eitaa logo
نماز شب خوانها
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
🌼اهمیت وفضائل نماز شب درقرآن وروایات وعوامل توفیق وسلب آن وتوصیه علماوبزرگان وخاطرات شهدا و... https://eitaa.com/namazshabkhanha @hasanen12869 خادم کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز شب خوانها
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_سوم: آتــش چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر روز زنگ می
رمانــ🍃 : نقشہ بزرگـ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس می کردم ... خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ... من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ... هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ... زن صاف و ساده ای بود ... علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ... طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ... عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ... مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ... آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ... اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون... ولی به همین راحتی ها نبود ... من یه ایده فوق العاده داشتم ... نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم ... خودشه هانیه ... این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ... از دستش نده ... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ... نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ... کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ... وقتی از اتاق اومدیم بیرون ... مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ... مادرم پرید وسط حرفش ... حاج خانم، چه عجله ایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد… - ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ... این رو که گفتم برق همه رو گرفت ... برق شادی خانواه داماد رو ... برق تعجب پدر و مادر من رو ... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ... و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ... می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ... ...
❤️سجاده‌ی‌نماز‌شب‌، را بانام 🌼 محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و خانم خدیجه سلام الله علیها و خانم زینب سلام الله علیها 🌼🌴 پهن میکنیم و نماز امشب🦋 را به محضر مبارک ایشان تقدیم میکنیم.. ❤️خدایا ماروهم جزو نمازشب خوان ها قرار بده🙏🙏 💜خدایا در دفـتر حـضور و غـیاب ، ضیافت امشب...حـضورمان را بـپذیر و جایگاهمان را در کلاس بـندگی ات در ردیـف بـهترین هـا قـرار ده . 🦋🏕🦋💐🦋🏕 @namazshabkhanha
🔸✨🔸✨🔸✨🔸✨ 💠 نيّت خواندن داشتم امّا خوابم برد، خیلی ناراحت شدم. آیا از داشتن این نیت ثوابی هم می برم؟‏ 💠 🔹 عليه السلام: بنده، در روز مى‏‌کند که شب، نماز [شب‏] بخواند، امّا خوابش مى‏‌بَرد. خداوند، نمازش را براى او ثبت مى‌‏کند و نفس کشيدنش را تسبيح مى‏‌نويسد و خوابش را براى او، صدقه قرار مى‏‌دهد. 📚 بحارالأنوار ، ج 70 ، ص 206. @Namazshabkhnha 🔸✨🔸✨🔸✨🔸✨
4_5953798216787953584.mp3
4.86M
▫️ 📝 یک‌سال گذشت و به‌دردِ تو نخوردم 👤 حاج مهدی 📌 👌 @Namazshabkhanha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 سلام امام زمانم 💝 💓 آقای مهربانم 💓 خوشحالم از اینکه با تو تحویل میشه هر سالم 🌸 @namazshabkhanha
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
🌿 بخوان دعای فرج دعـــــــــای فـــــــــــرج 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلآءُ وَبَرِحَ الْخَفآءُ وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 🪴🌷🌴♥️🍀🌹🌿🌸 👉☝️👇 🌈🍁 یا رب العالمین عجل لولیک الفرج 🌺🌻☘️ یا مقلب القلوب والابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول والاحوال، حول حالنا الی احسن الحال 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
•🦋⃟❥• 🍃حَوِل‌حالِنا‌بہ‌ظهور‌الحُجَّة🍃 🌙 📌 @namazshabkhanha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎋🎉🎋🎉🎊🎉 این روز‌ها که شکوفه‌های درختان می‌خندند و گل نرگس شکفته است جهان پر از حس زندگی شده . در آستانه سالروز ولادت پرخیر وبرکت حضرت بقیه الله الاعظم مهدی موعود عجل الله تعالی فرج الشریف و سال نو تبریکی صمیمانه و یک سبد عاطفه را به جنابعالی تقدیم می‌کنم.سال 1400 سال تولیدوپشتیبانی ها ومانع زدایی ها مبارکباد. 🌹☘ارادتمند خاکزادان خادم وادمین کانال نماز شب خوانها
نماز شب خوانها
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎋🎉🎋🎉🎊🎉 این روز‌ها که شکوفه‌های درختان می‌خندند و گل نرگس شکفته است جهان پر از حس زندگی شده . د
یا مقلب القلوب حول حالنا الی احسن الحال، تبریکات صمیمانه خودم رو برا داشتن سالی نیک و بابرکت و پر رزق و روزی تحت ظل و نگاه حق تعالی براتون خواهانم انشالله خداوند بیشتر و بهتر از انچه ک در دل آرزو داریم از سر احسان و بزرگواریش و نه از روی لیاقت ما ؛ برایمان تقدیر کند و بهار ۱۴۰۰ رو سال ظهور منجی عالم حضرت مهدی عج قرار دهد و انتطارمان رو پایان و درد فراق و غمهایمان رو با قدوم مبارکش تسکین دهد اللهم عجل لولیک الفرج ....🌹 نگاه حق و لطف ائمه روزیتان باد🙏🏻عیدتان خجسته باد
نماز شب خوانها
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهارم: نقشہ بزرگـ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ... التماس م
رمانــ🍃 : مےخواهم درس بخوانمـ اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ... چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ... بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ... - بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ... ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ... - یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ... ...