eitaa logo
نَمی از باران
327 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
☘امام علی(علیه السلام ) دنیا فریب می دهد، زیان می رساند، و سریع می گذرد. ، حکمت۴۱۵ @namiazbaran
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) ‼️عظمت نهنگ ها!!! تنهابخش کوچکی از سر خود را بیرون آب آورده ان!!! @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب کوبنده "حجت الاسلام ماندگاری" به سلبریتی‌های این روزها... بنده‌ی خدا این چند میلیون نفر دنبال کننده، کدامشان روز قیامت بدرد تو می‌خورد؟ @namiazbaran
السلام علیک یا جواد الائمه 🙏 🏴 @namiazbaran
دلش میخواست یکی از لباس های امام را بگیرد برای تبرک اما خجالت میکشید بگوید... علیه السلام @namiazbaran
وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ  (سوره توبه۷۱) ونماز رابه پا میدارندوزکات را می پردازند وازخدا و رسولش اطاعت میکنند،آنان مشمول رحمت الهی هستند. ✨ اقامه ى نماز، پرداخت زكات واطاعت از خدا و رسول، وظيفه و عملكرد دائمى مؤمنان است. 🙏 هم اطاعت از خدا در برنامه هاى عبادى لازم است و هم اطاعت از رسول در برنامه هاى حكومتى. 🌿 اعمال انسان، زمينه ساز رحمت الهى است. @namiazbaran
نَمی از باران
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_پنجم •°•°•°• گنگ به مامان نگاه کردم بازهم همون اسم رو ت
📚رمان مذهبی •°•°•°• همه یکی یکی تبریک گفتن. باخواهر و زنداداش ومامان روبوسی کردمو بهم تبریک گفتن. خواهرش ۲۰ سالش بودویکم شلوغ بودو خوش خنده.دختر خوب و بانمکی بود.اسمشم مریم بود که قبلا از زبون خود شنیده بودم. زنداداششم اسمش زهرا بود. دختر آروم و مهربونی بود.اینوچهره اش نشون میداد. مامانش که اسمش همابودآروم گفت: _نیلوفرجان بااجازه ات شماره اتو از مامانت گرفتم و به محمدجان میدم. و لبخند قشنگی زد منم لبخندی زدم و خجالت زده سرمو پایین انداختم. نگاهی به کردم که باخجالت و حیا لبخند معناداری زد و گونه های من بازهم رنگ قرمز به خودشون گرفتن... . به تیپ خودم توآینه لبخند زدم. رفتم سمت مامان گونه اشو بوسیدم. +من دیگه برم مامان _برو بسلامت مواظب خودتم باش سلامم برسون. همونطور که کفشامو پام میکردم گفتم: +چششششم. خداحافظظظ _بی بلا،خداحافظت. . از در اومدم بیرون. جلوی در منتظرم بود. این اولین قرارمون بود بعداز نامزدی. _سلام نیلوفرخانم... نگاهی بهش انداختم و بالبخند جوابش رو دادم. یه شاخه گل رز به سمتم گرفت و گفت: _برای شما...😊😍 چشمام درخشید با تمام عشقی که بهش داشتم نگاهش کردم: +ممنونم...☺😊😍 توی ماشین نشستیم و حرکت کرد. زیرچشمی به تیپش نگاه کردم ودلم قنج رفت😊🙊🙈😍 کمی گشت و گزار کردیم و کمی هم صحبت کردیم. برای ناهار جلوی یه رستوران نگه داشت. رستوران باصفایی بود. اولش از یه باغ کوچیک رد میشدی که پر بود از گل و درخت و‌بعد وارد فضای رستوران میشدی. به سمت یه میز رفتیم نشستیم. گارسون اومد سمتمون. _سلام خوش آمدید. ومنو رو به سمتمون گرفت. جوابش رو دادو رو به من گفت: _خانم شما چی میل دارین؟ از لفظ خانوم گفتنش هزار کیلو قندتو دلم آب شد. منو رو از دستش گرفتم ونگاهی به لیست انداختم. بدجور هوس کوبیده کرده بودم. + یه پرس کوبیده:) رو به گارسون گفت: دوتا کوبیده با مخلفاتش لطفا. گارسون رفت. داشتم اطراف رو نگاه میکردم. که گرمی چیزی رو دستم تمرکزمو بهم ریخت. دستان به نرمی دستان سردم رو درآغوش گرفته بودند. با این کارش ضربان قلبم بالا رفت و گُر گرفتم و شک نداشتم که گونه هامم رنگ عوض کردند. با خجالت به چشماش نگاه کردم. (شارژ عمرم را فقط اینگونه افزایش دهم یک ستاره * یک مربع # یک عدد دستان تو 😍🙊🙈) حیا و خجالت در آبیِ چشماش موج میزد. لبخند ملیحی زد و زمزمه وار گفت: _دوستت دارم نیلوفرخانوم... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیان .... و آنجا که دو دریا به هم می‌پیوندند، و ... یَخْرُجُ مِنْهُما اللّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ، و از آنها مروارید و مرجان هایی، برای بشر رونمایی می‌شوند که روزی سبب درخشش و طهارت تمام زمین خواهند بود @namiazbaran
❤️این سپردن دست عروسی به تکیه گاهی یک مرد نیست؛ این سپردن انسان است به حریم بی انتهای عصمت این پیامبر صلی الله علیه و آله نیست که دخترش را به علی علیه السلام می سپارد؛ این خداست که اختیار و اعتبار بشر را به علی و زهرا علیهماالسلام وامی نهد . . .  🎊🎉🎊🎉🎊 عاقد: خدا شاهد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دفتر: لوح محفوظ مکان: عرش عروس: کوثر داماد: حیدر 💖 @namiazbaran
💑 یکی از قانون‌های الهی در موردِ اینه که: هر جور زندگی کنی، یه همسری گیرت میاد که همون جور باشه. ⚠️ خدا در و تخته رو با هم جور میکنه. 👇👇 🕋 الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ، وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ. 🕋 وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ، وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ. 💢 زنانِ ناپاک برای مردانِ ناپاک، و مردانِ ناپاک برای زنان ناپاک هستند. 💢 زنانِ پاک برای مردانِ پاک، و مردانِ پاک برای زنانِ پاک هستند! 🌴سوره نور، آیه ۲۶ کبوتر با کبوتر، باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز 😊 مولاعلی و حضرت زهرا سلام الله علیهما مبارک✨💐 @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_ششم •°•°•°• همه یکی یکی تبریک گفتن. باخواه
📚رمان مذهبی •°•°•°• گونه هام رنگ سرخی به خودشون گرفت. خجالت زده سرموپایین انداختم. همون موقع گارسون اومد و غذا هارو آورد‌. . نگاهی به سنگ قبرانداختم. اسم شهید محمد ضیایی خودنمایی میکرد. بالبخندی مملواز خجالت سرمو آروم انداختم پایینو آروم گفتم: +بااجازه پدرو مادرم وبزرگترا و شهدای این مزار...بله... (با بلہ گفتڹ بانوهمہ جاريخت بہم😥 بانواڹ ڪڸ بڪشند و دگراڹ ڪيف ڪنند😊😍) صدای صلوات از همه جای سالن میومد. مردم زیادی به تماشا ایستاده بودن. خودم و خواستیم که عقدمون کنار همون شهید گمنامی باشه که الان دیگه گمنام نیست.شهید محمدضیایی. واسطه عقد ما... چه حسه خوبی بود... بعد از تموم شدن مراسم، پدر همه مهمونارو دعوت کرد به یه رستوران. مهمونا رفته بودن و ماهم باشهید خداحافظی کردیم و راه افتادیم. درماشین و برام باز کرد: _بفرمایید عروس خانم. خجالت زده لبخند زدم و سوار شدیم. ماشین و روشن کردو راه افتاد. اما به سمتی که همه میرفتن نرفت! باتعجب نگاهش کردم و دیدم داره میخنده. +کجا میخوایم بریم؟ باهمون لبخند نگاهم کردو گفت: _داریم بدید‌ میکنیم😐😂 با تعجب و خنده گفتم : +فراااار؟ حالا کجا میریم؟😅 _حرم شاه عبدالعظیم😊 بالبخند نگاهش کردم واقعا نیاز بود... البته داداش کوچیکش باما بود با ماشین خودش. اومده بود عکس بگیره. وارد حرم که شدیم همه بالبخند نگاهمون میکردن و من پر از حس لذت بودم. تلفنش رو جواب داد: _سلام مامان +... _آره ما خودمون اومدیم حرم😊 +... _خواستم روز اول تنها باشیم 😊 +... _باشه چشم شماهم سلام برسون. +... _یاعلی. . زیارت کردیم و ناهار خوردیم. تو ماشین بودیم و در حال رفتن به سمت خونه. که نمیدونم چی شد فقط صدای بوق ممتد ماشین و... شوک بدی بهم وارد شده بود. و نگاه کردم سالم بود و فقط گوشه پیشونیش خراش کوچیکی برداشته بود. در سمت من باز نمیشد ومجبور شدم از سمت اون پیاده شدم. با چادر سفید و دست گل دور تادور ماشین و نگاه کردم. جلو بندی داغون شده بود. حرکاتم دست خودم نبود. رنگم مثل گچ شده بود. دست و پاهام سرد بودن. تازه یادم افتاد چی شده. بغضم ترکیدو از شدت ترس و اضطراب زدم زیر گریه. به سمتم دوید. سرمو تو آغوشش گرفت: _چیزی نیست خانوم چیزی نیست آروم باش... . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
ففِرُّوا إِلَي اللَّهِ إِنِّي لَکُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ سوره ذاریات۵۰ 💠 ترجمه: پس به سوی خدا فرار کنید، که من از سوی او برای شما بیم دهنده ای آشکارم! 🌼نتيجه فرار به سوى خدا، فرار از ظلمات به نور، از جهل به علم، از دلهره به اطمينان، از خرافات به حق، از تفرقه به وحدت، از شرك به توحيد و از گناه به تقوا و پرهيزگارى است. 🌺امام باقرعليه السلام سفر حج را يكى از مصاديق فرار به سوى خدا دانستند. @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) 💫یک ‌نوع عروس دریایی متعلق به میلیون‌ها سال قبل در اعماق اقیانوس آرام! نهایت زیباییه 😍 @namiazbaran
✍آنقدر به شلوغی‌ها دلخوش بودیم ؛ که یادمان رفت چاره‌ای بحال تنهایی‌ات کنیم! حالا که تنهایی‌ها، همه‌ی دلخوشی‌هایمان را گرفت .. حج مان را ... حرم هایمان را ... روضه‌هایمان را ... و شاید اربعین‌مان را ... تازه یادمان آمد؛ چاره‌ی تنهایی های تو، دستهای همدل و وفادار ما بود... این درد استخوان‌سوز، به آمدنِ تو شفا می‌گیرد؛ یَا بْنَ الزهرا 💫 ... 🔖استادشجاعی @namiazbaran
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_هفتم •°•°•°• گونه هام رنگ سرخی به خودشون گر
📚رمان مذهبی •°•°•°•. نمیتونستم  اتفاقی که افتاده رو هضم کنم. و همین بر شدت گریه ام اضافه میکرد. داداشش که پشت سر ما بود سریع اومد و به کمک ماشین و کشوندن کنار گاردریل. ومن همینطور بهت زده نگاهشون میکردم. چندساعتی طول کشید تا پلیس بیادو صورت جلسه کنه. خسته شده بودم و به این فکر میکردم که چرا روز عقد من باید اینطور بشه آخه؟ به گفته داداشش وخودش یه ماشین پیچید جلومون و باعث شد ما منحرف بشیم. خدایا شکرت که سالمیم. تمام کارا رو کرده بودن و ماشین و بکسل کردن و بردن تعمیرگاه و بعد از اون ورم رفتیم خونه. همین که از در وارد شدیم تا پیشونیه رو دیدن و اینکه دیدن با ماشین خودمون نیستیم خیلی هل کرده بودن. لبخندی زدو تمام ماجرا رو تعریف کرد. بماند که چقد تو سرو صورت خودشون زدن وچقد خداروشکر گفتن. یه اسپندم دود کردن... . دوهفته اس از عقدمون میگذره. هرچی میریم جلوتر به عروسی مون نزدیک تر میشیم استرسم بیشتر میشه. تمام کارا رو کردیم.از خونه و جهاز گرفته تا لباس عروسو ماشین و ارایشگاه. توی اتاقم نشسته بودم و خیره شده بودم به روتختی گل گلیم.عاشق رنگ و طرحش بودم. زمینه آبی فیروزه ای و رنگ گل گلیش... خودمم یه لباس بااین طرح و رنگ داشتم... یاد دانشگاه افتادم😭 باید بعداز عروسی حتما ادامه بدم. تصویر زهرا تو ذهنم نقش بست. چقد دلم براش تنگ شده بود.... نمیدونم از چیزی خبر داره یانه اما مطمئنا از دستم خیلی ناراحته. باید دعوتش کنم... تصمیم گرفتیم که برای عروسی یه کار غیرمنتظره کنیم... گوشیم زنگ خورد. بود: +جانم _سلام عزیزم☺ +سلام آقایی خسته نباشی🙈 _ممنونم... زنگ زدم بهت بگم که اون کارم حل شده همه چی آماده است... باخوشحالی جیغ کشیدم: + وااای توروخدا😍 چه عالییی _اره خیلی خوب شد😊 من فعلا باید برم. شب میبینمت +باشه. قربانت یاعلی _یاعلی . _میتونی چشماتو باز کنی😊 آروم چشمامو باز کردم و با بهت به خودم خیره شدم... چقد تغییر کرده بودم... صدای در اومد.ارایشگر سریع شنلمو انداخت سرم و باشیطنت گفت:اول رونما بگیر از شادوماد😉😊 و فیلم بردار وارد شدن. صدای قدم هاشو که به سمتم میومد رو شنیدم. قلبم تند میزد و کف دستم عرق کرده بود. شنلو آروم بالا زد. چشمای آبیش از همیشه آبی تر بودو میدرخشید. لبخندمهمون لباش بود. آروم و ناگهانی بوسه کوتاهی به پیشونیم زد. و زیر گوشم زمزمه کرد: _... . . ⬅ ادامه دارد... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ سوره توبه قطعاخداوند از مومنین جانهایشان واموالشان را به بهای بهشت از آنان خریده است. 💐بهترين بشارت، تبديل فانى به باقى و دنيا به آخرت است .و غير آن خسارت و حسرت است. @namiazbaran
علامه حسن زاده می فرمودند: «آقا! ذکر می خواهید، یکی از اسماء قرآن ذکر است، ذکر همان قرآن است، البته دقت داشته باشید چطور برای درس وقت معین دارید، برای قرآن هم همینطور باشد؛ یک درس را قرآن قرار دهید، در پیشگاهش به درس بنشینید، استاد هم خدا باشد!»    ومی فرمود: «ذکر، یکی از نامهای قرآن شریف است: وَ القُرءَانِ ذِی الذِّکرِ .، إنَّانَحنُ نَزَّلنَاالذِّکرَوَإِنَّالَهُ لَحَافِظُونَ . چه بسا عزیزانی به بنده فرمودند که ذکری به ما بدهید؛عرض کردم: «مگر خود قرآن ذکر نیست؟» @namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟عابدترین،سخی ترین،پرهیزگارترین مردم در بیان شیرین مقام معظم رهبری حفظه الله @namiazbaran
🔖يكى از وعده ها و سنّت هاى الهى، نصرت و دفاع از مؤمنين است و خداوند اين دفاع و حمايت را به عنوان يك حقّ، بر خود قرار داده است. 🔗البتّه معناى دفاع و نصرت الهى، هميشه دفاع و نصرت فورى و كوتاه مدّت نيست، بلكه دفاع دراز مدّت را نيز شامل مى شود، زيرا در آيات ديگر مى فرمايد: «والعاقبة للمتّقين» آرى، ممكن است در يك درگيرى و جنگ، مؤمنين به ظاهر شكست بخورند ولى اهداف و تفّكر آنان پيروز شود. 📍چنانكه ابن ملجم، حضرت على عليه السلام را به شهادت رساند، ولى آيا خداوند او را حمايت كرد يا على عليه السلام را؟ ✨ نام على، فرزند على، كتاب على، مناجات على، عزّت على، شيعه ى على و تفكّر على سرانجام به پيروزى رسيد. @namiazbaran
هَل تَری مِن فُطور آیا نقصانی در آفرینش خداوند میبینی؟!! (سوره ملک۳) 🐬دلفین های نر برای جلب توجه ماده ها حرکات نمایشی فوق العاده ای دارن!!! @namiazbaran
أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ  الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ  (سوره یونس۶۲و۶۳) آگاه باشيد كه قطعاً بر اولياى خدا، نه ترسى است و نه اندوهگين مى شوند. آنان كه ايمان آورده اند و شيوه ى آنان پرهيزكارى است. @namiazbaran