eitaa logo
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
481 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
136 فایل
بصیرتی، تربیتی، فرهنگی،مذهبی،تاریخی و سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴امروز بیست و سوم محرم الحرام است. آیا ما دانید تقریبا در چنین روزی، کاروان اسرا و سرهای مقدس کربلا به کدام منزلگاه رسیدند و چه اتفاقی افتاد؟ ⛺️منزلگاه دعوات مأموران چون به نزدیک «دعوات» رسیدند، نامه‌ای به والی آنجا نوشته که: ما سر حسین را با خود آورده‌ایم. او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوق‌ها و کرناها بدمند و خود نیز برای استقبال از شهر بیرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نیزه زده و از دروازه‌ای که آن را اربعین می‌نامیدند وارد نموده و در یکی از میدان‌های شهر، آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند. در این شهر نیز گروهی گریان بودند و جماعتی شادی می‌کردند و می‌گفتند: این سر خارجی است که بر یزید خروج کرده است! پس شب در آنجا ماندند، و صبح به طرف «حلب» حرکت کردند. امام سجاد علیه‌السلام در آن هنگام گریست و این شعر را خواند: لیت شعری هل عاقل فی الدیاجی بات من فجعة الزمان یناجی انا نجل الامام ما بال حقی ضائع بین عصبة الاعلاج ای کاش می‌دانستم که شخص خردمندی هست که در ظلمت‌ها بیتوته کند و از سختی‌های زمان زمزمه نماید؛ من فرزند امام هستم، چه شده است که حق من ضایع شود بین این گروه کفار. 📖منابع: ۱. آینه داران آفتاب۲. مدینة المعاجز۳. معالی السبطین۴. مقتل الحسین (ع) عبدالرزاق مقرم۵. مقتل ابی مخفف ۶. اللهوف  ۷. بحارالانوار  ۸. الارشاد ۹. آینه در کربلاست ۱۰. کامل بهایی Eitaa.com/namazi_313
✨امام خامنه ای✨ 🔴انقلابی پشیمان ، مانند روزه داری است که قبل از غروب افطار می کند. ⭕️در راه انقلاب اگر ثابت قدم وجود نداشت،انسان رابطه اش با انقلاب قطع میشود 🆔👇👇👇 @namazi_313
🔘 در سوگ میراث دار عاشوار مراسم شهادت امام زین العابدین علے بن الحسین( علیه السلام). پنجشنبه ۱۲ مهرماه ۹۷ ، همراه با نماز مغرب و عشاء لار: شهرجدید، خیابان فرهنگ ، انتهای بلوک ۳ مسجد امام سجاد (ع) Ⓜ️eitaa.com/namazi_313 #مُـبلِغِ_مَجــٰازے
🏴 فرا رسیدن ٢٣ محرم الحرام، سالگرد فاجعه تخریب حرم امامين عسکریین علیهما السلام را به پیشگاه حضرت بقیة الله الأعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت عرض می نماییم . Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313 #مُـبلِغِ_مَجــٰازے
🗓سالروز مهم اعدام پرعبرت منافق قاتل، مسئول فاسدروحانی ضدانقلاب اسلامی حجةالاسلام‌سیدمهدی‌هاشمی 💠سیداحمدخمینی حضرت آیةالله منتظری،فرمودید سیدمهدی مخلص انقلاب است درحالیکه به اعتراف خودش ساواکی و ازحامیان پهلوی بود! 📔کتاب رنجنامه ص۴۰ ⚠️توجه؛ درباره سیدمهدی هاشمی سفاک حداقل ۱۰پست ویژه لازم بود اما کتاب ممنوع الچاپ رنجنامه کافی است، حتما ۴پیوست کتاب مطالعه شود! ⬇️نسخهpdf Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
🗓سالروز تاسیس حزب توده 💠امام خمینی: حزب توده از اول توسط شوروی صادر نشد بلکه مستقیما از انگلیس و بدست سلیمان میرزای مقدس مآب ایجاد شد! ۵۸/۴/۱۷ 💠رهبرانقلاب اگر خاطرات کیانوری را ببینید با آنکه حقایق را نمیخواست بگویداما کاملا از گوشه وکنار معلوم میشود که حقیقت حزب توده چه بود! ۷۷/۲/۲۲ اگر عناصر اطلاعات نبودند،انقلاب از دست حزب توده جان سالم به درنمیبرد! ۷۷/۱۰/۱۸ ⬇نسخهpdf Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
✍🏻 متن گزیده جلسه اول طرح مودت حسینی موضوع سخنرانی "کربلا جادوی عشق" 1⃣ ☝️در زندگی ما چیزی با قدرت جادویی وجود دارد که خیلی ها از آن غافلند و آن هم مختص زندگی انسان هاست☝️ ❣با زبان  شعر و تخیل از آن حرف زده می شود اما خیلی ها آن جور که باید باورش ندارند و آن "عشق و محبت" است!❇️ ⁉️محبت و عشق با صاحبِ خود چه میکند؟؟⁉️ 1⃣خلق و خوی او را شبیه به معشوق میکند 2⃣ بعضاًقیافه هم شبیه به معشوق میشود. 🔎پژوهش هایی علمی در این زمینه انجام شده که در نتایج آن ها نشان داده میشود که اگر کسی 1⃣عاشقِ کسی باشد 2⃣با او انس بگیرد محبت بعلاوه ی مُئانِسَت هردو را شبیه هم می کند. مثل دائی زاده و عمو زاده 👈شخصیتش ،اخلاقش و حتی ظاهرش هم شبیه به او میشود. 👈برای مثال با عکس گرفتن از زوج های جوان در ابتدای زندگی و 25سال بعد ثابت شده که ⏪ چهره ها شباهت عجیبی به هم پیدا کرده اند. مُئانٍسَت و مراوده این خاصیت را دارد. ⏪ حتی شخصیت ها هم نیز شبیه به هم شده اند. ۱۶۰ زوج را طی چندین سال تحت مطالعه قرار دادند. چند داور آوردند از لحاظ ظاهر و شخصیت شباهت به هم پیدا کردند. ☝️پس وقتی کسی دیگری را ✅دوست دارد و✅ با او مراوده دارد شبیه به او میشود! 👈چون با او میخندد و اخم میکند خطوط چهره هم شبیه به هم میشود. علت خیلی علت ظریفی است. مُحبّت+مُئانست و مراوده 👌🏻و این قاعده ی زرین در دین نیز آمده: 🌷اَنتَ مَعَ مَن اَحبَبت ....تو با کسی هستی که دوستش داری...🌷 😔حتی اگر زمین بخورد...حتی اگر دندانش بشکند...حتی اگر سر بریده شود... و حتی پس از مرگ!!!😔 ✅اویس قرنی عاشق واقعی رسول الله (ص) بود که در جنگ احدبا فاصله ی مکانیِ طولانی از پیامبر (ص) وقتی دندان حضرت شکست در همان لحظه دندان اویس قرنی هم شکست و این در اثر نیروی جادوییِ عشقِ واقعی است! ✅حضرت زهرا (س) وقتی که راه میرفت تا خطبه ی فدک را بخواند مورخان نوشته اند که راه رفتنش شبیه به رسول الله (ص) بود!! ✅حضرت مُسلم(ع) شبیه به اباعبدالله الحسین علیه السلام سنگ به پیشانی اش خورد...تشنه شهید شد!! مگر میشود عاشقِ اباعبدالله علیه السلام سیراب به شهادت برسد؟؟ 💠عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت...فتنه انگیزِ جهان غمزه ی جادوی تو بود. 🖌سید عــلے اصـغرنمـــازے sapp.ir/zainabiun eitaa.com/zainabiun
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 هم‌اکنون؛ #تیتر_یک سایت Khamenei.ir ✊ رهبرانقلاب، امروز: تحریم را شکست می‌دهیم 🌹 جوانان راه حل مشکل کشورند. ۹۷/۷/۱۲ 🔹️ #شکست_تحریم 🔸️ #عظمت_ایران 💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔆 سخن‌نگاشت| رویشهای جوانان بیشتر از ریزشها است 🔻 رهبرانقلاب، امروز: بنده وقتی از جوانها تمجید میکنم بعضیها میگویند فلانی از برخی جوانهای منحرف اطلاعی ندارد، نه، بنده از آنها هم مطلع هستم، آنها ریزشهای ما هستند اما رویشهای ما بر ریزشهای ما رجحان و غلبه دارند بیش از آن افرادی که به سمت لاابالیگری پیش میروند جوانها به سمت تعهد، به سمت فکر و عمل در راه اهداف حرکت میکنند. ۹۷/۷/۱۲ 💻 @Khamenei_ir
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴 *#هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت5⃣4⃣ او ديده است كه پيامبر چقدر ب
❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣4⃣ عمرسعد حيران مى شود و نمى داند چه جوابى بدهد. او هرگز انتظار شنيدن اين كلام را از امام حسين(ع) نداشت. امام نمى گويد كه آب را آزاد كن. امام از او مى خواهد كه خودش را آزاد كند. عمرسعد، بيا و تو هم از بندِ هواى نفس، آزاد شو. بيا و دنيا را رها كن. آشوبى در وجود عمرسعد بر پا مى شود. بين دو راهى عجيبى گرفتار مى شود. بين حسينى شدن و حكومت رى، امّا سرانجام عشق حكومت رى به او امان نمى دهد. امان از رياست دنيا! تاريخ پر از صحنه هايى است كه مردم ايمان خود را براى دو روز رياست دنيا فروخته اند. پس عمرسعد بايد براى خود بهانه بياورد. او ديگر راه خود را انتخاب كرده است. رو به امام مى كند و مى گويد: ــ مى ترسم اگر به سوى تو بيايم خانه ام را ويران كنند. ــ من خودم خانه اى زيباتر و بهتر برايت مى سازم. ــ مى ترسم مزرعه و باغ مرا بگيرند. ــ من بهترين باغ مدينه را به تو مى دهم. آيا اسم مزرعه بُغَيْبِغه را شنيده اى؟ همان مزرعه اى كه معاويه مى خواست آن را به يك ميليون دينار طلا از من بخرد، امّا من آن را نفروختم، من آن باغ را به تو مى دهم. ديگر چه مى خواهى؟ ــ مى ترسم ابن زياد زن و بچه ام را به قتل برساند. ــ نترس، من سلامتى آنها را براى تو ضمانت مى كنم. تو براى خدا به سوى من بيا، خداوند آنها را حفاظت مى كند.240 عمرسعد سكوت مى كند و سخنى نمى گويد. او بهانه ديگرى ندارد. هر بهانه اى كه مى آورد امام به آن پاسخى زيبا و به دور از انتظار مى دهد. سكوت است و سكوت. او امام حسين(ع) را خوب مى شناسد. حسين(ع) هيچ گاه دروغ نمى گويد. خدا در قرآن سخن از پاكى و عصمت او به ميان آورده است، امّا عشق رياست و حكومت رى را چه كند؟ امام حسين(ع) مى خواست مزرعه بزرگ و باصفايى را كه درختان خرماى زيادى داشت به عمرسعد بدهد، امّا عمرسعد عاشق حكومت رى شده است و هيچ چيز ديگر را نمى بيند. سكوت عمرسعد طولانى مى شود، به اين معنا كه او دعوت امام حسين(ع) را قبول نكرده است. اكنون امام به اومى فرمايد: "اى عمرسعد، اجازه بده تا من راه مدينه را در پيش گيرم و به سوى حرم جدّم باز گردم".241 باز هم عمرسعد جواب نمى دهد. امام براى آخرين بار به عمرسعد مى فرمايد: "اى عمرسعد، بدان كه با ريختنِ خون من، هرگز به آرزوى خود كه حكومت رى است نخواهى رسيد".242 و باز هم سكوت...ديدار به پايان مى رسد و هر گروه به اردوگاه خود باز مى گردد.243 خداوند انسان را آزاد و مختار آفريده است. خداوند راه خوب و بد را به انسان نشان مى دهد و اين خود انسان است كه بايد انتخاب كند. امشب عمرسعد مى توانست حسينى شود و سعادت دنيا و آخرت را از آن خود كند. شايد با خود بگويى چگونه شد كه امام حسين(ع) به عمرسعد وعده داد كه اگر به اردوگاه حق بيايد براى او بهترين منزل را مى سازد و زن و بچّه هاى او نيز، سالم خواهند ماند. اين نكته بسيار مهمّى است. شايد فكر كنى كه عمرسعد يك نفر است و پيوستن او به لشكر امام، هيچ تأثيرى بر سرنوشت جنگ ندارد، امّا اگر به ياد داشته باشى برايت گفتم كه عمرسعد به عنوان يك شخصيّت مهم، در كوفه مطرح بود و مردم او را به عنوان يك دانشمند وارسته مى شناختند. من باور دارم اگر عمرسعد امشب حسينى مى شد، بيش از ده هزار نفر حسينى مى شدند و همه كسانى كه به خاطر سخنان عمرسعد به جنگ امام حسين(ع) آمده بودند به امام ملحق مى گشتند و سرنوشت جنگ عوض مى شد. و شايد در اين صورت ديگر جنگى رخ نمى داد. زيرا وقتى ابن زياد مى فهميد عمرسعد و سپاهش به امام حسين(ع) ملحق شده اند، خودش از كوفه فرار مى كرد، در نتيجه امام به راحتى مى توانست كوفه را تصرّف كند و پس از آن به شام حمله كرده و به حكومت يزيد خاتمه بدهد. همسفرم! به نظر من يكى از مهم ترين برنامه هاى امام حسين(ع) در كربلا، مذاكره ايشان با عمرسعد بوده است. امام حسين(ع) در هر لحظه از قيام خود همواره تلاش مى كرد كه از هر موقعيّتى براى هدايت مردم و دور كردن آنها از گمراهى استفاده كند، امّا افسوس كه عمرسعد وقتى در مهم ترين نقطه تاريخ ايستاده بود، بزرگ ترين ضربه را به حق و حقيقت زد، آن هم براى عشق به حكومت! ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ جهت پیگیری به کانال در پیامرسان مراجعه نمائید.👇 Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313 ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
🔻امام سجاد(ع): ☘️نشانه های مؤمن پنج چیزاست: پرهیزگاری در خلوت، صدقه در حالت نیازمندی، شکیبایی هنگام مصیبت، بردباری هنگام خشم و راستگویی هنگام ترس ⚫️ شهادت #امام_سجاد_ع_ تسلیت لینک عضویت درکانال « #مُـبلِغِ_مَجــٰازے » 🆔👇👇👇 💕┏━━━↬↫━━━ @namazi_313 ┗━━━↬↫━━━
✨﷽‌✨ 🔰امام صادق (عليه السلام) فرمودند: كان (على بن الحسين (عليه السلام) ) يقبل الصدقة قبل ان يعطيها السائل، قيل له: ما يحملك على هذا؟ قال: فقال: لست اقبل يد السائل انما اقبل يد ربى، انها تقع فى يد ربى قبل اءن تقع فى يد السائل... 💬امام چهارم (عليه السلام) قبل از اينكه صدقه را به فقير بدهد مى بوسيد، از امام سؤال شد، حكمت اين كار شما چيست؟ فرمودند: من دست پروردگارم را مى بوسم نه دست فقير را، زيرا صدقه قبل از اينكه به دست فقير برسد در دست خدا قرار مى گيرد. 📙بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۷۴ ☑ @namazi_313
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت6⃣4⃣ عمرسعد حيران مى شود و نمى دا
❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣4⃣ عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد. وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟". به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم". او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست".244 عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند. امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است. خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد. فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد. ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟ ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است. ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم".245 او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين(ع)براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت. او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!". خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟ او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند".246 ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم". آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد. اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم.247 ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟ ــ چه مطلبى؟ ــ خبرى از صحراى كربلا. ــ اى شمر! خبرت را زود بگو. ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند.248 ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است. ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن".249 ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود. مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم: "اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نیست ". 250 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ جهت پیگری به کانال در پیام رسان مراجعه نمائید.👇 http://eitaa.com/namazi_313 ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
هدایت شده از مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣4⃣ عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد. وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟". به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم". او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست".244 عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند. امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است. خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد. فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد. ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟ ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است. ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم".245 او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين(ع)براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت. او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!". خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟ او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند".246 ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم". آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد. اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم.247 ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟ ــ چه مطلبى؟ ــ خبرى از صحراى كربلا. ــ اى شمر! خبرت را زود بگو. ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند.248 ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است. ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن".249 ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود. مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم: "اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نیست ". 250 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ جهت پیگری به کانال در پیام رسان مراجعه نمائید.👇 http://eitaa.com/namazi_313 ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
😭 هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام... 🔹 از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت‌ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمودند: الشام، الشام، الشام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (علیهم السلام) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم (علیهما سلام) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (علیهم السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه (علیهما السلام) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند، و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم ستوران قرار می‌گرفت. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می‌ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن‌ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم... 😭 📚 تذکرة الشهداء، تألیف ملاحبیب کاشانی رضوان الله علیه، صفحه ۴۱۱ 🌹 صلی الله علیک یا سید الساجدین، الامام العارفین، زین العابدین... Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث ⚜ آثار سخن نیکو⚜ 🔹 شرح حدیثی کوتاه و اخلاقی از حضرت امام سجاد علیه‌السلام توسط حضرت آیت‌الله امام خامنه‌ای "حفظه الله" 🔹ایام شهادت حضرت امام سجاد علیه‌السلام Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313 #مُـبلِغِ_مَجــٰازے
◼️ حماسه‌ای که امام زین العابدین علیه السلام در مجلس یزید آفرید! 🔹در روز جمعه‌اى در شام نماز جمعه است. ناچار خود یزید باید شرکت کند. اول آن خطیبى که به اصطلاح دستورى بود، رفت و هرچه قبلا به او گفته بودند گفت؛ تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد، هر صفت خوبى در دنیا بود براى اینها ذکر کرد و بعد شروع کرد به سبّ کردن و دشنام دادن على(ع) و امام حسین(ع) به عنوان اینکه اینها -العیاذباللَّه- از دین خدا خارج شدند، چنین کردند، چنان کردند. 🔹زین العابدین(ع) از پاى منبر نهیب زد: «ایهَا الْخَطیبُ! اشْتَرَیتَ مَرْضاةَ الَمخْلوقِ بِسَخَطِ الْخالِق» تو براى رضاى یک مخلوق، سخط پروردگار را براى خودت خریدى. بعد خطاب کرد به یزید که آیا اجازه مى‌دهى من بروم بالاى این چوب‌ها دو کلمه حرف بزنم؟ یزید اجازه نداد. 🔹آنهایى که اطراف بودند، از باب اینکه على بن حسین(ع)، حجازى است، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است، براى اینکه به اصطلاح سخنرانى‌اش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد. ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت: پدرجان! اجازه بدهید، ما مى‌خواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مى‌کند. گفت: من از اینها مى‌ترسم. این‌قدر فشار آوردند تا مجبور شد؛ یعنى دید دیگر بیش از این، اظهار عجز و ترس است؛ اجازه داد. 🔹ببینید این زین العابدین(ع) که در آن وقت از یک طرف بیمار بود (منتها بعدها دیگر بیمارى نداشت، با ائمّه دیگر فرق نمى‌کرد) و از طرف دیگر اسیر، و به قول معروفِ اهل منبر چهل منزل با آن غُل و زنجیر تا شام آمده بود، وقتى بالاى منبر رفت چه کرد! چه ولوله‌اى ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد. گفت الآن مردم مى‌ریزند و مرا مى‌کشند. 🔹دست به حیله‌اى زد. ظهر بود، یک‌دفعه به مؤذّن گفت: اذان! وقت نماز دیر مى‌شود. صداى مؤذّن بلند شد. زین العابدین(ع) خاموش شد. مؤذّن گفت: «اللَّهُ اکبَرُ، اللَّهُ اکبَرُ»، امام حکایت کرد: «اللَّهُ اکبَرُ، اللَّهُ اکبَرُ». مؤذّن گفت: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ»، باز امام حکایت کرد، تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم(ص). تا به اینجا رسید، زین العابدین(ع) فریاد زد: مؤذّن! سکوت کن. رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده مى‌شود و گواهى به رسالت او مى‌دهید کیست؟ ایهاالناس! ما را که به اسارت آورده‌اید کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید که بود؟ و این کیست که شما به رسالت او شهادت مى‌دهید؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند که چه کرده‌اند. 🔹آن‌وقت شما مى‌شنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر(ص) را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشیر را که آدم نرمتر و ملایمترى بود، ملازم قرار داد و گفت: حداکثر مهربانى را با اینها از شام تا مدینه بکن. 🔹این براى چه بود؟ آیا یزید نجیب شده بود؟ روحیه یزید فرق کرد؟ ابداً. دنیا و محیط یزید عوض شد. شما مى‌شنوید که یزید، بعد دیگر پسر زیاد را لعنت مى‌کرد و مى‌گفت: تمام، گناه او بود. اصلا منکر شد و گفت من چنین دستورى ندادم، ابن زیاد از پیش خود چنین کارى کرد. چرا؟ چون زین العابدین(ع) و زینب(س) اوضاع و احوال را برگرداندند. 📝 استاد مطهری، حماسه حسینی، ج1، ص294-293 (با تلخیص) Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق* 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 #قسمت7⃣4⃣ عمرسعد به خيمه خود باز گشته
❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 8⃣4⃣ شمر يكى از فرماندهان عالى مقام ابن زياد بود و انتظار داشت كه ابن زياد او را به عنوان فرمانده كلّ سپاه كوفه انتخاب كند. به همين دليل، از روز سوم محرّم كه عمرسعد به عنوان فرمانده كل سپاه معيّن شد، به دنبال ضربه زدن به عمرسعد بود و سرانجام هم موفق شد. اكنون او فرمان قتل عمرسعد را نيز در دست دارد و او منتظر است كه عمرسعد فقط اندكى در جنگ با امام حسين(ع) معطّل كند، آن وقت با يك ضربه شمشير گردن او را بزند و خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد. آرى! شمر هم به عشق به دست آوردن فرماندهى كلّ سپاه، ابن زياد را از اجراى نقشه صلح عمرسعد منصرف كرد. البته فكر جايزه هاى بزرگ يزيد هم در اين ميان بى تأثير نبود. شمر مى خواست به عنوان سردار بزرگ در پيروزى كربلا معروف شود و با اين عنوان نزد يزيد مقام پيدا كند. اكنون شمر با چهارهزار سرباز به سوى كربلا به پيش مى تازد.251 * * * عصر روز تاسوعاست. هواى بسيار گرم اين بيابان همه را به ستوه آورده است. عمرسعد با عدّه اى از ياران خود به سوى فرات حركت مى كند. او مى خواهد در آب فرات آب تنى كند. به به، چه آب خنك و با صفايى! صداى خنده و قهقهه بلند است. واى بر تو! آب را بر كودكان حسين بسته اى و خودت در آن لذت مى برى. در اين هنگام سوارى از راه مى رسد. گويى از راهى دور آمده است. ــ من بايد همين حالا عمرسعد را ببينم. ــ فرمانده آب تنى مى كند، بايد صبر كنى. ــ من از كوفه مى آيم و خبر مهمّى براى او دارم. به عمرسعد خبر مى دهند و او اجازه مى دهد تا آن مرد نزدش برود. عمرسعد او را شناخت زيرا پول زيادى به او داده است تا خبرهاى مهم اردوگاه ابن زياد را براى او بياورد. ــ اى عمرسعد! به هوش باش! شمر در راه است و مى خواهد گردن تو را بزند. ــ آخر مگر من چه كرده ام؟ ــ خبر ملاقات تو با حسين به گوش ابن زياد رسيده و او خيلى خشمگين شده و به شمر دستور داده است تا به كربلا بيايد. تو بايد خيلى زود جنگ با حسين را آغاز كنى و اگر بخواهى لحظه اى ترديد كنى شمر از راه خواهد رسيد و گردن تو را خواهد زد.252 عمرسعد به فكر فرو مى رود. وقتى ابن زياد به او پيشنهاد كرد كه به كربلا برود، به او جايزه و پول فراوان داد و احترام زيادى براى او قائل بود. او به اين خيال به كربلا آمد تا كارى كند كه جنگ برپا نشود و توانسته بود از روز سوم محرّم تا به امروز شروع جنگ را عقب بياندازد، امّا اكنون اگر بخواهد به صلح بينديشد جانش در خطر است. او فرصتى ندارد و شمر به زودى از راه مى رسد. عمرسعد از فرات بيرون آمد. لباس خود را پوشيد و پس از ورود به خيمه فرماندهى، دستور داد تا شيپور جنگ زده شود.253 نگاه كن! همه سپاه كوفه به تكاپو افتادند. چه غوغايى بر پا شده است! همه سربازان خوشحال اند كه سرانجام دستور حمله صادر شده است. زيرا آنها هفت روز است كه در اين بيابان معطل اند. عمرسعد زره بر تن كرده و شمشير در دست مى گيرد. * * * شمر اين راه را به اين اميد طى مى كند كه گردن عمرسعد را بزند و خود فرمانده بيش از سى و سه هزار سرباز شود. شمر با خود فكر مى كند كه اگر او فرمانده سپاه كوفه بشود، يزيد جايزه بزرگى به او خواهد داد. شمر كيسه هاى طلا را در دست خود احساس مى كند و شايد هم به فكر حكومت منطقه مركزى ايران است. بعيد نيست كه اگر او عمرسعد را از ميان بردارد، ابن زياد او را امير رى كند، امّا شمر خبر ندارد كه عمرسعد از همه جريان با خبر شده است و نمى گذارد در اين عرصه رقابت، بازنده شود. شمر به كربلا مى رسد و مى بيند كه سپاه كوفه آماده حمله است. او نزد عمرسعد مى آيد. عمرسعد را مى بيند كه لباس رزم پوشيده و شمشير در دست گرفته است. به او مى گويد: "اى عمرسعد، نامه اى از طرف ابن زياد برايت آورده ام". عمرسعد نامه را مى گيرد و خود را به بى خبرى مى زند و خيلى عادى شروع به خواندن آن مى كند. صداى قهقهه عمرسعد بلند مى شود: "آمده اى تا فرمانده كل قوّا شوى، مگر من مرده ام؟! نه، اين خيال ها را از سرت بيرون كن. من خودم كار حسين را تمام مى كنم".254 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/namazi_313 ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
✅ جامعه را از نگاه امام سجاد(ع) بشناسیم 🔸امام سجاد(ع) در تحلیل جامعه شناختی عمیق خود، جامعه را در ۶ طبقه چیدند:👇👇 Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313 #مُـبلِغِ_مَجــٰازے
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
✅ جامعه را از نگاه امام سجاد(ع) بشناسیم 🔸امام سجاد(ع) در تحلیل جامعه شناختی عمیق خود، جامعه را در ۶
✅ جامعه را از نگاه امام سجاد(ع) بشناسیم. 🔸امام سجاد(ع) در تحلیل جامعه شناختی عمیق خود، جامعه را در ۶ طبقه چیدند: 1️⃣ گرگ‌ها (تجار گرگ مسلک - دلالان بیزینس‌من، که ستون پنجم دشمن در جنگ اقتصادی هستند.) 2️⃣ شیرها (سیاسیونی که می‌خواهند به هر قیمت در قدرت بمانند) 3️⃣ روباه‌ها (مدعیان بی‌عمل دین) 4️⃣ سگ‌ها (رسانه‌ها و ژورنالیست‌هایی که افکار عمومی را می‌درند.) 5️⃣ خوک‌ها (که به هر فحشایی که دعوت شوند، اجابت می‌کنند.) 6️⃣ بره‌ها (مؤمنین‌اند که توسط چهار طبقه‌ی اول دریده می‌شوند و از مخنث بودن خوک‌ها ضربه میخورند و چه بسا مانند امام سجاد (ع) و یارانش توسط این افراد به شهادت می‌رسند) 🔻وقتی بیشتر افراد یک جامعه، خصوصیات خوکی پیدا کنند، به هر فحشایی که در مسیرشان باشد، نه نگویند و استقبال کنند؛ در این صورت باید منتظر تاجرانِ گرگ مسلک که در شرایط جنگ اقتصادی، احتکار می‌کنند؛ باشیم. ⭕️ خوک‌ها، طبقه‌ای هستند که بازتولید شیر، سگ، روباه، گرگ می‌کنند.. خوک، نباشیم. 📷 llink.ir/8yt3 مطالعه بیشتر در سایت باشگاه استراتژیست‌های جوان: 📎 llink.ir/8yt5 Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
🗒 دفترچه گناهان یک ۱۶ ساله : در ، دفترچه یک 16 ساله که هر روزش را می نوشت پیدا شد. یک هفته او اینها بود : شنبه : بدون خوابیدم . یکشنبه : خنده بلند در جمع . دو شنبه : وقتی در بازی گل زدم إحساس کردم . سه شنبه : را سریع خواندم . چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت . پنجشنبه : را فراموش کردم . جمعه : تکمیل نکردن 1000 و بسنده به 700 صلوات . راوی که یکی از بچه های بوده می نویسد : دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم ... ما چی؟؟؟ کجای کاریم؟؟؟!!! 📓 حرفامون شده رساله ! ۱_ … تو روشم ميگم ۲_ … همه ميگن ۳_ … مصلحتي ۴_ ... شيريني ۵_ ... شبکه هاي علمي ۶_ حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه! ۷_ ... همه ميخورن ديگه ۸_ ... يه نظر حلاله ۹_ .. آرامش بخش ۱۰_ ... يه شب که هزار شب نميشه ۱۱_ ... اگه خدا ميخواست بهش ميداد. 🔻 Ⓜ️ etaa.com/namazi_313