افزایشی شکر است. (لین شکرتم لازیدنکم ولین کفرتم ان عذابی لشدید) خداوند هم دوراه را بیشتر تعریف نکرده! یا شاکری و بهره مند از الطاف الهی یا کفوری و مستحق عذاب! و انتخاب با خودماست!
شیرین چوشکر تو باش شاکر
شاکر هردم شکر ستاند!!
@namazesobh
تسلیم یاتدبیر!
بسیار در قرآن بااین سخن روبرو میشویم که (وعلی ا... فلیتوکل المومنون) ممکن است در آغاز بنظر برسد که این مطلب واضحی است که مومن باید توکلش برخدا باشد. امادر عمل میبینیم گویا چندان هم وضوح ندارد! نکته در اینجاست که توکل وقتی معنا پیدا میکند که همراهش تسلیم باشد. وقتی خدابودن خدایت را پذیرفته ای معنایش اینست که علم وقدرت وخیرخواهی ولطف وعنایت و... اوراهم پذیرفته ای و بنابراین اطمینان داری که جز به مصلحت تو چیزی رخ نمیدهد و همین اطمینان است که بتو آرامش میدهد و همه دغدغه های منفی که از طریق شیطان ایجاد میشود براحتی از میان میروند.ایمان بخدا در چنین فضایی است که موثر است و الا جز لقلقه زبان چیزی نخواهدبود. بی جهت نیست که ملاک در تحقق ایمان تسلیم قلبی و درونی است، چرا که تنها همین اطمینان قلبی است که بانسان آرامش میبخشد. حقیقت اینست که ما دچار شرک هستیم و بهمین دلیل اثر توحید را در زندگی درک نمیکنیم. تکیه ما به خانواده و گروه و حزب و نام و نشان و آبرو ومقام و موقعیت و... است! چیزهایی که بارها و بارها دیده ایم که هیچ اساس و بنیانی ندارند ولی بیش از همه چیز مارا رنج میدهند. روزی همکاری را بسیار ناراحت دیدم. علتش را جویاشدم. گفت که یکی از افراد خانواده کاری کرده که آبروی چندین ساله بمخاطره افتاده! ومن سعی کردم توضیح دهم که آبرو یکی از همان امور جعلی و ساخته ذهنی است که هیچ واقعیتی جز در ذهن خودما ندارد! بهرمیزان که بتوانیم از ملاکهای اعتباری دنیوی جداشده و به حقیقت توجه کنیم دغدغه های بیهوده نیز از میان میروند و توکل چیزی جز همین نیست.
تکیه برتقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گرصدهنر دارد توکل بایدش!
@namazesobh
"خودم" کدام است!
همیشه در تعالیم معنوی به ما گفته میشود که "خود" مان را پیدا کنیم. به ما میگویند "خود" مان را بشناسیم! میگویند که اگر "خود" تان را شناختید خدا را شناخته اید! ولی این "خود" ما کدام است که انگار بود و نبود ما وابسته به اوست؟! شاید نتوان در این چند سطر تصوری ایجابی از "خود" ارایه داد ولی میشود با یک مثال سلبی به آن نزدیک شد! این "خود" غیر از بدن ماست! لذا متلا اگر ظالمی بدن ما را مجروح کند یا بسوزاند نتوانسته به "خود" ما آسیبی وارد کند! و این خیلی جالب است. اگر واقعا این حقیقت را دریابیم که دیگران دسترسی به خود اصلی ما ندارند و آن خود فقط در اختیار خود ماست انگار به گنج بزرگی دست یافته ایم. چرا،؟ چون دیگر نگران از دست دادن خود نیستیم! زیرا کسی بآن دسترسی ندارد. آنچه دیگران بآن دسترسی دارند یکی از چیزهایی است که مال ماست ولی خود مانیست. مثلا کفش ما یا جوراب ماست! پس آسیب آنها در حد بردن کفش و جوراب است. همین! پس هیچ جای نگرانی نیست.اما برعکس لحظه ای که با کسی زیبایی ها و قشنگیها را باشتراک میگذاریم، وقتی به کسی محبت میورزیم و محبت دریافت میکنیم، وقتی به کسی بخشش میکنیم... در همه این موارد این " خود" اصلی ماست که لذت میبرد و رشد میکند و بزرگ میشود!... اگر واقعا این تصویر درست باشد (که هست!) آنوقت میتوان پذیرفت که چقدر پیدا کردن این"خود" ارزشمند است. و چرا باید گفت که خودشناسی همان خداشناسی است زیرا با یافتن خود دیگر غرق در خدا میشوی و جز به او و خوبیها و زیباییها به هیچ چیز نمیاندیشی و غرق در سرور وشادی میشوی!!! و این همان جریان "عشق" در هستی است!
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
@namazesobh
عشق و حیات!
عشق و نفرت در یک رده قرار نمیگیرند! زیرا آنچه با حیات انسان تناسب دارد عشق است نه نفرت! به عبارت دیگر تنها کسانی به سطح حیات و زندگی انسانی رسیده اند که از گوهر عشق بهره مندند! نبودن عشق، آدمی را به حد موجود بی جان تنزل میدهد! بنابراین اساسا نفرت و دشمنی در رتبه و رده حیات انسانی نیست! کما اینکه خود دشمنی منشا پیدایش بسیاری خصلتهای ناپسند دیگر نیز میشود. در قرآن نیز همه ناپسندیها را به شیطان نسبت میدهد:الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشا وا... یعدکم مغفره منه و فضلا! نگرانی از فقر و دچار شدن به زشتیها ناشی از وسوسه شیطانی است و گرنه از خداوند جز بخشش و گشایش سر نمیزند! و طبیعتا انسان زنده نیز اینچنین است که از او جز بخشش و گشایش توقع نداری و اینها آثار عشق است! و اتفاقا یکی از نشانه های یافتن خود اصلی نیز همین است.کسی که به حقیقت خویش دست یافته و با خدای خویش متحد شده است و در واقع به مرتبه حیات انسانی خودش واقف و اگاه گشته است دلیلی برای نفرت و دشمنی نمیبیند و به غیر از محبت و احسان و عدالت و خدمت به چیزی نمیاندیشد! اینچنین است که ادمی به موجودی دوست داشتنی و قابل تحسین مبدل میشود و فلسفه سجده فرشتگان بر وی اشکار میگردد.
عاشق شو ورنه روزی کارجهان براید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی!
@namazesobh
تقرب عملی
در روایتی منسوب به حضرت علی بن موسی الرضا ع ایشان راه نزدیک شدن و تقرب دوستداران بخودشان را در افزایش راستگویی، امانتداری، ومحبت بیکدیگر میدانند.
احادیثی از این قبیل کم نیستند اما معلوم نیست به چه دلیل ارزش این نوع رفتارها که نشان دهنده عمق وجود ایمان در آدمی است، در جامعه ما کمتر شناخته شده است! و بهمین جهت است که برخی رفتارهای سطحی ونمایشی گاه جای چنین حقایق وجودی را میگیرند! در حالی که آنها صرفا نماد و سمبلی بیش نیستند. خطری که امروزه جامعه دینی را تهدید میکند بسنده نمودن به نمایشهای ظاهری دینداری و خالی شدن از عمق اخلاق انسانی است و این درحالی است که رسول خاتم الهی، تحقق کرامات اخلاقی را هدف اصلی رسالت خود دانسته است(بعثت لاتمم مکارم الاخلاق). چقدر تفاوت میان این نگاه با نگاهی وجود داردکه دین را به عامل تفرقه و درگیری و ایجاددشمنی تبدیل نموده است! شاید امروز بیش از هر زمان دیگری این ضرورت وجود دارد که باتمسک به حبل الهی بیش از همیشه در ایجاد یکدلی و یکرنگی و دوستی و برادری در میان خود بکوشیم و بدانیم که "تقرب واقعی" به خداوند و اولیای او از این طریق حاصل میشود.
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
@namazesobh
راز تصمیم!
حقیقت آدمی در تصمیم ها و نیات قلبیش معلوم میشود که جز خود و خدایش کسی از آن باخبر نیست. یکی از ویژگیهای خداوند هم که همواره در قرآن براو تاکید میشود همین است که خدا از همه کس به نهان خانه دل شما آگاه تر است! (وا... اعلم بما فی الصدور) اما راز قضیه این است که تنها موجودی که میتواند فاصله زیادی میان ظاهر و باطنش باشد انسان است. مابقی موجودات همانی هستند که نشان میدهند. یک سگ که بظاهر سگ مینماید در واقع هم سگ است و یک گوسفند همینطور. هیچوقت نمیشود حیوانی بظاهر گوسفند دیده شود ولی در باطن و نیات و تصمیم هایش همانند سگ یاگرگ رفتار کند! از یک نهال سیب شما سیب برداشت میکنید نه چیز دیگر. اما آدمی اینجور نیست. گاه باچنان فریبندگی و زیبایی و دقیق و معقول سخن میگوید که شما کمترین احتمال ناروایی در موردش نمیدهید اما باهمان ظاهر فریبنده اش بیشترین ضرر و زیان را متوجه شما میسازد! واین نشانگر فاصله زیاد میان ظاهر و باطن اوست. و جالب اینجاست که شاکله وشخصیت آدمی براساس باطن او شکل میگیرد. زیرا پوسته و صورت ظاهری عمل امری موقتی و گذراست. آنچه برایش باقی میماند همان مغز و باطن و نیات اوست. لذا بیش از هرچیز باید در اندیشه اصلاح تصمیم ها باشیم. تصمیم های باطنی که جز خودمان کسی از آن باخبر نیست. ممکن است دیگران براساس ظاهر رفتار ما ازمابه نیکی یادکنند ولی این تعریف و تمجیدها نباید خود مارا فریب دهد. ما در همه حال باید مراقب نیات و تصمیم های قلبی خود باشیم! و بدانیم که همان هاست که شاکله ما را شکل نیدهد و مسیر مارا معلوم میسازد.
تادر طلب گوهر کانی کانی
تادر هوس لقمه نانی نانی
این نکته رمز اگر بدانی دانی
هرچیز که در جستن آنی آنی
@namazesobh
قربان و تقرب!
شاید درنگاه نخست قربانی کردن ربط بیشتری با ازبین رفتن و ازدست دادن داشته باشد و حال آن که حقیقت قربانی، حیات و زندگی است! در نگاه معرفتی، آدمی با قربانی کردن مراتب پست تر وارد در مراتب بالاتر میشود. اما برای اینکه آماده چنین مرگ و قربانی شود نیازمند معرفت و بینش است، آن هم بینشی که در جانش نشسته باشد و طعم شیرینی پس از قربانی را چشیده باشد که در آن صورت در مسیر تردیدی بخود راه نمیدهد و اسماعیل وار و باشوق و اشتیاق، مرگ را برمیگزیند چرا که میداند حقیقت این مرگ و نیستی، حیات و هستی است. تقرب و نزدیک شدن به ملکوت مستلزم عبور از حجاب ماده و ملک است! کسی که شیرینی پایدار حلوای ملکوت را چشیده دیگر اسیر لذات آنی و پست دنیا نمیشود و باهمه وجودش آماده قربانی کردن خواسته های نفس در برابر آن عقل قدسی است! و او بدرستی میداند که این تجارتی سرشار از سود است. (هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم) و همه این عشق و آمادگی نتیجه آن معرفت و شناخت است. خدایا در این عید قربان ما را بی نصیب از درک شیرینی آن قربانی برای بهره مندی از تقرب بخودت قرار مده... آمین..
عاشقم من کشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
@namazesobh
چشم قلب!
اولین باری که این آیه شریفه (لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها) نظرم را به خود جلب کرد که در آن در کنار چشم و گوش و بلکه مقدم بر این دو ، "قلب" را بعنوان مرکز ادراکی آدمی طرح نموده است، در آغاز شگفت زده شدم. چون معمولا ما ادراک را مربوط به مغز میدانیم که جایگاهش سر انسان است! ولی هرچه زمان بیشتری گذشت بیشتر این حقیقت برایم جلوه گر شد که ادراکات حقیقی مربوط به همان قلب آدمی است! و وقتی شنیدم که در پژوهشهای پزشکی نیز معلوم شده که اعصاب مغزی از جای دیگری فرمان میگیرند، قضیه شکل جالبتری پیدا کرد! به هرحال سخن در این است که بسیاری از حقایق اصلی را آدمی با " چشم سر" درک نمیکند! و اینجاست که معلوم میشود چگونه احساس و اراده ما در شناخت و معرفت ما دخالت موثر دارد.چگونه است که انسان های پاکدل و پاک نیت از بصیرت و بینایی بیشتری از حقایق عالم بهره مندند. در واقع بیشترین ومهمترین پاداش انسان نیکوکار همین است که راه زندگی را با روشنی بیشتری میبیند و بدترین کیفر ظالم همین است که در تاریکی و ظلمت واقع میشود. لذا از حریص بودن فرد مشرف به مرگ و یا بی توجهی ظالم به آثار ستمش نباید تعجب کرد که این نتیجه همان ظلمت درونی اوست. و همه این تاریکیها نتیجه ویرانی دل انسان است. دلی که در آتش کینه و حرص و حسد گرفتار است چگونه میتواند حقیقت را دریابد؟ سواد و دانایی ظاهری برای چنین کسی جز افزودن بر غرور و تکبرش نتیجه ای ندارد که خود آن تاریکیها را افزایش میدهد. این است که مهرورزی و شفقت خود راه درمان امراض قلبی است. امراضی که بی هیچ درد ظاهری مارا از پادرمیآورند! وبیشتر اختلافات و درگیریها و نگرانیها مربوط به همین امراست و گرنه جان انسانهای راست کردار که باهم متحد است. (جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان های مردان خداست)
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو...
@namazesobh
فرصت صعود
در نگاه توحیدی همه آنچه برای ما رخ میدهد میتواند فرصتی برای صعود و رشد ما و یا زمینه ای برای سقوط و تنزل ماباشد چرا که هیچ حادثه ای بدون حساب و کتاب نیست! وقتی شما در جمعی مشغول بکار هستید که مدیر هوشمند و دقیقی دارد مطمان هستید که هیچ حرکتی ازچشم او مخفی نمیماند و همین سبب میشود که کاملا مراقب رفتارتان هستید و حال آنکه چنین مدیری هرچقدر هم توانمند باشد درنهایت به ظاهر اعمال ما دسترسی دارد ولی خداوند عالم به (مافی الصدور) است. یعنی از کوچکترین نیات باطنی ما مطلع است. برهمین اساس است که همه اتفاقات میتواند در جهت تثبیت نیات درست و رفع تردیدها برای ما موثرباشد. به همین جهت است که "صبر" در نگاه معرفتی جابگاه ویژه ای دارد. صبر زمینه را برای بهره برداری درست از یک اتفاق فراهم میکند و حال آنکه واکنش سریع و فوری، آن فرصت را میسوزاند! خیلی از سخنانی که در یک حادثه فورا از زبان ماخارج میشود علاوه براینکه خود عواقب خوبی را رقم نمیزند فرصت رشد و صعود را هم از ما میگیرد و حال آنکه سکوت در چنین جایی دقیقا نتیجه معکوس دارد! و این تازه در مورد ظاهر یک رفتار است. حال بنگرید که نیات باطنی ما چقدر میتواند در صعود یا سقوط ما موثر باشند!! و چقدر آدمی باید نادان باشد که این همه زمینه های رشد و تعالی خود را در این فرصت نسبتا طولانی زندگی دنیا از دست بدهد!!
صبر آرد آرزو را نی شتاب
صبر کن وا... اعلم بالصواب
@namazesobh
در اوج ناامیدی!
ما معمولا بدنبال ثبات و عدم تغییر در شرایط زندگی خود هستیم و از تغییرات احساس نگرانی میکنیم در حالی که اساسا دنیا محل تغییر و تحول است و همراه نشدن بااین خصلت دنیا به خود ما آسیب میرساند. امام حسین ع در دعای عرفه بهمین نکته اشاره دارند که از تغییر وتحولات امور دریافتم که نه در مصیبتها جای نگرانی است و نه در شادیها جای غرور چون هردوی اینها سپری میشود. جالب اینجاست که اتفاقا لحظه تغییر و تبدل احوال دقیقا همان لحظه "اوج ناامیدی" است! وکافی است در این لحظات اندکی صبرکنی! بزودی مسیر ماجرا عوض میشود. در یک نگاه کلی به دنیا میتوان دریافت که کل دنیا هم نسبت به آخرت چنین وضعی دارد یعنی دنیا باهمه ابعاد وسیعش در مقابل إخرت یک دوره کوتاهی است که اگر دچار بی صبری نشوی براحتی از آن عبور میکنی. بهمین دلیل است که ترس و دلهره و نومیدی و... از جنس توهم اندو واقعیت ندارند. اینها وقتی خواهندبود که ما آنها را جدی بگیریم! وقتی تغییر را نمیپذیریم و اصرار داریم که وضعیتی را حفظ کنیم ترس بسراغ ما میآید و الا اگر همیشه آماده تحولات باشیم اصلا ترس بی معنا میشود. آنچه حقیقت دارد و باقی است خدا و تجلیات اوست...
دور گرددن گر دوروزی بر مراد مانگشت
دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور!
@namazesobh