هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
❣ #امام_زمانم ❣
سلام بر تو♥️
ای مولایی که بیرق #هدایت
به یمن وجود #تو برافراشته است
و سینه ات 💗
مالامال از #علم_الهی است ...
السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ
#اللهـم_عجـل_لولیک_الفـرج
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🔴 بدترین جنبندگان
📍إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ
(سوره انفال آیه ۲۲)
📍ﻗﻄﻌﺎً ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺟُﻨﺒﻨﺪﮔﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ، ﻛﺮﺍﻥِ [ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺣﻖ ] ﻭ ﻟﺎﻟﺎﻥِ [ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﺣﻖ ]ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ [ ﻛﻠﺎم ﺣﻖ ﺭﺍ ] ﻧﻤﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ ! ✳✳✳
📍 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻧﻴﺰ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﮔﻮﺷﻬﺎﻯ ﺳﺎﻟﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺣﻖ ﻭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻯ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺑﺨﺶ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﺎﻗﺪ ﮔﻮﺵ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﻟﻤﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮ ﺳﻜﻮﺕ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺯﺩﻩ ﻧﻪ ﺩﻓﺎﻋﻰ ﺍﺯ ﺣﻖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺍﻯ ﺑﺎ ﻇﻠﻢ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻧﻪ ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺟﺎﻫﻞ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻬﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺣﻖ ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﮔﻮﻳﻰ ﻳﺎ ﺗﻤﻠﻖ ﻭ ﭼﺎﭘﻠﻮﺳﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﺯﺭ ﻭ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻳﺎ ﺗﺤﺮﻳﻒ ﺣﻖ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺑﺎﻃﻞ ﺑﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻟﺎﻝ ﻭ ﮔﻨﮓ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﻮﺵ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺑﻬﺮﻩ ﻣﻨﺪﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﮕﺎﻥ ﻣﻰ ﺷﻤﺮﺩ! ✴✴✴
#کلام_وحی
به حڪم مارَأیتاِلاجَمیلا
و به گواه خندههاۍ
تو در میدانجنگ!
جنگ هم زیباست....
اگر خون عاشق
پاۍ معشوق بریزد
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#سرد_و_گرم_روزگار
✅ دختران جانباز باقی مانده از مدرسه دخترانه زینبیه شهر میانه، از #دهه_فجر سال ۶۵ خاطره تلخی به یاد دارند.
😔 در ۱۲ بهمن ۱۳۶۵ درحالیکه دانش آموزان مدرسه آماده اجرای برنامههای #دهه_فجر بودند، ساعت ده صبح، توسط هواپیماهای رژیم بعث عراق بمباران شد و حدود ۴۰ نفر از دختران دانش آموز به شهادت رسیدند و بیش از صد نفر زخمی گردیدند.
❗️جرم دانش آموزان این مدرسه، فعالیت های مؤثر در پشتیبانی از جبهه بود و به همین جرم، روز گذشته(۱۱ بهمن)، از سوی رژیم بعث به ☄💥 بمباران تهدید شده بود.⚠️
دختران مدرسه حقیقتا با جان و دل برای جبهه فعالیت می کردند و بعد از تعطیل شدن مدرسه، داوطلبانه هر کاری از دستشان بر می آمد انجام میدادند، از درست کردن مربا، بسته بندی آجیل و... تا بافتن لباس گرم برای رزمندگان!
☝️ یکبار که آجیل بسته بندی می کردیم به رزمنده ای که قرار بود آجیل به دستش برسد نامه ای با این مضمون نوشتم :
« سلام برادر عزیزم! شما در جبهه و ما در پشت جبهه علیه دشمنان اسلام و انقلاب مبارزه میکنیم». بعد هم اسم و آدرس مدرسه را پشت نامه نوشتم و بین بسته بندی آجیل گذاشتم .
👈 دو ماه بعد در مدرسه گفتند یک نامه آمده و دیدم آن رزمنده ای که آجیل به دستش رسیده برایم نوشته است:« این جواب نامه نیست؛ جواب سلام شماست که واجب است ، خواهرم ! حجاب شما از خون ما کوبنده تر است. از طرف یک رزمنده ».
🎤 راوی : ناهید مدائنی از جانبازان این مدرسه
#عید_انقلاب
هدایت شده از 🗞️
#پای_درس_استاد
✨پیامبر رحمت (ص) انسان "عاقل" را اینگونه توصیف میکند؛
- کسی است که اعمال نیکِ کوچکِ دیگران را بزرگ میشمارد، اما کارهای زیاد خود را کوچک میداند.
- عقل یعنی نگهدارنده!
شخص عاقل مراقب است که اعمال نیکش باعث سقوط او نشود.
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت66
خدامیداندچندرزمنده درهمین اردوگاه لحظات سخت جراحت راتحمل کرده وبعدهم به شهادت رسیده بودند.روبه روی محوطه ی اردوگاه یک تپه ی بلنددیده میشدکه پرچم های سبزرنگ
زیادی ازآن بالاخودنمایی میکرد
دل تنگی هایم موج چشم های حمیدراکم داشت.دوست داشتم زودتربیایدبنشیندوبنشینم وفقط حمیدصحبت کند.بعدازخستگی های این چندروز،دیدن حمیدمیتوانست مرابه آرامش برساند.ساعت ازیک نصفه شب هم گذشته بود.پیش خودم گفتم لابدمثل سری قبل که قراربودبیاید،ولی کارپیش آمد،امشب هم نتوانسته بیاید
فلاکس چای رابرداشتم وبه سمت اتاق راه افتادم.چندقدمی برنداشته بودم که صدای کشیده شدن دمپایی روی آسفالت توجهم راجلب کرد.بی آنکه برگردم یقین کردم حمیداست.وقتهایی که خسته بودهمین شکلی دمپایی هایش راروی آسفالت میکشیدوراه میرفت.وقتی برگشتم حمیدرادیدم؛باهمان لباس قشنگ خادمی،کلاه سبزمدل عمادمغنیه،شلوارشش جیب،چهره ای خسته،ولی لبی خندان وچهره ای متبسم
به حدی ازوجودحمیدانرژی گرفته بودم که دوست داشتم کل اردوگاه راباپای پیاده قدم به قدم تاصبح دوربزنیم.
آن شب یک ساعتی پیش هم بودیم وکلی صحبت کردیم.سری بعدمن برای دیدن حمیدبه معراج الشهدارفتم.به حدی سرگرم کارهایش بودکه متوجه حضورمن نشد
موقعی که لباس خادمی به تن داشت فقط وفقط به خادمی وخدمت به زایران شهدافکرمیکرد.حیاط معراج الشهدامنتظربودم شایدحمیدبین کارهایش چنددقیقه ای وقت خالی پیداکندکه بلندگوی معراج اعلام کردیکی ازهمسران شهداچند
دقیقه ای میخواهدصحبت کند
همان موقع حمیدمن رادید،ولی بلافاصله غیبش زد.بعدازمراسم که نیم ساعتی باهم بودیم علت غیب شدنش راجویاشدم گفت:"نمی خواستم جایی که یه همسرشهیددل شکسته حضورداره،
ماکنارهم باشیم!"
بین ماه های سال،اردیبهشت برایم دوست داشتنی ترین ومتفاوت ترین ماه سال شده بود؛ماهی که درچهارمین روزش حمیدبه دنیاآمده بود.جشن تولدمختصری گرفتیم
ازصبح درگیردرست کردن کیک بودم.ازعلاقه ی زیادحمیدبه بستنی خبرداشتم،برای همین باثعلب وشیرتازه برایش کلی بستنی درست کرده بودم.هرچندخوشحالی وشوخی های وقت فوت کردن شمع هازیادبه درازانکشید!
چندروزبعدمنتظربودم حمیدازسرکاربیایدباهم غذابخوریم.هوابارانی بود.ساعت ازسه هم گذشته بود،ولی ازحمیدخبری نبود.پیش خودم فکرکردم حتمابازجایی دستش بندشده ودارد
گره ی کاری رابازمی کند
وقتی زنگ دررازد،طبق معمول به استقبالش رفتم.تاریخت وقیافه اش رادیدم ازترس خشکم زد.سرتاپایش خاکی وکثیف بود.فهمیدم بازتصادف کرده!زانوهای شلوارش پاره شده بودوردکشیده شدن روی آسفالت،پشت آستین کاپشنش مشخص بود.رنگ به صورتم نمانده بود.همان جاجلوی دربی حال شدم.طاقت نداشتم حمیدرااین مدلی ببینم
دلداریم دادوگفت:"نگران نباش.باورکن چیزی نشده.ببین خودم باپای خودم اومدم خونه.همه چیزبه خیرگذشت."ولی من باورنمیکردم.سوال پیچش کردم تابفهمم چه اتفاقی رخ داده
پرسیدم:"کجاتصادف کردی حمید؟درست بگوببینم چی شده؟بایدبریم بیمارستان ازسروپاهات عکس بگیریم."حمیددرحالی که لیوان آب راسرمی کشیدگفت:"باآقامیثم وآقانبی ا...سوارموتورمی آمدیم که وسط غیاث آبادیک ماشین به مازد.سه نفری پرت شدیم وسط خیابون شانس آوردیم من کلاه داشتم.
"زخم های سطحی برداشته بود.ازسیرتاپیازقصه راتعریف کردکه چه جوری شد،کجازمین خوردند،بقیه حالشان خوب است یانه و.این طورچیزهاراازمن پنهان نمیکرد من هم فقط غرمیزدم:"چراراننده ی اون ماشین این طوررانندگی میکرده؟توچراحواست نبوده؟
."بعدهم یک راست رفتم سراغ اسپند. اسپنددودکردن های من ماجراشده بود.تا میخواست بیرون برود،اسپندمشت میکردم ودورسرحمیدمیچرخاندم.
حمیدهم برای شوخی اسپندراازمشت من میگرفت زیربغلهایش دورکمرش وبین پاهایش می چرخاندومی خندید.حتی لباسش رامیزدبالا،روی شکمش میگذاشت ومی گفت بترکه چشم حسود!
این اولین باری نبودکه حمیدتصادف میکرد.چندین بارباهمین سرووضع به خانه آمده بود،اماهردفعه مثل بارنخست که خونین ومالین بالباس پاره میدیدمش دست وپایم راگم میکردم وتوان انجام هیچ کاری رانداشتم.
مخصوصایک بارکه شبانه ازسنبل آباددرحال برگشت به قزوین بود،موتورحمیدبه نیسان خورده بود.شدت تصادف به حدی بودکه حمیدباموتوربه وسط جاده پرت شده بود.هردوطرف جاده الموت
دره های وحشتناکی دارد.شانسی که آورده بودیم این بودکه وسط جاده زمین خورده بود.آن شب هم که بعدازکلی تاخیربه خانه آمد،همین وضعیت راداشت؛لباس های پاره ودست وپاهای خونی.این تصادف کردن هاصدایم راحسابی درآورده بودکه چرابااین که حساسیتم رامیداند،مواظب نیست.
ازروی حساسیتی که به حمیدداشتم،شروع کردم به دعوا:"مگه روزروازتوگرفته بودن؟چراشب اومدی؟چرارعایت نمیکنی؟این موتورروبایدبندازیم آشغالی!"ازبس ازاین تصادف هادیده بودم،چشمم ترسیده بود
&ادامه دارد...
❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌
@nasemebehesht
هدایت شده از 🗞️
یاصاحبـالزماݩـ عج:
چقدر نبودنت
حال جهان را
پریشان کرده است
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
✨﷽✨
#پندانه
🔴 تو کز محنت دیگران بی غمی ...
🔹میرزا در مکتبخانه ﺍﺳﻢ شاگرد ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ،
شاگرد برخاست.
🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ،
🔹شاگرد ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یک پیکرند/ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ/ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
🔸ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ،
میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪاﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
🔹شاگرد ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ نمیﺁﻳﺪ،
🔸میرزا ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ نتوانستی ﺣﻔﻆ کنی؟!
🔹شاگرد ﮔﻔﺖ:
ﺁخه ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ میکند ﺍﻣﺎ هزینه طبیب ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎی ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ و ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ.
🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﻛﻪ ﺩﺍﺭی ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ میکردی، ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!
🔹ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ شاگرد ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ بی غمی/ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩمی ...
سخنی ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ!
ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ...
ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ خوبي ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ!
ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ...
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ...
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ،
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ!
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ،
ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ...
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ..
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✔️ زندگی خیلی ساده است.
در چهار عبارت خلاصه میشود؛که اسرار حیات آدمیست!
آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛
تا بتواند بگوید: "متاسفم"
آدمی باید شجاعت داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "من را ببخش"
آدمی باید عشق داشته باشد؛
تا بتواند بگوید: "دوستت دارم"
آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛
تا بتواند بگوید: "متشکرم"
و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
🎙 #فروتنی_و_خویشتنداری
💫🍃چه نیکو است #فروتنی توانگران برابر مستمندان برای به دست آوردن پاداش الهی
و نیکوتر از آن #خویشتنداری مستمندان برابر توانگران.🍃💫
📚 #حکمت_۴۰۶_نهج_البلاغه
🌿
🌺🌿
🌿🌺🌿
💫 #تلنگر📛❗️
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
#کرونا ثابٺ کرد:👇👇🤔
👈خانمی که زیر ماسڪ می تواند نفس بکشد قادر اسټ ڪهـ زیر #حجاب نیز نفس بکشد!
👈و ڪسۍڪهـ مغازهاش را به خاطر ویروسے سه ماه مۍبندد، مۍتواند آن را برای #ادای_نماز در مسجد، ۱۵ دقیقه ببندد
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿