🎁 عنایت #حضرت_موسے_بن_جعفر(ع) به فرهاد میرزا ،پسر عباس میرزا -ولیعهد فتحعلی شاه و عموی ناصرالدین شاه⬇️
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃
🖋فرهاد میرزا، پسر عباس میرزا -ولیعهد فتحعلی شاه و عموی ناصرالدین شاه- از دانشمندان نامی اسلام است در سال 1300 هجری صحن و رواق و گنبد و تزئینات حرم و صحن مقدس حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) را به هزینه خود تعمیر نمود.
🔍 بعضی به او اشکال کردند که شما از جملهی علمائید و مؤلف کتب قمقام و جام جم و غیره می باشید؛ چرا یکصد هزار تومان (معادل یکصد هزار مثقال طلا) از اموال خود را در راه ساخت حرم، مصرف نمودید؟❔⁉️
پاسخ گفت: ثروتمندان، دارایی خود را در بانکها ذخیره میکنند و من دارایی خود را در بانک حضرت موسی بن جعفر و حضرت جواد(علیهما السلام) و در بانک حضرت سید الشهدا(ع) و در کتاب قمقام، پس انداز کردهام.
💊 فرهاد میرزا در سال 1305 در تهران مریض شد و چون در وقت احتضارِ وی، اکثر بزرگان در اطراف او جمع شدند، فرمان سکوت داد و گفت: از جمله وصایای من این است که: پس از مرگم، مرا غسل و کفن کنید و به هر تشریفاتی که مایلید در تهران و شهرهای دیگر تشییع نمایید و مرا در کاظمین، در حجرهی شخصی ای که در صحن حضرت موسی بن جعفر(ع) برای خود ساخته ام دفن نمایید و به فرزندان خود گفت: میدانم که اگر مردم مطلع شوند، در بغداد برای من تشییع بینظیری بر پا خواهد شد، در این صورت من از حضرت موسی بن جعفر(ع) خجالت میکشم و دوست دارم تشییع من مثل تشییع موسی بن جعفر(ع) غریبانه باشد!❗️
لذا هنگامی که به نزدیک بغداد رسیدید، جنازهی مرا بر روی تخته پاره ای بگذارید و آن را چهار نفر حمال بدون هیچ تشریفاتی بردارند و به صورت یک نفر غریب دفنم کنید.
فرزندان به دستور او عمل کردند، اما همینکه به بغداد رسیدند، دیدند که به یکباره از سمت کاظمین جمعیت زیادی با عَماری و پرچمها به استقبال جنازه آمدند.
فرزندانِ آن مرحوم سفارش آن بزرگوار را به مردم گفتند، اما متولی باشی(متولی حرم) گفت: این دستور حضرت موسی بن جعفر(ع) است.
آن حضرت در خواب به من امر کردند که با جمعیت و تشریفات بروید و جنازه حاج فرهاد را بگیرید و با عزت تمام تشییع کنید. (۱)
📗(۱)مردان علم در میدان عمل، ج۲،سید نعمت الله حسینی [با اندکی تلخیص]؛ستارگان درخشان، ج۹ ص ۱۱؛ منتخب التواریخ و زندگانی چهارده معصوم عماد زاده، ص ۳۶۶؛ رجال اسلام، ص ۲۹۹؛احسن الودیعه و فارسنامه، علی فلسفی، ج ۲، ص ۱۱۸.
🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
#مُـبَلِـغِ_مَجـٰازے
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام*🏴 #قسمت6⃣2⃣ ــ پس به ميدان مبارزه بيا! آ
❣﷽❣
🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴 *همراه با کاروان از مدینه تا شام*🏴
#قسمت7⃣2⃣
اشك در چشمان اين پيرمرد حلقه زده است. آرى! او خوب مى داند كه در تاريخ، ديگر اين صحنه تكرار نخواهد شد كه تمام حقيقت، اين گونه غريب بماند.
كاروان در بيابان هاى خشك و بى آب، به پيش مى رود. اين جا نه درختى هست و نه آبى!
اكنون به سرزمين "بَيْضه" مى رسيم.142
كاروان در محاصره هزار جنگ جو است. مهمان نوازى مردم كوفه شروع شده است!
خورشيد غروب مى كند و هوا تاريك مى شود. امام دستور مى دهد كه همين جا منزل كنيم. خيمه ها بر پا مى شود و سپاه حُرّ هم كه به دنبال ما مى آيند همين جا منزل مى كنند. آنها تا صبح نگهبانى مى دهند و مواظب اين كاروان هستند.
آخر اين سفر تا كجا ادامه خواهد داشت؟ سفرى به مقصدى نامعلوم!
روز ديگرى پيش رو است. گويى آن قدر بايد برويم تا از ابن زياد خبرى برسد. حُرّ نگاهش به جاده است. چرا نامه رسان ابن زياد نيامد؟ همه چشم انتظارند و لحظه ها به سختى مى گذرد.
امام كه هدفش هدايت انسان ها است، به سپاه كوفه رو مى كند و مى فرمايد:
اى مردم! پيامبر فرموده است: "اگر اميرى حرام خدا را حلال كند و پيمان خدا را بشكند و مردم سكوت كنند، خداوند آنها را به آتش دوزخ مبتلا مى كند" و امروز يزيد از راه بندگى خدا خارج شده است.
مگر شما مرا دعوت نكرديد و نامه برايم ننوشتيد تا به شهر شما بيايم؟ مگر شما قول نداده بوديد كه در مقابل دشمن مرا تنها نگذاريد؟ اكنون چه شده كه خود، دشمن من شده ايد؟ من حسين، پسر پيامبر شما هستم.143
سكوت تمام لشكر را فرا گرفته و سرها در گريبان است. در اين ميان گروهى هستند كه نامه هايى را با دست خود نوشته اند و امام را به كوفه دعوت كرده اند، امّا هيچ كس جواب نمى دهد.
سكوت است و هواى گرم بيابان!
امام به سخن خود ادامه مى دهد: "اگر شما پيمان خود را با من مى شكنيد، كار تازه اى نكرده ايد، چرا كه پيمان خود را با پدر و برادرم نيز شكسته ايد".144
باز سكوت است و سكوت. امام رو به ياران خود مى كند و دستور حركت مى دهد. هيچ كس نمى داند اين كاروان به كجا مى رود.
* * *
امروز دوشنبه بيست و هشتم ذى الحجّه است. كاروان تا پاسى از عصر به حركت خود ادامه مى دهد. بيابان است و زوزه باد گرم.
آن دورترها درختان خرمايى سر به فلك كشيده، نمايان مى شوند. حتماً آب هم هست.
به حركت خود ادامه مى دهيم و به "عُذَيْب" مى رسيم. اين جا چه آب گوارايى دارد. آب شيرين و درختانى با صفا!145
خيمه ها برپا مى شود. لشكريان حُرّ نيز كنار ما منزل مى كنند.
صداى شيهه اسب مى آيد. چهار اسب سوار به سوى ما مى آيند.
امام حسين(ع) باخبر مى شود و از خيمه بيرون مى آيد. كمى آن طرف تر، حُرّ رياحى هم از خيمه اش بيرون مى آيد و گمان مى كند كه نامه اى از طرف ابن زياد آمده است و از اين خوشحال است كه از سرگردانى رها مى شود.
ــ شما از كجا آمده ايد و اين جا چه مى خواهيد؟
ــ ما از كوفه آمده ايم تا امام حسين(ع) را يارى كنيم.
حُرّ تعجّب مى كند. مگر همه راه ها بسته نيست، مگر سربازان ابن زياد تمام مسيرها را كنترل نمى كنند. آنها چگونه توانسته اند حلقه محاصره را بشكنند و خود را به اين جا برسانند. اين صداى حُرّ است كه در فضا مى پيچد: "دستگيرشان كنيد".146
گروهى از سربازان حُرّ به سوى اين چهار سوار مى تازند.
اندوهى بر دل اين مهمانان مى نشيند و نجواكنان مى گويند: "خدايا! ما اين همه راه را به اميد ديدن امام خويش آمده ايم، اميد ما را نا اميد مكن".
امام حسين(ع) پيش مى رود و به حُرّ مى فرمايد: "اجازه نمى دهم تا ياران مرا دستگير كنى. من از آنها دفاع مى كنم. مگر قرار بر اين نبود كه ميان من و تو جنگ نباشد. اين چهار نفر نيز از من هستند. پس هر چه سريع تر آنها را رها كن وگرنه آماده جنگ باش". حُرّ دستور مى دهد تا آنها را رها كنند.
اشك شوق بر چشم آنها مى نشيند. خدمت امام سلام مى كنند و جواب مى شنوند.147
آنها خود را معرّفى مى كنند:
ــ طِرِمّاح، نافع بن هلال، مُجَمَّع بن عبد الله، عَمْروبن خالد.
امام خطاب به آنها مى فرمايد:
ــ از كوفه برايم بگوييد!
ــ به بزرگان كوفه پول هاى زيادى داده اند تا مردم را نسبت به يزيد علاقه مند سازند و اكنون آنها به خاطر مال دنيا با شما دشمن شده اند.
ــ آيا از قَيس هم خبرى داريد؟
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
🌟جهت پیگیری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبَلِـغِ_مَجـٰازے درپیام رسان ایتا مراجعه نمائید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴 *همراه با کاروان از مدینه تا شام*🏴 #قسمت7⃣2⃣ اشك در چشمان اين پيرمرد حلق
❣﷽❣
🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام*🏴
#قسمت8⃣2⃣
ــ آيا از قَيس هم خبرى داريد؟
ــ همان قَيس كه نامه شما را براى اهل كوفه آورد؟
ــ آرى، از او چه خبر؟
ــ او در مسير كوفه گرفتار مأموران ابن زياد شد. نقل شده كه نامه شما را در دهان قرار داده و بلعيده است تا مبادا نام ياران شما براى ابن زياد فاش شود. او را دستگير كردند و نزد ابن زياد بردند. ابن زياد به او گفته بود:
"يا نام ها را برايم بگو يا اينكه در مسجد كوفه به منبر برو و حسين و پدرش على را ناسزا بگو". او پيشنهاد دوم را قبول مى كند. ما در مسجد بوديم كه او را آوردند و او با صداى بلند فرياد زد:
"اى مردم كوفه! امام
حسين(ع)، به سوى شما مى آيد، اكنون برخيزيد و او را يارى كنيد كه او منتظر يارى شماست". بلافاصله پس از آن ابن زياد دستور داد تا او را فوراً به قتل برسانند.
امام با شنيدن جريان شهادت قَيس اشك مى ريزد و مى فرمايد: "خدايا! قَيس را در بهشت مهمان كن".148
* * *
نماز ظهر را در زير سايه درختان مى خوانيم و حركت مى كنيم.
حُرّ رياحى از ترس اينكه عدّه اى به كمك امام بيايند، ما را مجبور مى كند تا همين طور در دل بيابان ها به حركت ادامه بدهيم. لحظه به لحظه از كوفه دور مى شويم!
كاروان ما به حركت ادامه مى دهد و سپاه حُرّ نيز همراه ما مى آيد. سكوت مرگ بارى بر اين صحرا حكم فرما شده است. راستش را بخواهى من كه خسته شده ام. آخر تا كى بايد سرگردان باشيم
طِرِمّاح كه خستگى من و ديگر كاروانيان را مى بيند مى فهمد كه بايد از هنر شاعريش استفاده كند. او مى خواهد شعرى را كه ساعتى قبل سروده است بخواند. براى اين كار سوار بر شتر در جلو كاروان مى ايستد و با صداى بلند مى خواند:
يا ناقتي لا تجزعي من زجري***وامضي بنا قبل طلوع الفجرِ...149
نمى دانم چگونه زيبايى اين شعر را به زبان فارسى بيان كنم، امّا خوب است اين شعر فارسى را برايت بخوانم، شايد بتوانم پيام طِرِمّاح را بيان كنم:
تا خار غم عشقت، آويخته در دامن***كوته نظرى باشد، رفتن به گلستان ها
گر در طلبت ما را، رنجى برسد غم نيست***چون عشق حَرَم باشد، سهل است بيابان ها
نمى دانم تا به حال برايت پيش آمده است كه در حال و هواى خودت باشى، امّا ناگهان به ياد خاطره غمناكى بيفتى و سكوت تمام وجود تو را بگيرد، به گونه اى كه هر كس در آن لحظه نگاهت كند غم و اندوه را در چهره تو بخواند. نگاه كن، طِرِمّاح به يكباره سكوت مى كند. همه تعجّب مى كنند.
به راستى چرا طِرِمّاح ساكت شده و همين طور مات و مبهوت، بيابان را نگاه مى كند؟
اين بار تو جلو مى روى و او را صدا مى زنى، امّا او جواب تو را نمى دهد. بار ديگر صدايش مى كنى و به او مى گويى:
ــ طِرِمّاح به چه فكر مى كنى؟
ــ ديروز كه از كوفه مى آمدم، صحنه اى را ديدم كه جانم را پر از غم كرد.
ــ بگو بدانم چه ديدى؟
ــ ديروز وقتى از كوفه بيرون آمدم، اردوگاه بزرگى را ديدم كه مردم با شمشيرها و نيزه ها در آنجا مستقر شده بودند. همه آنها آماده بودند تا با حسين(ع) بجنگند.
ــ عجب! آنها به جنگِ مهمان خود مى روند.
ــ باور كن من تا به حال، لشكرى به اين بزرگى نديده بودم.
طِرِمّاح در اين فكر است كه امام حسين(ع) چگونه مى خواهد با اين ياران كم، با آن سپاه بزرگ بجنگد.150
ناگهان فكرى به ذهن طرماح مى رسد. با عجله نزد امام مى رود:
ــ مولاى من، پيشنهادى دارم.
ــ بگو، طرماح!
ــ به زودى لشكر بزرگ كوفه به جنگ شما خواهد آمد. شما بايد در جايى سنگر بگيريد. در راه حجاز، كوهى وجود دارد كه قبيله ما در جنگ ها به آن پناه مى برند و دشمن هرگز نتوانسته است بر آنجا غلبه كند. آنجا پناهگاه خوبى است و شما را از شر دشمنان حفظ مى كند. من به شما قول مى دهم وقتى آنجا برسيم از قبيله ما، ده هزار نفر به يارى شما بيايند و تا پاى جان از شما دفاع كنند.
امام قدرى فكر مى كند و آن گاه رو به طرماح مى كند و مى فرمايد: "خدا به تو و قبيله تو پاداش خير دهد ، امّا من به آنجا نمى آيم، براى اينكه من با حُرّ رياحى پيمان بسته ام و نمى توانم پيمان خود را بشكنم".
آرى! قرار بر اين شد كه ما به سوى مدينه برنگرديم و در مقابل، حُرّ از نبرد با ما خوددارى كند.
اگر امام حسين(ع) به سوى قبيله طرماح مى رفت، جان خود و همراهان خود را نجات مى داد، امّا اين خلاف پيمانى بود كه با دشمن بسته است.151
مرام امام حسين(ع)، وفادارى است حتّى با دشمن!
هرگز عهد و پيمان را نشكن; زيرا رمز جاودانگى انسان در همين است كه در سخت ترين شرايط، حتّى با دشمنان خود نامردى نكند.
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
جهت پیگیری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبَلِـغِ_مَجـٰازے در پیام رسان ایتا مراجعه نمائید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام*🏴 #قسمت8⃣2⃣ ــ آيا از قَيس هم خبرى داري
❣﷽❣
🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام*🏴
#قسمت9⃣2⃣
امروز چهارشنبه اوّل ماه محرّم است و ما در دل بيابان ها پيش مى رويم.
سربازان حُرّ خسته شده اند. آنها به يكديگر مى گويند: "تا كى بايد در اين بيابان ها سرگردان باشيم؟ چرا حرّ، كار را يكسره نمى كند؟ چرا ما را اين طور معطّل خود كرده است؟ ما با يك حمله مى توانيم حسين و ياران او را به قتل برسانيم".
خرابه هايى به چشم مى خورد. اين جا قصر بنى مقاتِل نام دارد. اين خرابه اى كه مى بينى روزگارى قصرى باشكوه بوده است. به دستور امام در اين جا منزل مى كنيم. لشكر حُرّ هم مانند ما متوقّف مى شود.
آنجا را نگاه كن! خيمه اى برافراشته شده و اسبى كنار خيمه ايستاده و نيزه اى بر زمين استوار است. آن خيمه از آن كيست؟
خبر مى آيد كه صاحب اين خيمه عُبَيْد الله جُعْفى است. او از شجاعان و پهلوانان عرب است، طورى كه تنها نام او لرزه بر اندام همه مى اندازد.
پهلوان كوفه اين جا چه مى كند؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا ابن زياد از او بخواهد كه در لشكر او حضور پيدا كند.152
امام يكى از ياران خود را نزد پهلوان مى فرستد تا به او خبر دهد كه امام حسين(ع)مى خواهد تو را ببيند. پيك امام نزد او مى رود و مى گويد:
ــ سلام بر پهلوان كوفه! امام حسين(ع) تو را به حضور خود طلبيده است.
ــ سلام بر شما! حسين از من چه مى خواهد؟
ــ مى خواهد كه او را يارى كنى.
ــ سلام مرا به او برسان و بگو كه من از كوفه بيرون آمدم تا در ميان جمع دشمنانش نباشم. من با حسين دشمن نيستم و البته قصد همراهى او را نيز ندارم. من از فتنه كوفه خود را كنار كشيده ام.153
فرستاده امام برمى گردد و پيام او را مى رساند. امام با شنيدن پيام از جا برمى خيزد و به سوى خيمه او مى رود.
پهلوان كوفه به استقبال امام مى آيد. او كودكانى را كه دور امام پروانه وار حركت مى كردند، مى بيند و دلش منقلب مى شود. گوش كن! اكنون امام با او سخن مى گويد:
ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟
ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟
ــ با يارى كردن من.
ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما...
ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود.154
چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين(ع) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند، ولى امام حسين(ع) از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفه او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ ببين كه وظيفه امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجه مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين(ع) به همه تاريخ داد.
در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بى خيال نشو و نگو من كارى نمى توانم بكنم. اگر مى توانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن.
* * *
امام دستور مى دهد تا مشك ها را پر از آب كنيم و حركت كنيم.
خيمه ها جمع مى شود و همه آماده حركت مى شوند. ساعتى مى گذرد.
امام بر اسب خويش سوار است و لحظه اى خواب بر چشم او غلبه مى كند و چون چشم مى گشايد، اين آيه را مى خواند:
( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون).
على اكبر جلو مى رود و مى گويد:
ــ پدر جان! چه شده است؟
ــ عزيزم، لحظه اى خواب چشم مرا ربود. در خواب، سوارى را ديدم كه مى گفت:
"اين كاروان منزل به منزل مى رود و مرگ هم به دنبال آنهاست". پسرم! اين خبر مرگ است كه به ما داده شده است.155
ــ پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟
ــ آرى! سوگند به خدايى كه همه به سوى او مى روند ما بر حق هستيم.
ــ اگر چنين است ما از مرگ نمى ترسيم، چرا كه راه ما حق است.156
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
🌟 جهت پیگیری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبَلِـغِ_مَجـٰازے در پیام رسان #ایتا مراجعه نمائید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
#مُـبَلِـغِ_مَجـٰازے
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
✅#عبرتهای_عاشورا
👇#قسمت_اول
🔹جا دارد ملت اسلام فکر کند که
✳️چرا #پنجاه_سال بعد از وفات پیغمبر ، کار کشور اسلامی به جایی رسید که #مردم_مسلمان از
👈وزیرشان، امیرشان ، سردارشان ، عالمشان، قاضیشان ، قاریشان و اجامر و اوباششان در #کوفه و #کربلا جمع شدند و #جگر_گوشهی_پیغمبر را با آن #وضع_فجیع به خاک و خون کشیدند؟!
🔸خوب ؛ انسان باید به فکر فرو رود، که چرا چنین شد؟
😭کار به جایی برسد که جلو چشم مردم، #حرم_پیغمبر را به #کوچه و #بازار بیاورند و به آنها #تهمت_خارجی بزنند !
🔷 #خارجی یعنی جزو #خوارج ، خارجی یعنی کسی که علیه امام عادل خروج میکند.
🔶لذا، همهی مردم مسلمان، آن روز از خارجیها، یعنی خروجکنندهها، بدشان میآمد.
✳️آن عدّه، در معرفی امام حسین علیهالسّلام به عنوان خروج کننده، موفّق شدند.
📚(#مقام_معظم_رهبری ٧۵/۰٣/٢۰)
♻️ادامه دارد...
#خواص
#بی_خواص
#گزیده_ای_از_بیانات_رهبر_انقلاب
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
💠 eitaa.com/namazi_313
#مُـبَلِـغِ_مَجـٰازے
🗓سالروزشهادت مطیع ولایت
🏳شیعه حیدرکرار،میثم تمار/۱
💠امام خمینی
پیروان علی همواره با حکام جائر مقابله کردند؛ میثم تمار،این زبان گویای اسلام تا آنجاعلیه بنیامیه گفت که جلادان معاویه دست و زبانش را بریدند! ۴۱/۱۲/۲۹
💠آیةالله بهجت
خداکندظهور باعافیت باشد زیرا ماایمان میثم را نداریم،از کجا معلوم که در بلاها استوار میمانیم و از دین خارج نمیشویم!
درمحضربهجت ۳/۲۲۶
⬇️نسخهpdf
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
🗓سالروزشهادت مطیع ولایت
شیعه حیدر کرار، میثم تمار/۲
💠رهبرانقلاب
درصدر اسلام آنانکه مدح شدند بیش از آنکه بخاطر عبادتشان شوند بخاطر موضعگیریهای سیاسی و مجاهدتشان مدح شدند.
ما میثم تمار و... را بیشتربه مواضعشان مدح میکنیم تابه عبادتشان،خیلی از بزرگان هم که مذموم شدند بخاطر شرب خمر و بینمازی مذمت نشدند؛بخاطر عدم حضور در لحظه نیاز مذمت شدند.تاریخ راببینید! ۸۹/۱/۱۶
⬇️نسخهpdf
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313