eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ دنیا دریایی ژرف است؛ 🌍 بسیاری از جهانیان در آن غرق میشوند …🏊 کشتی تو در این دریا؛⛵️ باید تقوای الهی باشد،🌹 ✨سوخت آن ایمان… ✨بادبانش توکل…⛵️ ✨ناخدایش عقل… ✨راهنمایش علم… ✨و لنگرش صبر باشد …⚓️ @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
🍃❤🍃 حسن(ع)یعنی تمام هست زهرا(س) حسن(ع)یعنی کریم هردودنیا حسن(ع)یعنی تمام عشق مادر حسن(ع)یعنی عزیزقلب حیدر(ع) پیشاپیش ولادت مظهرجودوکرم وبخشش،امام خوبیهامبارک @nasemebehesht 🌸
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 ✨ تو ماه رمضـــ🌙ـــــــان هستیم 🎋 سعی کنیم روزه بگیریم 🍃 ﺭﻭﺯﻩ ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ 🍃 ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ، ﺍﺯ ﺩﺭوغ ﺍﺯ ﺭﯾﺎ ، ﺍﺯ ﺗﻬﻤﺖ، ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻧﮓ ، از کینه از کینه، و از کینه ✨ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ @nasemebehesht 🌸 فرواردیادتون نره🙏
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
تمام شهر روزه میگیرند تا حال تو را بفهمند ! ولی افسوس کہ خود تو را نمیبینند... #Ÿ @nasemebehesht 😔
"سه نوع قلــب" 1 قلبی که مشغول به دنیا است که نتیجه آن بلاء و سختی می باشد 2 قلبی که مشغول به آخرت است که نتیجه آن فقط آخرت است 3 قلبی که مشغول به مولاست که نتیجه اش دنیا و عقبا و مولا است ▫️قلبی که مشغول به خدا باشد و به خدا گره بخورد هیچ چیز نمی تواند عامل انحراف و اعوجاج آن شود ... 📙 مواعـــظ العددیه @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از فایل و کلیپ نسیم بهشت
YEKNET.IR حاج حسین سازور.mp3
2.53M
🌸 (ع) 💐روی دست زهرا حسن آروم خوابیده 💐بس که زیباست ماه به خجالت کشیده 🎤حاج 👌بسیار زیبا @nasemebehesht 🌸
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۳ نفس عمیقی کشیدم شماره ی خونمونو از کجا آورده!!!! با نگرانی رفتم طرف تلفن امیرحسین پشتم اومد نشستم روی زمین کنارم نشست تلفونو براشتم و گفتم: -بله؟؟؟ هانیه با مکث ادامه داد... -چرا گوشیتو جواب نمیدی؟؟؟ -چی از جونم میخوای؟؟یه بار بهت گفت دیگه دور منو خط بکش... -نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم... تلفن رو قطع کرد... صدای بوق تلفن با صدای تپش قلب من یکی شد... تلفونو گذاشتم سرجاش... امیرحسین_آبجی چی شد؟؟؟ -هیچی امیر...بزار یکم تنها باشم... رفتم حیاط...نشستم کنار باغچه... معنی حرف هانیه یعنی چی... +نخیر زهرا خانم من روتو خط میکشم... چرا...چرا این قضیه انقدر کش پیدا کرده دلیل کار هانیه برای دشمنی با من چیه...دوست داشتن؟؟؟!!! خدا به خیر کنه... مامان که حالمو دید اومد توی حیاط نشست کنارم... مامان_چیزی نگرانت کرده؟؟؟ -هانیه نگرانم کرده مامان...میترسم با زندگیم بازی کنه...اون دیوونس یه بیماره...!!! مامان بغلم کردو گفت: -عزیزم هیچ چیز نمیتونه عشقی که شما از بچگی به هم داشتین رو از بین ببره... -نه مامان میترسم بلایی سر من یا علی بیاره... -نه عزیزم این حرفو نزن...بهش فکر نکن حالاهم بلند شو یکم این گلدون هارو جابه جاکنیم تا فردا شب که مهمون میاد حیاطمون قشنگ تر باشه...بلند شو... با بی حوصلگی بلند شدم شروع به جابه جا کردن و آب دادن گل ها شدم فکرم درگیر بود خیلی...امیدوارم که هیچ مشکلی پیش نیاد... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۴ صبح حدود ساعت نه از خواب پاشدم کمرم خیلی درد میکرد دیروز با مامان تموم حیاط رو جارو کردیم و شستیم کلی گلدون هارو هم جابه جا کردیم حسابی خوشگلشون کردیم... بدنم یکم درد میکرد ولی چندانی نبود که منو از پا بندازه... از روی تخت بلند شدم داداش هنوز خواب بود... مامان توی آشپز خونه مشغول صبحونه آماده کردن بود... رفتم کنارش و گفتم: -سلام مامانم... -سلام عزیزم صبح بخیر...حسابی خوابالویی ها برو دستو صورتتو بشور بیا صبحانه.امروز روز پر کاریه... -چشم! دستو صورتمو شستم و بعد از مسواک زدن رفتم پیش مامان و مشغول صبحانه خوردن شدیم... مامان رو به من گفت: -دخترم؟؟ -جونم؟ -بیست و چهار ساله که پیشمی و بزرگت کردم و همیشه آرزوی خوشبختیت رو داشتم امشب شبیه که تو میشی برای یه نفر دیگه... ابروهامو بالا انداختم و گفتم: -ماماااان؟؟؟!!این چه حرفیه من هرجا برم بازم دختر خنگ خودتم... بعد دوتاییمون خندیدیم... من_مامان راستی امروز با نیلوفر میخواییم بریم خرید... -کی برمیگردی؟ -زود میام طول نمیکشه بعد میام کمکت نیلوفرم گفت میاد امروز اینجا... -بگو بیاد قدمش رو چشم... بعد از خوردن صبحونه سفره رو جمع کردیم و آماده شدم تا نیلوفر زنگ بزنه... حدود ساعت دهونیم زنگ زد...جلوی در بود... از مامان خداحافظی کردم و رفتم: من_سلام خواهری... نیلوفر_سلام عروس خانم! خندیدم و گفتم: -حالا بزار عروس بشم بعد... راه افتادیم و راهی بازار شدیم... نیلوفر ادامه داد: -خب حالا عروس خانم چی میخواد بپوشه امشب؟؟؟ -نمیدونم یه لباس شیک و خوشگل که در خورد یه عروس خوشگل باشه... -اوووو خب حالا چقدم خودشو تحویل میگیره!!! خندیدم و بعد از چند لحظه گفتم: -نیلوفر؟؟؟؟ -جونم؟؟؟ -یادته پارسال روز تولدم بهت گفتم علی رفته و.... -خب؟؟ -یادته بهت گفتم که چند روز قبلش توی پارک یه فال خریدم برام در اومد که به مرادت میرسی فقط صبر داشته باش؟؟؟؟ نیلوفر لبخندی زدو گفت: -آره عزیزم... -نیلوفر میدونی روز تولدم چه آرزویی کردم؟؟؟ -چه آرزویی؟؟؟ -آرزو کردم که اون فال حقیقت داشته باشه هرچند دیر... -دیدی حالا به هم رسیدین... لبخند تلخی زدم و با بغض گفتم: -نیلو... -چی شده؟؟؟ -دیروز هانیه زنگ زد خونمون... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁 🍁🍂🍁 ﴾﷽﴿ 🍂🍁 🍁 🍎 💠 ۴۵ من_دیروز هانیه زنگ زد خونمون... چشماش گرد شدو گفت: -هانیه؟؟؟شماره خونتونو از کجا آورده؟؟؟ بغضم و قورت دادم و گفتم: -نمیدونم نیلو...ولی خیلی فکرم درگیره میترسم... -عزیزم نترس هیچ کاری نمیتونه کنه کابوس های تو تموم شده امشب شب خواستگاریته... -نیلو.. نیلو...نیلووو.. -چیه؟؟؟ -امشب تازه آغاز بدبختی های منه... -این چه حرفیه؟؟؟ -نیلوفر حسودی و احساس خراب کردن زندگی من توسط هانیه از امشب بیشتر میشه... -چرا اینو میگی...وقتی ازدواج کنید دیگه چیزی نمیتونه جداتون کنه... -نیلوفر...مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه... -ساکت شو زهرا این چرتوپرتا چیه میگی آدم اول زندگیش از مرگ حرف میزنه؟؟؟ بغض کردم و گفتم: -دیروز وقتی به هانیه گفتم دور منو خط بکش به طور غیر منتظره ای گفت من روتو خط میکشم... نیلوفر سکوت کرد اشک توی چشماش جمع شد و ساکت موند و بعد از چند دقیقه گفت: -زهرا...من کنارتم نترس...حالا هم فراموش کن ناسلامتی اومدیم واسه عروسی لباس بخریم نه عزا !!! خندیدم...دیگه رسیده بودیم مقصد...داخل شدیم و کلی گشتیم جلوی یه مغازه لباس فروشی ایستادیم... نیلوفر چشمش خورد به یه لباس منو صدا کرد و گفت: -زهرا زهرا بدو بیا اینجا... -جونم؟؟؟ -وایسا کنارش ببینم! ایستادم... نیلوفر_واووو عجب عروسی بشی امشب همینو میخریم... یه لباس سفید که روش پر از نگین بود و یکمی هم کار شده...خیلی قشنگ بود... من_عالیه... خلاصه کلی خرید کردیم از لباس و شلوارو روسری گرفته تا دست بندو وسایل های دیگه... خیلی روز قشنگی بود کلی خندیدیم... بعدش هم برای ناهار رفتیم یه پیتزا فروشی و کلی سیر شدیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که رسیدیم خونه... من_سلام مامانم مامان_سلام دختر کجایی تو ناسلامتی عروسی... نیلو_سلام خاله! مامان_سلام عزیزم خوش اومدی... با نیلو رفتیم اتاق و مشغول آماده کردن وسایل و مرتب کردن اتاق شدیم... امیرحسین هم که امون از من و نیلوفر بریده بود یک سره تو ی اتاق من بود... خلاصه کلی خندیدیم ساعت حدود هشت شب بود که نیلوفر از ما خداحافظی کرد و رفت خونه... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @nasemebehesht 🌸 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁 🍂🍁🍂🍁
⚡ویژگی برخی از سوره ها⚡ 🌹فاتحه:.مانع خشم الله. 🌹یاسین: مانع تشنگی روز قیامت. 🌹واقعه:.مانع فقر. 🌹دخان:.مانع ترس روز قیامت. 🌹ملک:.مانع عذاب قبر. 🌹کوثر: مانع خصومت. 🌹کافرون: مانع کفر وقت مرگ. 🌹اخلاص: مانع نفاق. 🌹فلق: مانع حسد. 🌹ناس : مانع وسوسه @nasemebehesht 🌸
👇 ◽️به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» ◽️شیطان لبخند زد. پرسیدم: «چرا می‌خندی؟» ◽️پاسخ داد: «از تو خنده‌ام می‌گیرد.» ◽️پرسیدم: «مگر چه کرده‌ام؟» ◽️گفت: «مرا می‌کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده‌ام.» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می‌خورم؟!» ◽️جواب داد: تو مانند است که آن را رام نکرده‌ای. نفس تو هنوز است. او تو را زمین می‌زند.» ◽️پرسیدم: «پس تو چه کاره‌ای؟!» 📌پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز.» @nasemebehesht 🌸
هدایت شده از 💦نــسیـــــــم بهشـــــــت💦
👆👆👆👆👆👆👆👆👆 شدت غضب پروردگار بر زنان خائن به شوهر😱😱😱😱 #آ @nasemebehesht ŸŸ