🗓سالروز تاسیس حزب توده
💠امام خمینی:
حزب توده از اول توسط شوروی صادر نشد بلکه مستقیما از انگلیس و بدست سلیمان میرزای مقدس مآب ایجاد شد! ۵۸/۴/۱۷
💠رهبرانقلاب
اگر خاطرات کیانوری را ببینید با آنکه حقایق را نمیخواست بگویداما کاملا از گوشه وکنار معلوم میشود که حقیقت حزب توده چه بود! ۷۷/۲/۲۲
اگر عناصر اطلاعات نبودند،انقلاب از دست حزب توده جان سالم به درنمیبرد! ۷۷/۱۰/۱۸
⬇نسخهpdf
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
✍🏻 متن گزیده جلسه اول طرح مودت حسینی
موضوع سخنرانی "کربلا جادوی عشق" 1⃣
☝️در زندگی ما چیزی با قدرت جادویی وجود دارد که خیلی ها از آن غافلند و آن هم مختص زندگی انسان هاست☝️
❣با زبان شعر و تخیل از آن حرف زده می شود اما خیلی ها آن جور که باید باورش ندارند و آن "عشق و محبت" است!❇️
⁉️محبت و عشق با صاحبِ خود چه میکند؟؟⁉️
1⃣خلق و خوی او را شبیه به معشوق میکند
2⃣ بعضاًقیافه هم شبیه به معشوق میشود.
🔎پژوهش هایی علمی در این زمینه انجام شده که در نتایج آن ها نشان داده میشود که اگر کسی
1⃣عاشقِ کسی باشد
2⃣با او انس بگیرد
محبت بعلاوه ی مُئانِسَت هردو را شبیه هم می کند.
مثل دائی زاده و عمو زاده
👈شخصیتش ،اخلاقش و حتی ظاهرش هم شبیه به او میشود.
👈برای مثال با عکس گرفتن از زوج های جوان در ابتدای زندگی و 25سال بعد ثابت شده که
⏪ چهره ها شباهت عجیبی به هم پیدا کرده اند.
مُئانٍسَت و مراوده این خاصیت را دارد.
⏪ حتی شخصیت ها هم نیز شبیه به هم شده اند.
۱۶۰ زوج را طی چندین سال تحت مطالعه قرار دادند.
چند داور آوردند
از لحاظ ظاهر و شخصیت شباهت به هم پیدا کردند.
☝️پس وقتی کسی دیگری را
✅دوست دارد و✅ با او مراوده دارد شبیه به او میشود!
👈چون با او میخندد و اخم میکند خطوط چهره هم شبیه به هم میشود.
علت خیلی علت ظریفی است.
مُحبّت+مُئانست و مراوده
👌🏻و این قاعده ی زرین در دین نیز آمده:
🌷اَنتَ مَعَ مَن اَحبَبت ....تو با کسی هستی که دوستش داری...🌷
😔حتی اگر زمین بخورد...حتی اگر دندانش بشکند...حتی اگر سر بریده شود... و حتی پس از مرگ!!!😔
✅اویس قرنی عاشق واقعی رسول الله (ص) بود که در جنگ احدبا فاصله ی مکانیِ طولانی از پیامبر (ص) وقتی دندان حضرت شکست در همان لحظه دندان اویس قرنی هم شکست و این در اثر نیروی جادوییِ عشقِ واقعی است!
✅حضرت زهرا (س) وقتی که راه میرفت تا خطبه ی فدک را بخواند مورخان نوشته اند که راه رفتنش شبیه به رسول الله (ص) بود!!
✅حضرت مُسلم(ع) شبیه به اباعبدالله الحسین علیه السلام سنگ به پیشانی اش خورد...تشنه شهید شد!!
مگر میشود عاشقِ اباعبدالله علیه السلام سیراب به شهادت برسد؟؟
💠عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت...فتنه انگیزِ جهان غمزه ی جادوی تو بود.
🖌سید عــلے اصـغرنمـــازے
sapp.ir/zainabiun
eitaa.com/zainabiun
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 هماکنون؛ #تیتر_یک سایت Khamenei.ir
✊ رهبرانقلاب، امروز: تحریم را شکست میدهیم
🌹 جوانان راه حل مشکل کشورند. ۹۷/۷/۱۲
🔹️ #شکست_تحریم
🔸️ #عظمت_ایران
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔆 سخننگاشت| رویشهای جوانان بیشتر از ریزشها است
🔻 رهبرانقلاب، امروز: بنده وقتی از جوانها تمجید میکنم بعضیها میگویند فلانی از برخی جوانهای منحرف اطلاعی ندارد، نه، بنده از آنها هم مطلع هستم، آنها ریزشهای ما هستند اما رویشهای ما بر ریزشهای ما رجحان و غلبه دارند بیش از آن افرادی که به سمت لاابالیگری پیش میروند جوانها به سمت تعهد، به سمت فکر و عمل در راه اهداف حرکت میکنند. ۹۷/۷/۱۲
💻 @Khamenei_ir
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت5⃣4⃣ او ديده است كه پيامبر چقدر ب
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت6⃣4⃣
عمرسعد حيران مى شود و نمى داند چه جوابى بدهد. او هرگز انتظار شنيدن اين كلام را از امام حسين(ع) نداشت.
امام نمى گويد كه آب را آزاد كن. امام از او مى خواهد كه خودش را آزاد كند. عمرسعد، بيا و تو هم از بندِ هواى نفس، آزاد شو. بيا و دنيا را رها كن.
آشوبى در وجود عمرسعد بر پا مى شود. بين دو راهى عجيبى گرفتار مى شود. بين حسينى شدن و حكومت رى، امّا سرانجام عشق حكومت رى به او امان نمى دهد. امان از رياست دنيا! تاريخ پر از صحنه هايى است كه مردم ايمان خود را براى دو روز رياست دنيا فروخته اند.
پس عمرسعد بايد براى خود بهانه بياورد. او ديگر راه خود را انتخاب كرده است.
رو به امام مى كند و مى گويد:
ــ مى ترسم اگر به سوى تو بيايم خانه ام را ويران كنند.
ــ من خودم خانه اى زيباتر و بهتر برايت مى سازم.
ــ مى ترسم مزرعه و باغ مرا بگيرند.
ــ من بهترين باغ مدينه را به تو مى دهم. آيا اسم مزرعه بُغَيْبِغه را شنيده اى؟ همان مزرعه اى كه معاويه مى خواست آن را به يك ميليون دينار طلا از من بخرد، امّا من آن را نفروختم، من آن باغ را به تو مى دهم. ديگر چه مى خواهى؟
ــ مى ترسم ابن زياد زن و بچه ام را به قتل برساند.
ــ نترس، من سلامتى آنها را براى تو ضمانت مى كنم. تو براى خدا به سوى من بيا، خداوند آنها را حفاظت مى كند.240
عمرسعد سكوت مى كند و سخنى نمى گويد. او بهانه ديگرى ندارد. هر بهانه اى كه مى آورد امام به آن پاسخى زيبا و به دور از انتظار مى دهد.
سكوت است و سكوت.
او امام حسين(ع) را خوب مى شناسد. حسين(ع) هيچ گاه دروغ نمى گويد. خدا در قرآن سخن از پاكى و عصمت او به ميان آورده است، امّا عشق رياست و حكومت رى را چه كند؟
امام حسين(ع) مى خواست مزرعه بزرگ و باصفايى را كه درختان خرماى زيادى داشت به عمرسعد بدهد، امّا عمرسعد عاشق حكومت رى شده است و هيچ چيز ديگر را نمى بيند.
سكوت عمرسعد طولانى مى شود، به اين معنا كه او دعوت امام حسين(ع) را قبول نكرده است. اكنون امام به اومى فرمايد: "اى عمرسعد، اجازه بده تا من راه مدينه را در پيش گيرم و به سوى حرم جدّم باز گردم".241
باز هم عمرسعد جواب نمى دهد. امام براى آخرين بار به عمرسعد مى فرمايد: "اى عمرسعد، بدان كه با ريختنِ خون من، هرگز به آرزوى خود كه حكومت رى است نخواهى رسيد".242
و باز هم سكوت...ديدار به پايان مى رسد و هر گروه به اردوگاه خود باز مى گردد.243
خداوند انسان را آزاد و مختار آفريده است. خداوند راه خوب و بد را به انسان نشان مى دهد و اين خود انسان است كه بايد انتخاب كند. امشب عمرسعد مى توانست حسينى شود و سعادت دنيا و آخرت را از آن خود كند.
شايد با خود بگويى چگونه شد كه امام حسين(ع) به عمرسعد وعده داد كه اگر به اردوگاه حق بيايد براى او بهترين منزل را مى سازد و زن و بچّه هاى او نيز، سالم خواهند ماند.
اين نكته بسيار مهمّى است. شايد فكر كنى كه عمرسعد يك نفر است و پيوستن او به لشكر امام، هيچ تأثيرى بر سرنوشت جنگ ندارد، امّا اگر به ياد داشته باشى برايت گفتم كه عمرسعد به عنوان يك شخصيّت مهم، در كوفه مطرح بود و مردم او را به عنوان يك دانشمند وارسته مى شناختند.
من باور دارم اگر عمرسعد امشب حسينى مى شد، بيش از ده هزار نفر حسينى مى شدند و همه كسانى كه به خاطر سخنان عمرسعد به جنگ امام حسين(ع) آمده بودند به امام ملحق مى گشتند و سرنوشت جنگ عوض مى شد.
و شايد در اين صورت ديگر جنگى رخ نمى داد. زيرا وقتى ابن زياد مى فهميد عمرسعد و سپاهش به امام حسين(ع) ملحق شده اند، خودش از كوفه فرار مى كرد، در نتيجه امام به راحتى مى توانست كوفه را تصرّف كند و پس از آن به شام حمله كرده و به حكومت يزيد خاتمه بدهد.
همسفرم! به نظر من يكى از مهم ترين برنامه هاى امام حسين(ع) در كربلا، مذاكره ايشان با عمرسعد بوده است.
امام حسين(ع) در هر لحظه از قيام خود همواره تلاش مى كرد كه از هر موقعيّتى براى هدايت مردم و دور كردن آنها از گمراهى استفاده كند، امّا افسوس كه عمرسعد وقتى در مهم ترين نقطه تاريخ ايستاده بود، بزرگ ترين ضربه را به حق و حقيقت زد، آن هم براى عشق به حكومت!
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
جهت پیگیری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبلِغِ_مَجــٰازے در پیامرسان #ایتا مراجعه نمائید.👇
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
✨﷽✨
🔰امام صادق (عليه السلام) فرمودند:
كان (على بن الحسين (عليه السلام) ) يقبل الصدقة قبل ان يعطيها السائل، قيل له: ما يحملك على هذا؟ قال: فقال: لست اقبل يد السائل انما اقبل يد ربى، انها تقع فى يد ربى قبل اءن تقع فى يد السائل...
💬امام چهارم (عليه السلام) قبل از اينكه صدقه را به فقير بدهد مى بوسيد، از امام سؤال شد، حكمت اين كار شما چيست؟ فرمودند: من دست پروردگارم را مى بوسم نه دست فقير را، زيرا صدقه قبل از اينكه به دست فقير برسد در دست خدا قرار مى گيرد.
📙بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۷۴
☑ @namazi_313
#مُـبلِغِ_مَجــٰازے
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت6⃣4⃣ عمرسعد حيران مى شود و نمى دا
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت7⃣4⃣
عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد.
وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟".
به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم".
او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست".244
عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند.
امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است.
خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد.
فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد.
ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟
ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است.
ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم".245
او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين(ع)براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت.
او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!".
خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟
او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند".246
ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم".
آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد.
اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد:
ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم.247
ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟
ــ چه مطلبى؟
ــ خبرى از صحراى كربلا.
ــ اى شمر! خبرت را زود بگو.
ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند.248
ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است.
ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن".249
ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود.
مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم:
"اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نیست ". 250
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
جهت پیگری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبلِغِ_مَجــٰازے در پیام رسان #ایتا مراجعه نمائید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
هدایت شده از مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣
🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴
🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴
#قسمت7⃣4⃣
عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد.
وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟".
به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم".
او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست".244
عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند.
امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است.
خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد.
فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد.
ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟
ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است.
ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم".245
او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين(ع)براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت.
او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!".
خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟
او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند".246
ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم".
آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد.
اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد:
ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم.247
ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟
ــ چه مطلبى؟
ــ خبرى از صحراى كربلا.
ــ اى شمر! خبرت را زود بگو.
ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند.248
ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است.
ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن".249
ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود.
مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم:
"اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نیست ". 250
#ادامه_دارد...
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨
جهت پیگری #داستان_عاشورایی #هفت_شهر_عشق به کانال #مُـبلِغِ_مَجــٰازے در پیام رسان #ایتا مراجعه نمائید.👇
http://eitaa.com/namazi_313
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀