eitaa logo
نم قلم ✍
230 دنبال‌کننده
362 عکس
353 ویدیو
0 فایل
محلی برای ارائه آثار قلمی محمد رضائی پورعلمدار ان شاءالله بیشتر از شهدا خواهم نوشت. چون حق حیات بر گردنم دارند. ارتباط با مدیر کانال @pooralamdar🚦
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ در روابط و امنیت بین الملل، قانون واضح و همه شمولی وجود دارد که می گوید: اگر می خواهی در صلح بمانی، باید نشان دهی آماده جنگی. خطای ج. اسلامی عمل نکردن به این اصل بود. اگر اولین روزی که در سوریه از خط قرمز ما عبور کرده و نظامیان ما را به شهادت رساندند، واکنش نشان می دادیم، کار اصلا به اینجا کشیده نمی شد. سیاست غلط جایگاهی در جهان جنگلی امروز ندارد. اگر ج. اسلامی به صهیونیست ها جواب نمی داد، دفعه بعدی بعید نبود مستقیم به خاک ما حمله نکنند. https://eitaa.com/nameghalam
مادرم که سرگرم اخبار شبکه خبر درباره انتقام موشکی ایران از رژیم صهیونیستی است، می فرماید: خوتون کنه و زنتون. یعنی اسرائیل خوابتون می کنه ( حواستون که پرت شد) اونوقت به شما حمله می کند. مادرم هفتاد و پنج سالشه و هیچ درسی نخوانده.اما ذات اسرائیل را انگار شناخته است. می فرماید: باید همیشه حواسشون باشه. اینو عرض کردم که مسئولان کشورمان تا روز نابودی رژیم صهیونیستی مواظب شرارت های بعدی صهیونیست ها باشند. .در رابطه با این رژیم نباید بسنده به قوانین و کنوانسیون‌های بین المللی کرد. این موجودات فقط قانون جنگل را می‌فهمند . باید در اوج قدرت همه جانبه بمانیم. و بیشتر از پیش مواظب رفتارهای شرورانه این قوم یاجوج و ماجوج باشیم. https://eitaa.com/nameghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
را چنین دلاورانی کردند. ۲۹ فروردین روز ارتش را به پیشکسوتان روزهای حماسه و دفاع مقدس و تابعین آن عزیزان در نیروهای چهارگانه ارتش جمهوری اسلامی ایران، تبریک عرض می نمایم. https://eitaa.com/nameghalam
‏این برخی مسئولین که به دلیل کارهای بی قاعده تذکر دریافت کرده اند‌، هستند؟ کشور و و در طرح موسوم "نور" قاعده مندند؟ واز کجا دستور می گیرند‌؟!!! آیا ‎ عوام فریبی می کند یا اینها کلا رد دادند در ولایت پذیری؟ ‎@m_fazaeli@AH_Vahidi https://eitaa.com/nameghalam
🌹💖☘ ♡ مهرومحبت ♡ زن زیبا و با وقاری از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را جلوی در خانه اش دید. کمی اندیشید و سپس به آنها گفت: - فکر می کنم خسته و گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم و تا هر وقت که خواستید درمنزل من استراحت کنید. 🌹💖☘ آنها پرسیدند: - شما متاهل هستید؟ زن گفت: بله سپس پرسیدند: -همسرتان خانه است؟ زن گفت: - نه، او به همراه فرزندم دنبال کاری بیرون از خانه رفته است. آنها گفتند: - پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم 🌹💖☘ زن که انتظار این برخورد باوقار را نداشت 😳در را بست و منتظر آمدن همسرش شد. عصر وقتی همسرش به خانه برگشت، ماجرا را برای او تعریف کرد. شوهرش به او گفت: برو به آنها بگو شوهر و پسرم آمده اند، بفرمائید داخل زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: ما با هم داخل خانه نمی شویم!!! زن با تعجب پرسید: چرا!؟ یکی از مردها به دیگری اشاره کرد و گفت: 🌹💖☘ "نام او ثروت است."و به مرد دیگر اشاره کرد و گفت:"نام او موفقیت است". و نام من "محبت " است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم. 🌹💖☘ زن پیش همسرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. همسرش گفت: -چه خوب، ثروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! ولی زن مخالفت کرد و گفت: - چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ در این بین فرزند شان که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد: - بگذارید محبت را دعوت کنیم تا خانه پر از مهر و محبت شود. 🌹💖☘ مرد و زن هر دو موافقت کردند واز پیشنهاد فرزندشان شاد شدند. زن بیرون رفت و گفت: - کدام یک از شما محبت است؟ او مهمان ماست. محبت بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید: 🌹💖☘ - شما دیگر چرا می آیید؟ آن سه مرد با هم گفتند: "اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که محبت است ثروت و موفقیت هم هست! " 💖 محبت بزرگترین و اصلی ترین نیروی محرکه بشر به سوی کامیابی،سعادتمندی و شادی است 🌹💖☘ 👈پس با محبت به خلق خدا خدمت کن تا بقیه درهای رحمت بر رویت باز شوند. https://eitaa.com/nameghalam
فرهنگ، فرمان نمی‌پذیرد حکمرانان به اندازه محبوبیشان فرهنگسازی می‌کنند نه به اندازه قدرتشان. آدابی که حاکمان در جرگه خود با آن دمسازند، به فرهنگ عمومی تبدیل نمی‌شود. اهرم "رسمیت" نیز هیچ ملتی را با دولتش"هم‌فرهنگ" نکرده است. جهت و شیبِ "فرهنگ‌پذیری‌"، ازبالا به پایین نیست. فرهنگ زور و دستور نمی‌شناسد و نه تنها از کسی فرمان نمی‌‌گیرد بلکه گاه خلاف جهت فرمان می‌چرخد و از علاقه‌‌مندی‌های حاکمان آن‌چنان فاصله می‌گیرد که سبک زندگی رسمی را عملاً به "خُرده‌فرهنگ" تبدیل می‌کند.  فرهنگ‌سازی را، با مراسم "رژه" اشتباه نگیریم. تنها در پادگان است که می‌توان با یک فرمان، همگان را همگام و همگون کرد. البته کسانی که مردم را در حد "سرباز صفر" می‌دانند، جامعه را نیز پادگان می‌خواهند و پیشوایان دینی‌ را نیز "فرمانده" خطاب می‌کنند، غافل از این که جایگاه "هدایت"، بسی فراتر از "فرماندهی" است. ۴۰۳/۲/۸ زین‌العابدین صفوی  @zeinoddin43 https://eitaa.com/nameghalam
‏میوه نوبرانه شلیل و هلو تازه به بازار اومده بود،خانمی با بچه سه چهار ساله اش داشت رد میشد،بچه چشمش به میوه ها افتاد و یه دونه شلیل از بساط میوه فروش برداشت.میوه فروش با عصبانیت گفت از کره اش صاحاب نیست. خانم که متوجه شد،گفت چیه شده؟چرا فحش میدین؟ میوه فروش گفت خوب میکنم فحش میدم،مواظب کره ات باش.میدونی دونه ای چنده؟ خانم گفت فحش ندین،قیمتش چنده پرداخت کنم. گفت پنج هزار تومن. خانم پنج هزار تومن رو داد و سیلی محکمی تو دهن بچه اش خوابوند و رفت. بعد از چند دقیقه خانم برگشت و به میوه فروش گفت شما باعث شدین که من بچه ام رو بزنم دهن بچه ام پر از خون شده. زن رو به قبله دستاش رو بلند کرد و گفت ان شاالله سال دیگه تا این موقع تو خونت غلط بزنی.اینا رو گفت و در حالیکه خودش و بچه گریه میکرد دور شد. این جریان رو یک میوه فروش دیگه که از دوستان اون میوه فروش بود تعریف میکرد. می‌گفت وقتی زن نفرین کرد و رفت به یاروگفتم کار خوبی نکردی واسه یه دونه میوه فحش دادی و باعث ناراحتی اون خانم و کتک خوردن بچه اش شدی. میگه گفت خوب کاری کردم،مواظب کره اش بود تا اینجور نمیشد. میگه با خودم گفتم اگه واقعا خدایی هست نفرینش حتما میگیره. زمان گذشت و میوه فروش به زیارت رفت. موقع برگشتن بهشون زنگ میزنن کجایین؟چند ساعته میرسین تا غذاها رو آماده کنیم واسه پذیرایی از میهمانان؟ میگن داریم میرسیم تبریز،حدود یه ساعت دیگه اونجاییم. بعد نیم ساعت باز میگه تو راهیم داریم میرسیم. بیست دقیقه بعد زنگ میزنن،میگن ده دقیقه دیگه میرسیم.سه کیلومتر مونده هر چی منتظر میمونن خبری ازشون نمیشه.تماس هم میگیرن کسی جواب نمیده.خبر میرسه که همون سه کیلومتر مونده به شهر تصادف کردن. میوه فروش دومی می‌گفت رفتیم محل تصادف دیدیم خودش و تنها فرزندشون زیر ماشین له شدن.خانمش هم وضعش بحرانی بود.غذایی که برای برگشتن از زیارت تدارک دیده بودن برایعزا قسمت شد. می‌گفت این ماجرا تقریبا یک سال بعد از جریان میوه و اون بچه و نفرین مادر بچه اتفاق افتاد. گفتم خدایا عظمتت رو شکر،حکمتت رو شکر، چه زود نفرین اون زن رو شنیدی. پی نوشت: این یک ماجرای واقعی بود. راوی: محمد طاهرین https://eitaa.com/nameghalam
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✍ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ. 🔹ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ. ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ . 🔸ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ. اﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ. ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ . 🔹مهم نیست ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ باشه یا ﻧباشه ... "ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭمان ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭد... نه توانایی هایمان. https://eitaa.com/nameghalam
کودک بود اما شیطنت از سر و رویش می بارید، مادر به او فرمانی می دهد. کودک بازیگوش، مادرش را فحش می دهد. مادر به همکلاسی کودکش می گوید: به آقا معلمت بگو که ابراهیم به مادرش فحش داد. کودک دوباره زبان به دشنام می گشاید ،اما این بار به آقا معلم. همکلاسی، فردایش که آقا معلم سر کلاس آمد؛ می گوید: آقا! ابراهیم به مادرش فحش داد. مادرش گفت که به شما بگویم. آقا معلم ناراحت می شود، می پرسد : ابراهیم! این راست می گوید؟ ابراهیم باز لجبازانه می گوید : حقش بود. آقا معلم به سبک اون روزها، می بردش پای تخته و چوب به کف دستانش می زند ،شاید تأدیب و تنبیه شود. همشاگردی قصه ما، اینبار شیطنت می کند و برای اینکه؛ ابراهیم کتک بیشتری بخورد، می گوید:آقا! به شما هم فحش داد، فحش پدر. آقای تا این جمله را شنید، دست از تنبیه کشید. رفت پشت میزش نشست و سرش را با دو دستش گرفت. لحظاتی ساکت ماند، بچه های کلاس فکر می کردند او حالا عصبانی تر شده و ابراهیم را فلک می کند. سکوت کلاس و نگرانی ها را آقا معلم با طنین صدایش می شکند. بچه ها! بارها گفتم، برای آخرین بار می گویم؛ باید احترام پدر و مادرهاتون را داشته باشید. اونا زحمت شما را می کشند، اونا .... و آقا معلم انگار اصلا نفهمیده بود که ابراهیم به او هم فحش داده.... ابراهیم بعدها گفت:فکر می کردم، آقای میرباقری، منو از کلاس بیرون می کنه و دیگه راهم نمیده، بخاطر فحشی که بهش دادم. ولی آقا معلم بیرون از کلاس هم به من فقط درباره حفظ احترام پدر و مادر گفت. https://eitaa.com/nameghalam
بچه ها باید شعر حفظ می کردند. شعر درختکاری بود. علی که رفت پای تخته، گفت: من حفظ نکردم. اصلا نمی تونم شعر حفظ کنم. ذهنم نمی کشه، درس و مدرسه را دوست ندارم و ... . اما آقا معلم ول کن نبود و به علی گفت: هر شعری یا هر چیزی میتونی برامون بخون. علی لبخندی با خجالت زد و گفت: آقا هر چی باشه طوری نیست؟! هر جوری بخونم مشکلی نداره؟! آقا معلم پاسخ داد: هر چیزی بلدی، بخون. علی، اما یک شعر خواند، آنهم یک ترانه که آن‌روزها معمول بود توی عروسی ها می خواندند. با صدای بلند و آواز. آقا معلم حواسش به علی بود و با یک لبخند رضایت به علی روحیه می داد که ادامه دهد. آقا جعفر فراش مدرسه، در را باز کرد، دید آقا معلم سر کلاسه، گفت: ببخشید آقا سید! فکر کردم شما نیستید ... . ترانه تمام شد. آقا معلم رو به علی کرد و گفت: دیدی ذهنت می کشه؟ دیدی شعر میتونی حفظ کنی؟ حالا همین شعر را برو حفظ کن و فردا بیا بخون، با آواز هم بخون. علی، فردایش آمد و آن شعر را از حفظ و با آواز دشتی برای کلاس خواند. بعدا مد شد که بچه ها، هر کس می خواست، شعرهای کتاب را با آواز برای کلاس می خواند. آقا معلم که شهید شد، علی اما ترک تحصیل کرد. رفت پی کار کشاورزی و دامداری و ... یک روز که خاطرات آن‌روزها را با علی، مرور می کردیم، با حسرت گفت: اگر آقای شهید نمی شد، منم درس را ادامه داده بودم. https://eitaa.com/nameghalam