✍*پیاده روی با پای دل*
بی مقدمه مثل خود عراقی ها!
در وسط جاده یکباره یک عرب و عراقی رامی بینی که راه را بر تومی بند.
نه برای اینکه به تو آسیبی برساند.
بلکه برای اینکه از تو پذیرایی کند!
با جـــرعه ی آبی ، لقمه ی نانی و یا شای عـــراقی.
وقتی می گویند هلابیکم یا زوّار
طوفانی در وجود آدمی روضه می خواند وبی اختیار می گویی یا زینب کبری (س) وامان ازدل زینب...
نمی دانم باید خود را کنترل کنم یا در دل روضه های دلم رها کنم...
اگر رهایش کنم
از کاروان سبقت می گیرد.
تا رکابِ زانـــویی پیش می رود
و می خواهد زمین زیر پایش بلرزد...
Ⓜ️ @namazi_313
4_5823244619877449773.mp3
3M
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین
برای #آدم_شدن ...
ابتدا #عاشق شدن نیاز است
و خلاصه ی عشق یعنی حسین (ع)
#محتاجِ_دعای_توایمـ_حسین_جانمـ
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا
┏━🌄🌿🌄🌿🌄━┓
@namazi_313
┗━🌄🌿🌄🌿🌄━┛
#یا_اباعبدالله❤️
حـسے براى گفتن شعرى جدید نیست
یڪ مصرع وخُلاصه دلم تنگ ڪربلاست
#صلے_الله_علیڪ_یااباعبدلله🍃
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
#مُـبلغ_مَـجازی
✂️ برشی از یک کتاب
#احساساتِ_شخصی_یا_استدلالِ_عقلی
در سال ۱۳۳۹ در انجمن داشجویان اروپا در فرانسه ، جلسه ای تشکیل شده بود که در آن ، آقایی که مشهور است و شما هم می شناسید ( و از خانواده های معتبری هم هست ) سخنرانی می کرد . حضرت ایشان می فرمودند که ( ... من ، از اسلام #خوشم نمی آید ... هر جا #آخوندی می بینم نمی دانم چرا حالم به هم می خورد ... هر جا منبر و روضه می بینم #اُقّم می گیرد ... مذهب ، عامل استعمار بوده و ... ملاها هم در تاریخ ما همیشه واسطه استعمار بوده اند و ... اصلاً من از مذهب #خوشم نمی آید ... ) و حرف هایی از این قماش . همان جا برخاستم و گفتم : جناب ! تو مثل آن خانم هایی حرف می زنی که شکم اولشان برای شوهر جانشان ناز می کنند که مثلاً من از ترشی خوشم می آید ؛ از شیرینی خوشم نمی آید ؛ آن را خوش ندارم ؛ دلم می خواهد آلوچه بمکم و نانِ لواش ! شیرین پلو حالم را بهم می زند ... ! تو از مذهب و ایدئولوژی و عقیده هم آن جوری حرف می زنی ! ... مگر دین #یام_یام است که تو از آن #خوشت بیاید یا خوشت نیاید ؟ ... برای #رد و #اثباتِ یک مذهب باید (استدلال) کرد ، استدلالِ علمی و عقلی ، نه ابرازِ احساسات شخصی !
📚 کتاب علی (ع) ،
دکتر علی شریعتی ، ص ۳۳۶
🔰 کانال #مبلغ_مجازی:👇🏻
http://eitaa.com/namazi_313
... اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج ...
_______________________
💠 پنــج شــب در عـزای پیامبــراکــرم صلیاللهعلـیهوآلـهوسـلم ـــــــــــــــــــــــــ
و امــام حــســن مجــــتـبی امـــام رضــا
عــلـــیـــهــم الســــلام ـــــــــــــــــــــــــــــ
🔹 *بـه کــلام |*
حججالاسلاموالمسلمین
اســـــــتـــــاد عـــــبـــــاســــــی
سیـــدعـــلیاصــــغـر نمــــــازی
🔹 *بـا نـــوای |*
حـــاج محــمد روشــن ضمــیر
حـــاج عــلی روشـــن ضـمــیـر
حـــاج محــمدحسن عبــاسپور
حــاج محـمد مـهـدی محــمـدی
حـــــاج نــــویــــد تــــــابـــــش
کـربلایی محـمد عــلی کـاویـان
🔸️ *زمـــــان |*
از پنجـشـنبه شــب .....
مورخ ۰۲ آبــان مـاه ۹۸ .....
به مدت ۵ شب :: سـاعـت ۲۱ ....
🔸 *مکـــــان |*
..... شهرجدید/قلات خانی ......
.... مسجد امام علی بن ابیطالب
علیه السلام ......
🔹هیـــئت زینــبـیـون لارســـتان
# تلگـرام https://t.me/zainabiun
# اینســـتاگرام www.instagram.com/zainabiun
Sapp.ir/zainabiun ســـروش#
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
#مُـبلغ_مَـجازی
مدافع حرمی که برای رفتن به سوریه گریه کرد و به التماس افتاد👇
من به صورتش نگاه نمی کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه می کردم، دلم به حالش می سوخت. گفتم حالا بمون اگر نری بهتره.
دیدم گریه کرد و به التماس افتاد.😭
من هم گریهام گرفت😢. آخرش نتونستم مقاومت کنم. گفتم باشه ایراد نداره. حتی به شوخی هم گفتم نری شهید بشی!خندهاش گرفت. گفت نه الان زوده😊. من میخواهم 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید بشم.☺️☝️
با این حرف هاش میخواست من را آرام کنه.
گفت هیچ خطری نیست. نگران نباش. اما من میدونستم که آقاسجاد ماندنی نیست.💔
پدر: من هم به خاطر خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولی تو وصیت نامهاش📝 جمله تکاندهنده ای نوشته بود.
نوشته بود که اگر میماندم و بچهام دنیا میآمد، احتمال داشت دوست داشتن او مانع رفتنم شود.😔
میتونست بمونه و بعد از تولد فرزندش بره ولی گفته بود من صدای کودکان شیعه سوریه را می شنونم و باید برم☝️
#شهیدمدافعحرم_سجاد_طاهرنیا
#سالروز_شهادت🕊
Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
#مبلغ_مجازی
#برگی_از_خاطرات
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن📓 رد کنم، تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم، وقتی تربت امام حسین(ع) را در قبر گذاشتند و پرچم🏴 گنبد 🕌حضرت را روی #مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم، گفتم که این قرآن را روی صورت #مصطفی بگذارند و بردارند به محض اینکه قرآن را روی صورت #مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا ❣زنده هستند؟ همه اینها را میدانم، من با تو زندگی میکنم #مصطفی»
🌷شهید مصطفی صدرزاده🌷
📎 راوی: همسر شهید
#سالروز_شهادت
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🆔 eitaa.com/namazi_313
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄