#تلنگرانه
یبارم که شده
با خودت و خدات خلوت کن🙏
نکنه مجازی شدنت
مساوی بشه باسقوط ایمانت😓
📱خـیلی از چت ها
👥گروه های مختلط
💞دوستی های مجازی
پـرتگاه ایمان توعه🔥🕳
#توبـــــــہ_کنیم_تا_دیر_نشده🌟🙂🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 #استاد_پناهیان
🔴خدا چگونه زمان مرگ مان را به ما خبر میدهد⁉️
🔺 بسیار تاثیرگذار...🔻
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
✅حجت الاسلام #عالی:
❓یه سوال
چرا بیشتر ما از مرگ می ترسیم و از آن احساس خوبی نداریم؟ آیا واقعا مرگ ترسناک است یا بی جهت از آن واهمه داریم؟
⬇️جواب:
بیشتر یا همه ما از مرگ می ترسیم، اما ترس همه یک جور نیست؛ برخی ترس ها ناشی از نقطه ضعف ماست، ناشی از جهل ماست، چون فوائد و ارزش آن را نمی دانیم از آن می ترسیم و بدمان می آید.
❓علل ترس از مرگ❓
1⃣جهالت:
وقتی انسان حقیقت مرگ را نمی دانند چیست، از آن هراس دارد.
امام جواد علیه السلام فرمودند: مرگ مثل دارویی است که مقداری تلخی دارد. کودک که نمی داند از آن بدش می آید و فرار می کند، ولی شخص عاقل می داند چه خاصیتی در آن است.
2⃣تعلقات زیاد به دنیا:
دلی که صدها تعلق به دنیا دارد، کندنش از دنیا سخت است و از مرگ بدش می آید، به خاطر این که او را از محبوبش جدا می کند.
شخصی از پیامبر اکرم پرسید: چرا از مرگ می ترسیم؟
رسول خدا فرمودند: آیا مال و ثروت داری؟
گفت: بله، فرمود: آیا در راه خدا داده ای؟ گفت: نه. فرمود: به همین علت می ترسی. وقتی جانت به مالت گره خورده باشد، می ترسی از آن جدایت کنند.
3⃣گناه و ظلم:
شخصی از امام حسن مجتبی پرسید: چرا ما از مرگ خوشمان نمی آید و آن را دوست نداریم؟
حضرت فرمود: چون شما آخرتتان را خراب و دنیایتان را آباد کردید، طبعا بدتان می آید از آبادی به خرابه منتقل شوید.
🔻این ترس ها که منشا آن جهل ما ، یا تعلق ما به دنیا و یا گناهان و ظلم های ماست ارزشی ندارد، چون منشا آن نقطه ضعف ها و عیب های ماست. کم معرفتی و ضعف ایمان و اراده ی ماست.
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
@alamatha_101020164405.mp3
1.49M
⭕️ اسلام ، دین مقدس بازی نیست!
#حجت_الاسلام_فاطمی_نیا
🦋🍃موعظه کوتاه
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
⚜
🌹🍃 حکایت زیبا 🌹🍃
💚👈یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط (ره) می گوید:
شبی وارد جلسه شدم، کمی دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود. چشمم که به افراد جلسه افتاد، یکی را دیدم که ریشش را تراشیده بود، در دل ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که چرا این شخص چنین کرده است.
💜👈جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت:
🔸به ریشش چه کار داری؟
ببین اعمالش چگونه است،
شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری!
📚 کیمیای محبت...
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
بسم الله✨
🌹سلسله دروس اخلاقی مرحوم
آیت الله مجتهدی تهرانی🌹
آدم باید پاک باشه تا نمازی که میخونه نتیجه داشته باشه
(پاکی از گناه،چشممون ،گوشمون گناه نکنه و..)
🌿یه وقتی به مرحوم استاد ما آ شیخ احمد برهان یه کسی گفت که،فلان عبادت این همه ثواب تو مفاتیح نوشته ،این دعا اینقدر ثواب،اون دعا بخونه اینقدر ثواب،تعجب میکرد!
بعد ایشون فرمودند دعا کن ثواب دونمون سوراخ نباشه،
ماها ثوابدونامون سوراخه،هی شیر میریزی تو این ظرف ولی سوراخه میره
🍁ور نه موش دزد در انبار ماست
گندم اعمال چهل ساله کجاست
اول ای جان دفع شر موش کن
بعد از آن در جمع مردم کوش کن🍁
ما موش دزد داریم،باید این موش دزد رو فکری به حالش کنیم،ردش کنیم بره یه کاریش کنیم
موش دزد همون اخلاقه رذیلست،تکبره،محبت دنیاست،تا ردش نکنیم این نمازها
🌳روایته اگه میخای با خدا حرف بزنی نماز بخون،
اگه میخای خدا باهات حرف بزنه قرآن بخون
قرآن میگه مبادا زن و بچه و مال شما رو از یاد خدا باز داره
ولی خدا یه جا دیگه از یه عده تعریف میکنه تجارت و کسب مانع از یاد خداشون نیست،کسانی که تو پول میلولن ولی یاد خدا فراموششون نمیکنه
خمس میده مسجد میسازه و ...
🌳روایته
مردی نزد حضرت امیر آمد گفت گناه بسیار کرده ام،صحیفه اعمال خویش سیاه کردم،دعا کن خدا مرا بیامرزد
1⃣حضرت فرمود؛استغفار کن
2⃣دومی اومد گفت فقیرم
حضرت گفت استغفار کن
3⃣سومی اومد گفت زراعت من خشک دعا کنید خدا بارون بفرسته
4⃣چهارمی اومد گفت مال بسیار دارم اولاد ندارم
5⃣پنجمی گفت باغ و بوستان من کم میوه میده،
حضرت به همشون گفت استغفار!
ابن عباس میگوید در خدمت حضرت بودم گفتم یا امیر المومنین سوالات مختلفه نمودند،یک جواب فرمودی!
حضرت فرمودند؛آیا نشنیدی در قرآن آمده؛
(استغفروا ربّکم انّه کان غفاراً یرسل السماء علیکم مدراراً و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهاراً؛
و گفتم:از پروردگارتان،آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است،[اگر از خدا آمرزش بخواهید] ابرهای پر باران برای شما می فرستد،تا باران های سودمند بر شما فرو ریزند و شما را با اموال و پیروانی یاری می کند و بوستان های انبوه،از درختان،برای شما پدید می آورد و جویبارهایی،برایتان، قرار می ده)
.(سوره ی نوح، آیه ی10ـ 12)
🌳روایته استغفار چهار خاصیت داره
1⃣ غم و غصه اش از بین میره
(روایته
اگه یه شیعه در شرق عالم گرفتار میشه در غرب عالم غم و اندوه شیعه میگیره)
(تسبیح و بردار صد تا استغفار کن)
2⃣از ترس ها و خوف در امانه
3⃣نداری اش درست میشه
4⃣از جایی که گمان نداره براش روزی میرسه(رزق همش پول نیست ،رزق معنوی مهمتره،دوست خوب،همسر خوب،همسفر خوب،همسایه خوب،مسجد نزدیک خونه،اینا همه رزقه و..:
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
🌸 هـــــࢪڪس ٺـقـۅاۍ الہۍ پێــشہ ڪند خــڊاۅنڊ ࢪاه گــشاێشۍ بࢪاۍ اۅ فࢪاهم میڪند🌸
☘️طڵاق ۲☘️
#آیه_گرافی 🌺
#ڪمے_تفکࢪ
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
4_5850726870064037926.mp3
3.6M
🎙استاد شجاعی
❣نمـــاز : ملـاقات با خداست!
برای این ملاقات آماده شو؛
عطری بزن،
لباسـی عوض کن،
مسواکی بزن،
سجاده قشنگی پهن کن،
آراسته و شیـ🎀ــک
توی این جلسه ی دونفره حاضر شو.
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
>⏰~
.
عیبازماستڪھ هرصبح..
نمیبینیمت!🕯
چشـمبیمآرشـدھ..
تار شدنهم؛دارد!💊••
.
#السلامعلیڪیابقیھاللہ♡
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[💭• #منبرمجآزے •💭]
°
[🕜]چھاردقیقہوقتبزاریدببینید…
مصآحبہاےتڪآندهندهدر،رابطہبا
#امامزمآن[؏ج]🌻
فکرمیکنی #امامزمان[؏ج]دوسِتداره؟!🌝🌸
°
حتماببینید…!💥
#پیشنهاد_دانلود…🔥
#نشربدیدرفقا…(;
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
&ادامه دارد....
❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht