2. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا»
سوره احزاب۷۰
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا دارید و سخنى استوار گویید.
💠 سدید از ماده «سد» به معناى محكم و استوار و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است؛ سخنى كه همچون یك سد محكم جلوى امواج فساد و باطل را میگیرد
✅خداوند در این آیه به دو امر اساسى در كنار یكدیگر دستور میدهد: یكى تقواى الهى و دیگرى سخن سدید.
این نشان میدهد كه گفتار انسان تأثیر ویژه اى در رسیدن او به سعادت دارد، به گونه اى كه در ردیف تقواى الهى و پروا داشتن از خداوند بیان شده است.
#تفسیر_کوتاه
#گفتار_صحیح
@namiazbaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح حدیث اخلاقی بسیار زیبا از امام سجاد علیهالسلام توسط رهبر انقلاب حفظه الله 🌿
@namiazbaran
نَمی از باران
🌱🍃🌱🍃🌱 #باد_بر_میخیزد #قسمت۱۰ ✍ #میم_مشکات -راستشو بخوای آره... البته آدمی مثل پارسا شاید حقش با
🌱🍃🌱🍃🌱
#باد_بر_میخیزد
#قسمت_۱۱
✍ #میم_مشکات
-اره،توروخدا یادم نیار! امروز به اندازه کافی قشنگ بوده
سپیده که قیافه راحله را دید خنده اش گرفت.
خوشبختانه آن روز صفایی عجله داشت برای همین فقط توانست درس را بدهد و برود. از کلاس که بیرون آمدند سپیده سقلمه ای به راحله زد:
- شانست خوبه ها! حالا اگه ما بودیم دو ساعتم اضافه میموند تا از همهههه بپرسه، وضعه داریم?ایششش
راحله خندید:
-ناهار رو اینحا بخوریم یا بریم ارم?
سپیده نالید:
-اووو،ارم? کی حوصله داره اون همه راه بره و اون همه پله رو بره بالا? دو زار غذا بهمون میدن همش صرف رفت و آمد میشه! همین حا میخوریم دیگه!
راحله که سعی داشت چادرش را بگیرد تا باد نبردش گفت:
-بعد اسم ما شیرازیا بد در رفته! باشه دیگه اینقد ناله و زاری نداره ک.
از خیابان گذشتند تا وارد دانشکده شماره 3 شوند که سلف داشت. راحله به شوخی گفت:
-این همه راه اومدی خسته نشدی?
سپیده پیامی را که نوشته بود ارسال کرد،گوشی اش را در کیفش گذاشت و به شوخی گفت:
-نمیدونم چرا سلف رو همون طرف نساختن که ادم راحت باشه!
دم اتاقک کوچک فروش ژتون ایستادند. بالخره ژتون را گرفتند و راهی سلف شدند. وقتی غذایشان را گرفتند سپیده پرسید:
-کلاس عصر رو میای?
راحله کمی از خورشتش را روی پلو ریخت:
-اره،چرا نیام?
- گفتم شاید میخوای بری معذرت خواهی!
راحله که قاشق را به دهانش نزدیک کرده بود لحظه ای به سپیده خیره ماند، بعد قاشق ش را پایین آورد و رفت توی فکر.
سپیده دهانش را پر کرد:
-ولش کن،مهم نیست
راحله نگاهش کرد. کاش او هم میتوانست اینقد بی خیال باشد. بالخره سپیده غذایش را تمام کرد. راحله هم چند لقمه ای خورد و بقیه غذایش را سپیده همچون غنیمتی جنگی ک گیر قحطی زده ای می آید قورت داد و گفت:
-این دکتر پارسا هر بدی داشت خوبی ش این بود که غذای تو به من رسید.
#ادامه_دارد...
@namiazbaran
🔔 خودتون و خـانـوادهتـون رو از آتش حفظ
کنید.
🔰 سوره مبارکه تحریم، آیه ﴿٦﴾
🕋〖يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا〗
🌷【ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود را با خانواده خویش از آتش دوزخ نگاه دارید】
پدر!!
مادر!!
شما مــســئــولــیـــد...
📢 آی پدر و مادری که میدونی بچهات تو راهِ خلاف داره قدم بر میداره، و هیچـی بهش نمیگی!!!
📢 آی پدر و مادری که میدونی بچهات رفیقای ناباب داره، و هیچـی بهش نمیگی!!!
📢 آی پدر و مادری که میبینی بچهات نمــاز نمیخونه، و هیچـی بهش نمیگی!!!
حق زن و بچّه فقط این نیست که خونه خوب 🏠، ماشینِ خوب 🚙، غذای خوب 🍗و ... براشون تهیّه کنی
اینا خیلی خوبه،
👈 امّا مهمتر از اینا این هست که، به فکر آخــرتــشــون باشی، مراقب غذای روحـشــون باشی، مراقب تربیتــ صحیح اسلامیشون باشی.
✅ یک کلام مراقب دینشون باشی.
و این مسئله رو باید حتّی قبل از ازدواج، از موقع انتخابِ همسرِ با ایمان، و بعد موقع تولّد فرزندان و... با برنامهریزی دقیق دنبال کرد.
این حرف قرآن رو آویزه گوشمون کنیم:
⚠️ "قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ" ➣●•
به فکر خودتون و خانوادهتون باشید.
#یک_آیه_یک_نکته
#خانواده
@namiazbaran
51.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
#پیشنهاد_دانلود💯
😭نوحه حضرت زینب سلام الله علیها
«ماه شب تار زینب سالار زینب ...»
هیئـت رایة العباس
حاج محمودکریمی
@namiazbaran
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️معرفت مردم عراق در میزبانی از زوار اربعین سیدالشهداء علیه السلام
پرسش گزارشگر:
اگر مردم با این شرایط کرونا بخوان بیان خونه تون شما اجازه میدین؟!
#اربعین
@namiazbaran
⁉️صبر جمیل در آیه «فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلا» به چه معنا است؟
«صبر جمیل» به معناى «شکیبایى زیبا» است،
و آن صبر و استقامتى است که برای خدا صورت گیرد و تداوم داشته باشد؛ یأس و ناامیدى به آن راه نیابد؛
و توأم با بیتابى، شکوه و آه و ناله نگردد.
صبر جمیل؛ شکیبایى در برابر حوادث سخت و آزمایشهای سنگینی است که نشانه شخصیت و وسعت روح آدمى است.
✨عمه سادات! زینب جان! چه صبر جمیلی داشتی ؛آنجا که بعد از آنهمه مصائب، در جواب یزیدیان فرمودی:ما رایت الا جمیلا...
#یک_آیه_یک_پرسش
#صبر_جمیل
@namiazbaran
امام صادق علیه السلام:
من احب الاعمال الی الله تعالی زیارة قبرالحسين عليه السلام
از دوست داشتنی ترین اعمال نزد خداوند متعال زیارت قبر امام حسین علیه السلام است.🌹
#شب_جمعه
#شب_زیارتی
@namiazbaran
نَمی از باران
🌱🍃🌱🍃🌱 #باد_بر_میخیزد #قسمت_۱۱ ✍ #میم_مشکات -اره،توروخدا یادم نیار! امروز به اندازه کافی قشنگ بو
🍃🍀🍃🍀🍃
#باد_بر_میخیزد
#قسمت_۱۲
✍ #میم_مشکات
راحله خندید. سپیده دختری تپل با مصرف غذای بالا بود. هروقت راحله میل نداشت، روزه بود یا به هر دلیل دیگه ای -مثل امروز- غذایش را نیمخورد روز جشن سپیده بود. برای یک ادم پرخور چه چیزی بهتر از یک پرس غذای اضافه? و سپیده اعتقاد راسخی داشت به ضرب المثل معروف "مفت باشه، کوفت باشه".
برای همین حتی غذای سلف با وجود کیفیت نه چندان مطلوبش غنیمتی مناسب بود. تنها زمانی که سپیده رغبت چندانی به غذا نشان نداده بود اوایل ورودش به خوابگاه بود که از دستپخت مادرش جدا مانده بود. البته این واقعه عجیب، تنها چند روزی بیشتر طول نکشید بود و سپیده به راحتی غذای سلف را جایگزین کرده بود. این همه اشتهای سپیده برای راحله تعجب آور بود و چون می ترسید علت ان بیماری تیرویید یا بیماری دیگری باشد، سپیده را مجبور کرده بود یک چک آپ کامل برود و نهایتا به این نتیجه رسیدند ک مشکلی وجود ندارد و مساله تنها علاقه بیش از حد سپیده به خوراکی بود و نه چیز دیگر. هرچند خیال راحله کمی راحت شده بود اما نگرانی اش بابت چاق شدن سپیده همچنان ادامه داشت! و وقتی این قضیه را به سپیده گفته بود سپیده با بی خیالی شانه ای بالا انداخته بود و در حالیکه به پیشانی اش اشاره میکرد گفته بود:
-پیشونی، منو کجا میشونی! اینجات سفید باشه خواهر..خدا کنه ادم شانس داشته باشه
و راحله از این بی خیالی خندیده بود. با این اوصاف آن روز سپیده، بیشتر از هرکسی از دکتر پارسا متشکر بود.
بالخره سپیده از ظرف غذا دل کند و به طرف ایستگاه اتوبوس های دانشگاه راه افتادند و به اصرار سپیده که مثل یک سینی سلف سیار شده بود، به جای پایین و بالا رفتن از پله های زیر گذر، از خیابان گذشتند. تا آمدن اتوبوس چند دقیقه ای مانده بود. سپیده لبه دیوار کوتاه دانشکده نشست و به نرده ها تکیه داد. راحله هم مقابلش ایستاد تا سپیده بتواند مقنعه اش را درست کند. درگیری همیشگی سپیده یا مقنعه و کش چادرش یکی دیگر از معضلات بود. از آنجایی مه سپیده عادت نداشت کش چادرش را سفت ببندد، چادرش چندان مرتب روی سرش نمی ایستاد و بنابراین هرچند وقت یکبار میبایست مقنعه و چادرش را مرتب کند که در این مواقع هرکس همراهش بود بایستی نقش حایل بین او و مردم را بازی می کرد و خب طبیعتا این نقش بیشتر به راحله واگذار میشد و ب نوعی جزو وظایف روزانه اش شده بود.
بالخره سرویس آمد و با دعاهای سپیده صندلی خالی ماند تا بتواند خودش را روی آن جا بدهد.
در طول مسیر تا رسیدن به تپه خوابگاه، که دانشجو ها مختصرا به آن تپه می گفتند، راحله ساکت بود. قبل از اینکه از پله ها پایین بروند راحله کنار پله ها ایستاد و به شهر شیراز که زیر پایشان جا خوش کرده بود خیره شد. او عاشق دیدن شهر از ارتفاع بالا بود. برای همین همیشه چند دقیقه ای اینجا می ایستاد تا این منظره را نگاه کند. سپیده که هنوز سنگینی غذا اذیتش میکرد گفت:
-سیر ویو شدین?بریم?
راحله که دیدن این منظره او را از درگیری ذهنی خارج کرده بود با لحنی که نشان میداد در عوالم دیگری سیر میکند با صدایی آرام گفت:
-همیشه یه احساسی بهم میگه اینجا نمی مونم!البته شاید برای من بد نباشه چون این شهر رو زیاد دوست ندارم!
سپیده نگاهی به راحله کرد:
-همه عشقشونه بیان شیراز زندگی کنن اونوقت تو اینجارو دوست نداری?
راحله لبخندی زد:
-خب سلیقه ست دیگه
بعد دوباره به طرف شهر چرخید و گفت:
-نه اینجا دنیا اومدم، نه اینجا میمیرم!
#ادامه_دارد...
@namiazbaran